۳۱
نگاهم رفت به سمت در که هنوز داشت بخاطر ضربه ای که بهش زده بود،تکان میخورد.
زانویم را جمع کردم توخودم و بادستام خودم را بغل کردم،خدایا،چند،چندم با خودم!
دیدم صدای گیتارش از اتاق کناری بلند شد،رفتم در اتاقش،در بسته بود!پشت در نشستم و تیکه دادم به دیوار و چشمانم را بستم و به تمام وجودم را به آهنگ گره کردم.
ترانههای خودش نبود!
توبامنی انگار،ارامش بی تکرار،در خواب من!
بیدار.هرشب باتو،بیدار،بیدار!
نه!ممکن نیست.چشم از تو بردارم.هر شب با تو بیدارم.تنها تورو دارم.
(رویای بی تکرار،زندوکیلی)
صداش بغض داشت!
اما!من امیر را میخواستم،از نوجوانی خودم رو توی بغل امیر،کنار امیر،بیداری،خواب!
چطور به ک.س دیگه فکرکنم؟!
صدای شهداد قطع شد.انگارگوشیش زنگ خورد!
گوشم را چسباندم به در که بشنوم با کی حرف میزنه.
البته از روی حس کنجکاوی!
-الو؟
-....
-چطوری عزیزم؟!اره قوربونت برم!
-یعنی با کیه؟!چقدر با مهربونی هم قوربونش میره ایش!
-نه!تو از کجا فهمیدی؟خانم!که من اینجام!
-هان؟خانم!
-الهی!قوربون ناز کردنت عزیزم.باشه شاید بیام!
-پس دختره!عزیزش هم که هست!میخواد بره ببینتش؟!
در باز شد و من با یه حالت خیلی زشت،گوشم به در بود.با باز شدن در جا خوردم!
-روڗان فال گوش وایساده بودی؟!
-هه!نه!
یه لبخندزشت تحویلش دادم! برگشتم که برم یعنی فرار کنم،دستم رو کشید و من مماس صورتش شدم،اونقدر نزدیک که رنگ چشماش به خوبی خودش رو نشون میداد.یادم رفته بود،نفس بکشم.زل زده بودم به چشمهاینازش و چشم بر نمیداشتم.
-روڗان؟!
صداش لطیف،مهربان،و خیلی آرام اسمم را روی لبش بود.نگاهش افتاد به لبهام،یخ کردم.تاحالا اینقدر بهش نزدیک نبودم.تاحالا این حس را بهش نداشتم.
دستش اومد طرف موهام و موهای رو صورتم را پس زد.انگشتاش وقتی روی صورتم کشیده شد.یه حالی شدم.نگاهش خیلی زیبا،مهربان و گیرا بود.
-
نگاهم رفت به سمت در که هنوز داشت بخاطر ضربه ای که بهش زده بود،تکان میخورد.
زانویم را جمع کردم توخودم و بادستام خودم را بغل کردم،خدایا،چند،چندم با خودم!
دیدم صدای گیتارش از اتاق کناری بلند شد،رفتم در اتاقش،در بسته بود!پشت در نشستم و تیکه دادم به دیوار و چشمانم را بستم و به تمام وجودم را به آهنگ گره کردم.
ترانههای خودش نبود!
توبامنی انگار،ارامش بی تکرار،در خواب من!
بیدار.هرشب باتو،بیدار،بیدار!
نه!ممکن نیست.چشم از تو بردارم.هر شب با تو بیدارم.تنها تورو دارم.
(رویای بی تکرار،زندوکیلی)
صداش بغض داشت!
اما!من امیر را میخواستم،از نوجوانی خودم رو توی بغل امیر،کنار امیر،بیداری،خواب!
چطور به ک.س دیگه فکرکنم؟!
صدای شهداد قطع شد.انگارگوشیش زنگ خورد!
گوشم را چسباندم به در که بشنوم با کی حرف میزنه.
البته از روی حس کنجکاوی!
-الو؟
-....
-چطوری عزیزم؟!اره قوربونت برم!
-یعنی با کیه؟!چقدر با مهربونی هم قوربونش میره ایش!
-نه!تو از کجا فهمیدی؟خانم!که من اینجام!
-هان؟خانم!
-الهی!قوربون ناز کردنت عزیزم.باشه شاید بیام!
-پس دختره!عزیزش هم که هست!میخواد بره ببینتش؟!
در باز شد و من با یه حالت خیلی زشت،گوشم به در بود.با باز شدن در جا خوردم!
-روڗان فال گوش وایساده بودی؟!
-هه!نه!
یه لبخندزشت تحویلش دادم! برگشتم که برم یعنی فرار کنم،دستم رو کشید و من مماس صورتش شدم،اونقدر نزدیک که رنگ چشماش به خوبی خودش رو نشون میداد.یادم رفته بود،نفس بکشم.زل زده بودم به چشمهاینازش و چشم بر نمیداشتم.
-روڗان؟!
صداش لطیف،مهربان،و خیلی آرام اسمم را روی لبش بود.نگاهش افتاد به لبهام،یخ کردم.تاحالا اینقدر بهش نزدیک نبودم.تاحالا این حس را بهش نداشتم.
دستش اومد طرف موهام و موهای رو صورتم را پس زد.انگشتاش وقتی روی صورتم کشیده شد.یه حالی شدم.نگاهش خیلی زیبا،مهربان و گیرا بود.
-