جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مهم نمونه متن ادبی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آموزشات و تمرین گویندگی توسط HAN با نام نمونه متن ادبی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,368 بازدید, 305 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته آموزشات و تمرین گویندگی
نام موضوع نمونه متن ادبی
نویسنده موضوع HAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,831
39,169
مدال‌ها
25
خیلیا ازم میپرسن

دریا زدگی چیه ؟!
چطوری آدما دریا زده میشن ؟!
یکی که دریازده میشه حالش چطوریه ؟
چی میشه آدم دریازده میشه؟
آیا آدم فقط یکبار دریا زده میشه ؟ بعدش دیگه عادت میکنه؟
شما بعد از این همه دریا رفتن ! بازم دریازده میشی ؟!

منم با دلیلای علمی جور واجور سعی میکنم براشون توضیح بدم داستان چیه ،

اما راستش گاهی خودمم از جوابام قانع نمیشم


گاهی فکر میکنم دریا خودش آدمُ انتخاب میکنه
میکشونه سمت خودش
وقتی که اون آدم
به خودش میادُ
خودشا تو پهنه ی بیکرانش غرق میبینه
میبینه همه طرفش فقط آبه
میبینه دریا اصلا به زیبایی موقعی نیست که از ساحل شنی نگاهش میکرد

تازه اون موقع میفهمه چقدر تنهاستُ از عزیزترین هاش شاید هزاران کیلومتر دوره

غم غربت و تنهایی میوفته به جونش

شروع میکنه به گله و شکایت کردن از دریا
التماسش میکنه
روز و شب اشک میریزه
که برش گردونه

اما دریا این کارُ نمیکنه

با موجاش شروع میکنه کشتی رُ تکون بده
عین تکون دادن یه گهواره که بچه توش آروم میگیره

دریا نمیدونه این کارش هیچ فایده ای نداره
تازه بدتر هم میشه

آدم سرگیجه میگیره
سردرد میگیره
حالت تهوع میگیره

هیچ وقت هم بهش عادت نمیکنه


دریا نمیدونه
دل آدم
آغوش عزیزترینش رُ میخواد تا آروم بگیره

عین یه بچه
که آغوش مادرش رُ میخواد
تا آروم بگیره
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,831
39,169
مدال‌ها
25


عادتمون بود شبا تا دیر وقت باهم باشیم
اونشب بهم زنگ زدی گفتی هوا بارونیه، گرفته س
بریم کافه ای جایی
منم از خدا خواسته بهت آدرس دادم
از بس هول بودم زودتر از تو رسیدم کافه
نشسته بودم منتظرت
نگام به در بود که بیای تو
بارون داشت شدیدتر میشد و من نگران تر
گفتم خیس میشی تا برسی
در باز شد اول یه چتر خیس بعدم خودتُ دیدم
تا نگاهت بهم افتاد لبخند همیشگیت نشست رو لباتُ و اومدی سمتم و گفتی سلام جونم

بلند شدم گفتم سلام نگرانت شدم
بارونیتا درآوردم از تنتُ پهنش کردم رو صندلی بغلی
گفتی سر خیابون پیاده شدی و تا کافه که ۲۰۰ متری فاصله بود پیاده اومدی
نشستم روبروت ، قهوه رو آورد
طبق عادت یه دستت رو زیر چونه و انگشت اشاره ت رو لبات بود
گاهی فقط موهای طلاییتُ که میومد جلو صورتت میبردی پشت گوشت
یادته گفتی اینطوری به من زل نزن
با لبخند سرتُ انداختی زیر ، انگار خجالت میکشیدی
اما من دوس داشتم تا میتونم نگاهت کنم
حین قهوه خوردن موهات باز ریخت جلو
گفتم موهات نره تو قهوه ، گفتی بهتر ، تازه الان مده ، نوک مو قهوه ای باشه
موقع اومدن بیرون دیدم بارون خیلی شدیده
گفتم بزار تاکسی بگیرم صدات میزنم
گفتی نه تا سر خیابون دوتایی پیاده بریم
گفتی میچسپه زیر بارون
چتر گُل گُلیت رُ باز کردم و زدیم بیرون
چشمم افتاد به یه پدر و دختر که
زیر بارون تو پیاده رو با ما هم مسیر بودن
دختر شیطونی بود ، چشماش آهویی
موهاش مشکی
توام شیطونیت گل کرده بود انگار همسن اون بودی
از زیر چتر میرفتی بیرون ، میچرخیدی و چند قدم جلوتر میموندی منتظرم تا برسم بهت
صدای خنده هات هنوز تو گوشمه
اما من از بارون میترسیدم یعنی نه از بارونا ، از تنهایی‌ِ زیر بارون
تا اینکه رسیدیم سر خیابون
پدر و دختر زیر چتر ایستادن اونطرف تر
انگار منتظر کسی بودن
من و توام منتظر بودیم تاکسی بگیریم
تا اینکه
یه ماشین با فاصله از ما ایستاد و یه خانم ازش پیاده شد
گفتم همونا میگیریم میریم
اما دیدم
راننده پیاده شد
چند قدمی از ماشین فاصله گرفت اما یهو ایستاد
نگاهش به زنه بود که قدم به قدم داشت از ماشین فاصله میگرفت و میرفت سمت پدر و دختری که زیر چتر منتظرش بودن
اولش فکر. کردم خانومه چیزی جا گذاشته
اما بعدش از نگاه مرده از حالت چهره ش ، از دهن نیمه بازش ،از فکش که میلرزید
فهمیدم
فهمیدم یه قصه بین این دوتا هست که پر از غصه س
هنوز یادمه نگاه اون مردُ
من نگاه پر از حسرتُ خوب میشناسم

خانومه رسید به همسر و دخترش ُ سه تایی برگشتن تو همون خیابون
راننده هم که سرشُ انداخته بود پایین و یه دستش رو کمرش و یه دستش لای موهاش بود و راحت میشد صدای هق هق گریه ش رو شنید خودشا کشوند داخل ماشین
من و تو ماتمون زده بود
تو گفتی یعنی چی گذشته به این مرد؟!
چراغ سبز شد
اما هنوز ایستاده بود
رفتیم جلو

مرده یه اسکناس هزاری تو دستش
بوش میکرد و نگاش میکرد و اشک میریخت

زدم رو شیشه
شیشه رُ داد پایین، گفتم داداش خوبی؟!
گفت آره ، خوبم!!!!

گفتم مستقیم؟!
گفت آره میرم
پشت سوار شدیم
ساکت بود و تنهایی تو نگاهش موج میزد
تو آینه اشکاش رُ میشد دید
خیلی دوست داشتم بدونم چی بود
چی گذشته بود بینشون که اینقدر داغون بود
اما نتونستم بپرسم یا اینکه ترسیدم از سرگذشتی که براش رغم خورده بود

رسیدیم ،حساب کردم و پیاده شدیم
پیاده شدیم با هزارتا سوال بی جواب

خیلی وقتا راجع به اون مرد و اتفاقی که اون شب افتاد باهم حرف می زدیم

یبار بهت گفتم نکنه
نکنه منم یه روزی اونطوری تنها بشم
نکنه یروزی یجایی تو رُ ببینمُ نتونم حرف دلمُ بهت بزنم
نکنه روزیُ ببینم که تو بری زیر چتر یکی دیگه

میگفتی نه
خیالت راحت

اینا بارها بهم گفتی

اما رفتی

رفتیُ

من شدم همسفر و هم قصه و هم غصه ی اون مرد

من هر شب تو همون کافه
کافه بهار ، تو خیابان بهار

منتظرم

تو حسرت روزیم که ببینمت
حتی برا چند لحظه

اما اگه ببینمت
اگه ببینمت
من دیگه ساکت نمیشم
همه ی حرفام ُ بهت میزنم
همه ی درداییُ که از نداشتنت کشیدمُ فریاد میکشم

فقط ای کاش
ای کاش
فقط یکبار
فقط یکبار دیگه ببینمت
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,831
39,169
مدال‌ها
25
امشب میخواهم برایت ساده بنویسم
دوست دارم قایقی بسازم
با دو پارو
رهایش کنم در برکه ای ارام
امشب در قایق من
خیالت همسفر من است
من پارو میزنم
و تو در قایقی که من ساخته ام
تماشاگر این برکه ارام هستی
و چه زیبا
پارو تن این برکه زیبا را
ارام با موج می نوازد
و چه منظره زیبای است
خیالت در نبودت
جان من
قایق را محکم بگیر
می خواهم تو را
به سفری تا انتهای این برکه زیبا ببرم
شاید تو نباشی
ولی من تو را
در زیر نور مهتاب
در قایقی که ساخته ام
تصور میکنم
و چه زیبا
نسیم بر گیسوانت
موهایت را در مسیر باد همراهی میکند
و چه تبسم زیبایست لبخدت
من پارو میزنم
و تو در خیالم
دستت را زیر اب میبری
و انگشتان مهربانت برکه ارام را
نوازش میکند
جان من
در خیالت نه احساس دلتنگی میکنم
نه بازوهایم در تلاش
برای پارو زدن خسته میشوند
چه حس عجیبی است
حتی میشود با خیالت
در این برکه ارام با شوق تو
به ارامش رسید
نسیم که میوزد
لباس توری تو را
در مسیر باد به رقص در می اورد
و چه زیباست این منظره
شاید تو نباشی
ولی خیالت امشب واقعیست
مهتاب در اسمان
و کرمهای شب تاب
در کنار ساحل
اشتیاق دیدار تو را دارند
چه منظره زیبایی
کرمهای شب تاب را میگویم
برای دیدنت گویی
چراغانی کرده اند ساحل برکه را
پارو میزنم تا رسیدن به ان زیبایی
جان من
امشب تو میهمان این برکه ارام هستی
و من چه عاشقانه در خیالت گم شده ام
سفرمان کوتاه
ولی سخن بسیار است
امشب تو برایم بگو
از دلتنگیهایت
از گریه های شبانه ات
تا رسیدن به این برکه زیبا
اما وقتی نگاهت میکنم
چهره زیبایت
و ان تبسم مهربانت
دیگر سخنی نمی ماند
مگر میشود
در تبسم تو حرفی برای گفتن نباشد
یا در نگاه تو غمی نباشد
نگاه کن مرا
تا تمام دلتنگی هایت را
در چشمان بارانیت ببینم
جانا سفرمان کوتاه
ولی دلتنگیمان به اندازه یک اقیانوس
و چه ارام نسیم مارا تا انتهای
این برکه زیبا همراهی کرد
نسیم گاه در گیسوانت
گاه در لباس توریت
در تابش نور مهتاب
چه منظره زیبایی میساخت
و چه زیبا بود رقص موهایت
هنگامی که باد در لابه لای ان میپیچید
سفر کوتاه
ولی دلتنگی بسیار است
و من باز در نبودت در خیالت
با تو همسفر شدم
 

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,542
19,722
مدال‌ها
17
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سی*ن*ه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است

از ما فروتنی‌ست بکش تیغ انتقام
بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است

نقدینه وفاست همان بر عیار خویش
قفلی که بود بر در گنجینه باقی است

وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقهٔ ی پشمینه باقی است
 

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,542
19,722
مدال‌ها
17
صدا کن مرا
صدای تو مجموعه ای از صداهاست
صدای تو معجونی از جویبار است و گنجشک و گیلاس
صدای تو زیتون و لیمو است
صدا کن مرا ای صدای صداها
صدای تو خوشبو است
و من دور بودم
میان لفافی که از حکمت عصر ما قبل تاریخ
در قرب سرداب یک غار پیچیده بود
و از معبر تنگی از روزن سنگ ها
نور می خورد
و اوهام مرطوب یک جلگه از جلبک سبز
روی سرش بود
صدای تو پیچیده در کوه
صدا کن مرا ای نهایات تاریخ
صدای تو منشور آزادی قرن ها انجماد است
صدای تو حلال
صدای تو مسکوت
صدای تو محزون و مرطوب
صدای تو مکتوبی از لاله و دشت و باد است
صدای تو باز است
صدا کن مرا
 

DELARAM

سطح
7
 
⦋نویسنده ادبی انجمن⦌
نویسنده ادبی انجمن
Dec
2,542
19,722
مدال‌ها
17
عشق
برترین احساس
اشتیاقی عالم‌گیر
نیرویی بس عظیم
و شوری شگفت‌انگیز است
عشق
دوری جستن
از آزردنِ دیگری
دوری جستن
از شکلِ دل‌خواهِ خود دادن به او
دوری جستن
از تسلط بر او
و دوری جستن
از فریب دادنِ اوست
عشق
درک یک‌دیگر
شنیدن حرف یک‌دیگر
پشتیبانی از یک‌دیگر
و شاد بودن در کنار یک‌دیگر است.
 

ASHOB

سطح
5
 
˶⁠کاربر ویژه انجمن˶⁠
کاربر ویژه انجمن
May
2,069
6,799
مدال‌ها
6
یا گرمى یک بوسه به پیشانى من باش
یا علت یک عمر پریشانى من باش

با فاصله‌اى امن که آسیب نبینى
بنشین و فقط شاهد ویرانى من باش

هر بار که عاقل شده‌ام خیر ندیدم
یک بار بیا و تو به نادانى من باش

من جاى تو با لحن و لبت شعر بخوانم
تو جاى من و محو غزل خوانى من باش

ناچار به مرگم ته این قصه بیا و
یک معجزه در قسمت پایانى من باش

#سید_تقی_سیدی🌱
 

ASHOB

سطح
5
 
˶⁠کاربر ویژه انجمن˶⁠
کاربر ویژه انجمن
May
2,069
6,799
مدال‌ها
6
آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رها شد به کمان برگردد

سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد

من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش
نامه‌ام گم بشود، نامه رسان برگردد

روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد

پیرمردی به غزل‌های من ایمان آورد
به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد

#مهسا_تیموری🌱
 

ASHOB

سطح
5
 
˶⁠کاربر ویژه انجمن˶⁠
کاربر ویژه انجمن
May
2,069
6,799
مدال‌ها
6
درختان را هنوز ای برف! شوق برگ و باری هست
زمستان گرچه طولانی ست، آخر نو بهاری هست

مرا درقلب خود کُشتی و از دنیاز خود راندی
گمان می‌کردم ای بیرحم بین ما قراری هست

تمنای وفاداری مرا هرگز نبود از تو
ولی ای بی وفا از بی وفا هم انتظاری هست

چو در قلب تو می‌تازند بعد از من رقیبانم
به یاد آور که در صحرای آغوشت مزاری هست

اگر یک عمر هم در بستر آرامشت باشی
بدان ای رود! در پایان راهت آبشاری هست

#فاضل_نظری🌱
 

ASHOB

سطح
5
 
˶⁠کاربر ویژه انجمن˶⁠
کاربر ویژه انجمن
May
2,069
6,799
مدال‌ها
6
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
گرمی ثانیه‌ای خانه شدن را بلدی؟

تو که ویرانه کننده است غمت می دانم
خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟

آنقدر سوخته قلبم که قلم می‌سوزد
شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟

مرغ عشقی شده دل میل پریدن دارد
بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟

می‌نویسم من عاشق فقط از قصّه‌ی تو
در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟

اشک شب های سحر سوخته‌ام پیش کشت
تلخی گریه‌ی مردانه شدن را بلدی؟

هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده
تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟

این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟

#علی_نیاکوئی_لنگرودی🌱
 
بالا پایین