- Aug
- 499
- 5,075
- مدالها
- 2
پارت نوزدهم:
با همان لبخند گفت:
- دوست داریم بیشتر راجع به ساخت عمارت بدونیم.
آدرا لبخندش را حفظ کرد و در جواب پسرهایی که با او احوال پرسی میکردند سر تکان داد و گفت:
- خب... عمارت یک قصر به سبک رنسانس فرانسویه. از معماری دوره ویکتوریایی فرانسه الگو برداری شده. پدرم دستور ساخت عمارت رو سال 1909 داد و هنوز هم تکمیل نشده. بر اساس مجموعهای از سبکهای ژاکوبین، ادواردی و ترکی الگو برداری شده... تا این حد میدونم. اما اگه دوست دارید چیز دیگهای هم بدونید، اگه بتونم کمک میکنم.
پسری که او را به جمع خود ملحق کرده بود لبخندی زد و گفت:
- متشکرم.
آدرا سری تکان داد و تا خواست از آنها دور شود، صدایی مانع شد که پرسید:
- عذر میخوام. معمار عمارت کی بود؟
آدرا کمی فکر کرد و گفت:
- اگه اشتباه نکنم ادوارد فولکس.
چشمان پسر با شنیدن این حرف برق زد و با لبخند تشکر کرد. بنی بدوبدو خودش را به آدرا رساند و از دامن آدرا آویزان شد و با صدای کشیدهای گفت:
-آدرا.
آدرا با لبخند نگاهی به بنی انداخت و سمت بنی خم شد تا همقدش شود و پرسید:
- چی شده مردجوان؟
بنی لبخند گشادی زد و گفت:
- خانم عصبانی اومد.
آدرا با این حرف خندید و فنجان قهوهاش را روی میز گذاشت و گفت:
- خیلی خب. ممنون که گفتی.
بعد روبه پسرها گفت:
- عذر میخوام.
و بعد از آنها دور شد و به سمت اتاق خیاطی راه افتاد. از آنجایی که سالن اصلی پر از مهمان بود، قرار بود در اتاق خیاطی کلاس را برگزار کنند. با تصور کلاس خسته کننده خانم میلر غم وجودش را فرا گرفت. همینطور داشت فکر میکرد که با سر به سی*ن*ه کسی خورد. آدرا با وحشت سرش را بلند کرد و با دیدن اریک نفس راحتی کشید. اریک با لبخند روبه آدرا گفت:
- حالت خوبه؟
آدرا کمی عقب رفت و گفت:
- معذرت میخوام. متوجه اطراف نبودم.
اریک با همان لبخند سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:
- مشکلی نیست. خوبی؟
آدرا لبخند کمرنگی زد و گفت:
- خوبم. ممنون.
اریک سری تکان داد و پایین رفت. آدرا پوف کلافهای کشید و چند تقه به در اتاق خیاطی را زد و بعد وارد شد. خانم میلر موهای سفیدش را مثل همیشه از بالا جمع کرده بود. پیراهن پیازی رنگی پوشیده بود که آستینهای پف دارش خودنمایی میکرد. مثل همیشه نگاه پرنفوذش را از زیر عینکش به آدرا دوخت و گفت:
- چه عجب؟
آدرا لبخند کوچکی زد و گفت:
- روز بهخیر دوشیزه میلر.
خانم میلر سرش را تکان داد و گفت:
- روز بهخیر بانوی جوان. خواهرهات کجان؟
همین که خانم میلر این حرف را زد، گروهی از دختران همراه کیت و لوسی وارد اتاق شدند و شروع کردند به گفتن:
- روز بهخیر.
بعد از اینکه حرف دخترها به پایان رسید، خانم میلر گفت:
- به نظر امروز مهمون داریم.
آدرا با خودش فکر کرد لابد دخترها نمیخواستند این کلاس ها را در نبودشان از دست بدهند و حالا اینجا حضور داشتند. خانم میلر نگاهی به همه نگاهی انداخت و گفت:
- روز بهخیر دخترها. از دیدنتون خوشحالم. من امیلی میلر هستم.
چوب نازک و درازش را را از روی میز خیاطی برداشت و گفت:
- بهتره که درسهای جلسات قبل رو مرور کنیم.
آدرا و لوسی با شنیدن این حرف نزدیک بود زمین بیفتند اما خودشان را نگه داشتند. خانم میلر دستهایش را به هم کوبید و با صدای بلند گفت:
- به صف شید.
دختر ها پهلوی هم ایستادند. خانم میلر از زیر عینکش دخترها را از نظر گذراند و گفت:
- حالا ازتون میخوام جوری که یک دوشیزه جوان میایسته، بایستید.
دخترها نهایت تلاش خود را کردند تا طبق تمرینهایشان درست بایستند. خانم میلر قدم زنان دخترها را از نظر گذراند و روبهروی یکی از دخترها ایستاد و چوبش را زیر چانه دختر گذاشت و بالا برد و گفت:
- سرت رو بالا نگه دار دوشیزه جوان. استوار و با اعتماد به نفس.
دختر با این حرف سرش را بالا نگه داشت.
با همان لبخند گفت:
- دوست داریم بیشتر راجع به ساخت عمارت بدونیم.
آدرا لبخندش را حفظ کرد و در جواب پسرهایی که با او احوال پرسی میکردند سر تکان داد و گفت:
- خب... عمارت یک قصر به سبک رنسانس فرانسویه. از معماری دوره ویکتوریایی فرانسه الگو برداری شده. پدرم دستور ساخت عمارت رو سال 1909 داد و هنوز هم تکمیل نشده. بر اساس مجموعهای از سبکهای ژاکوبین، ادواردی و ترکی الگو برداری شده... تا این حد میدونم. اما اگه دوست دارید چیز دیگهای هم بدونید، اگه بتونم کمک میکنم.
پسری که او را به جمع خود ملحق کرده بود لبخندی زد و گفت:
- متشکرم.
آدرا سری تکان داد و تا خواست از آنها دور شود، صدایی مانع شد که پرسید:
- عذر میخوام. معمار عمارت کی بود؟
آدرا کمی فکر کرد و گفت:
- اگه اشتباه نکنم ادوارد فولکس.
چشمان پسر با شنیدن این حرف برق زد و با لبخند تشکر کرد. بنی بدوبدو خودش را به آدرا رساند و از دامن آدرا آویزان شد و با صدای کشیدهای گفت:
-آدرا.
آدرا با لبخند نگاهی به بنی انداخت و سمت بنی خم شد تا همقدش شود و پرسید:
- چی شده مردجوان؟
بنی لبخند گشادی زد و گفت:
- خانم عصبانی اومد.
آدرا با این حرف خندید و فنجان قهوهاش را روی میز گذاشت و گفت:
- خیلی خب. ممنون که گفتی.
بعد روبه پسرها گفت:
- عذر میخوام.
و بعد از آنها دور شد و به سمت اتاق خیاطی راه افتاد. از آنجایی که سالن اصلی پر از مهمان بود، قرار بود در اتاق خیاطی کلاس را برگزار کنند. با تصور کلاس خسته کننده خانم میلر غم وجودش را فرا گرفت. همینطور داشت فکر میکرد که با سر به سی*ن*ه کسی خورد. آدرا با وحشت سرش را بلند کرد و با دیدن اریک نفس راحتی کشید. اریک با لبخند روبه آدرا گفت:
- حالت خوبه؟
آدرا کمی عقب رفت و گفت:
- معذرت میخوام. متوجه اطراف نبودم.
اریک با همان لبخند سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:
- مشکلی نیست. خوبی؟
آدرا لبخند کمرنگی زد و گفت:
- خوبم. ممنون.
اریک سری تکان داد و پایین رفت. آدرا پوف کلافهای کشید و چند تقه به در اتاق خیاطی را زد و بعد وارد شد. خانم میلر موهای سفیدش را مثل همیشه از بالا جمع کرده بود. پیراهن پیازی رنگی پوشیده بود که آستینهای پف دارش خودنمایی میکرد. مثل همیشه نگاه پرنفوذش را از زیر عینکش به آدرا دوخت و گفت:
- چه عجب؟
آدرا لبخند کوچکی زد و گفت:
- روز بهخیر دوشیزه میلر.
خانم میلر سرش را تکان داد و گفت:
- روز بهخیر بانوی جوان. خواهرهات کجان؟
همین که خانم میلر این حرف را زد، گروهی از دختران همراه کیت و لوسی وارد اتاق شدند و شروع کردند به گفتن:
- روز بهخیر.
بعد از اینکه حرف دخترها به پایان رسید، خانم میلر گفت:
- به نظر امروز مهمون داریم.
آدرا با خودش فکر کرد لابد دخترها نمیخواستند این کلاس ها را در نبودشان از دست بدهند و حالا اینجا حضور داشتند. خانم میلر نگاهی به همه نگاهی انداخت و گفت:
- روز بهخیر دخترها. از دیدنتون خوشحالم. من امیلی میلر هستم.
چوب نازک و درازش را را از روی میز خیاطی برداشت و گفت:
- بهتره که درسهای جلسات قبل رو مرور کنیم.
آدرا و لوسی با شنیدن این حرف نزدیک بود زمین بیفتند اما خودشان را نگه داشتند. خانم میلر دستهایش را به هم کوبید و با صدای بلند گفت:
- به صف شید.
دختر ها پهلوی هم ایستادند. خانم میلر از زیر عینکش دخترها را از نظر گذراند و گفت:
- حالا ازتون میخوام جوری که یک دوشیزه جوان میایسته، بایستید.
دخترها نهایت تلاش خود را کردند تا طبق تمرینهایشان درست بایستند. خانم میلر قدم زنان دخترها را از نظر گذراند و روبهروی یکی از دخترها ایستاد و چوبش را زیر چانه دختر گذاشت و بالا برد و گفت:
- سرت رو بالا نگه دار دوشیزه جوان. استوار و با اعتماد به نفس.
دختر با این حرف سرش را بالا نگه داشت.
آخرین ویرایش: