مقدمه:
مبارزه فقط مختص جنگ نیست...گاهی مبارزهها به چند نوع تقسیم میشوند که حتی شبیه جنگ در جبهه، شکست هم در آنها وجود دارد... میشود اسم او را مبارز گذاشت؟
(...)
چشمهایش را آرام باز کرد و به سقف اتاقی که در آن خوابیده بود چشم دوخت. سقف آبی رنگ بدجور توی ذوق می زد. حتی اگر دلیل انتخابش آرامش میبود. به سمت چپ نگاه کرد و توی چشمهای مادرش، خیره شد. به سختی گفت:
- دوباره... .
ماه بانو سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. دستهای سرد او را توی مشت گرفت.
- هیش! چیزی نیست، یکم حالت بد بود.
حامد، چشمهایش را به هم فشار داد.
- باشه.
ماه بانو سرتکان داد و عقبتر رفت. در اتاق به صدا در آمد. حامد به در خیره شد و با زن میانسالی چشم در چشم شد. زن گفت:
- بهتری؟
حامد بدون هیچ عکسالعملی دوباره به سقف خیره شد. سقف ایندفعه آرامش خاصی به او داد؛ وقتی به سقف نگاه میکرد صدای زن را نمیشنید.
- باید آزمایش بدی.
- چرا؟ من مشکلی ندارم، فقط یکدفعه از شدت استرس فشارم افتاد.
زن، نفس عمیقی کشید.
- آقای رضایی، همونطور که میدونید چنین اتفاقهایی وقتی بدون اینکه دلیل خاصی داشته باشن میفتن، نیاز به آزمایش دارن. حداقلش باید یه آزمایش بدی تا اگه از فشارت بود کنترل بشه. خیلی خوب میشه اگه همکاری کنی.
- نه!
حامد روی تخت درست نشست و با التماس به ماه بانو گفت:
- من خوبم! همیشه خوب بودم! باید برم... .
ماه بانو کلافه گفت:
- بشین پسر؛ چند دقیقه هم طول نمیکشه.
ماه بانو جلوتر رفت و دست روی بازوی او گذاشت. کمی فشار داد و او را مجبور به نشستن کرد.
- اگه بخوای با این حرفها وقت رو کش بدی، به هیچی نمیرسی!
حامد با دو دلی آستین پیراهنش را بالا کشید. زن از اتاق بیرون رفت و چند ثانیه بعد، همراه پرستار به اتاق برگشت. پرستار آرام سرنگ را آماده کرد و بلافاصله در پوست سفید حامد فرو کرد. حامد سریع پنبه را از دست ماه بانو گرفت و روی زخم گذاشت. درد و استرس در هم آمیخته شده بود و حالش را بدتر میکرد. از جایش بلند شد و بدون توجه به بقیه بیرون رفت. یکدفعه دستی روی شانهاش نشست و او را متوقف کرد... .
- انتظار این رفتار رو از تو نداشتم!
حامد نفس عمیقی کشید و به عقب برگشت.
دور و اطراف را نگاه کرد و آرام مادرش را در آغوش کشید.
- فرصت شرکت توی یکی از مهمترین آزمون عمرم رو از دست دادم. ولی مشکلی نیست... .
ماه بانو خودش را از آغوش حامد بیرون کشید.
- من بلد نیستم تاکسی بگیرم؛ خودت یه کاریش کن.
حامد پلک زد و از در بیمارستان خارج شد... .