جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {هجاهای رمیده} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط AsAl° با نام {هجاهای رمیده} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 332 بازدید, 38 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {هجاهای رمیده} اثر •عسل کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع AsAl°
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط AsAl°
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
جاده‌ها، طناب‌های بریده‌ای هستند که سرنوشت‌های ناتمام را در خود گره زده‌اند و هیچ‌گاه به جایی نمی‌رسند. پنجره‌ها، دهان‌هایی بازند که هر شب ستاره‌ها را می‌بلعند و صبح، خاموش و تهی بازمی‌مانند.
قطره‌های باران، نامه‌هایی هستند که آسمان بی‌وقفه برای زمین می‌فرستد، اما هیچ‌گاه جوابی نمی‌گیرد. کوه‌ها، سربازانی پیرند که در هیاهوی تاریخ ایستاده‌اند و دیگر حتی زخم‌هایشان را به یاد نمی‌آورند.

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
زمین، چمدانی کهنه است که تاریخ، تمام زخم‌هایش را در آن جا داده و هیچ‌گاه آن را نبسته است. درختان، شانه‌هایی‌اند که آسمان هر شب سر بر آن‌ها می‌گذارد، اما هیچ‌گاه آرام نمی‌گیرد.
رودخانه‌ها، جاده‌هایی‌اند که آب با پاهای خسته‌اش در آن‌ها سفر می‌کند، اما هیچ‌وقت به مقصد نمی‌رسد. آفتاب، دستی‌ست که هر روز پرده‌ی تاریکی را کنار می‌زند، اما هنوز هم چیزی جز سایه‌ها باقی نمی‌ماند.
خاکستر، خاطراتی‌ست که آتش آن‌ها را به باد سپرده، بی‌آنکه کسی دوباره آن‌ها را از نو بنویسد. آینه‌ها، پنجره‌هایی‌اند که هرگز باز نمی‌شوند، اما نگاه‌ها را در خود زندانی می‌کنند.
و شب، گورستانی از رؤیاهایی‌ست که هرگز متولد نشدند، اما هنوز هم در تاریکی زمزمه می‌کنند...!
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
هر واژه‌ای که از لب‌های من گریخت، در حصارِ نامرئیِ روزگار به بند کشیده شد. اشک‌هایی که شب بر گونه‌ی خاک لغزاند، صبح در آغوشِ خورشید به سنگ بدل کرد. ای کاش سکوت، زبانی برای گریستن داشت!
در کوچه‌های بی‌انتها، بادی می‌وزد که بوی خاکسترِ قصه‌های کهن را با خود دارد. گویی قرن‌ها پیش، دستی نامرئی واژه‌ها را بر برگ‌های زیتون نگاشت، اما نخستین طوفان، آن‌ها را به دریا سپرد.
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
دستانم را بر دیوارهای زمان می‌کشم؛ ترک‌هایی که بر سنگ افتاده‌اند، خاطراتی را روایت می‌کنند که هیچ زبانی قدرتِ بازگویی‌شان را ندارد. گویی زمین، برای هر ردِ پایی که بر آن نهاده شد، هزار قصه در سی*ن*ه دارد؛ اما کجاست گوشی که بتواند زمزمه‌های خاک را بشنود؟

من، پژواکی از هزاران نامِ گمشده‌ام، سایه‌ای که در پیچِ کوچه‌های فراموشی محو می‌شود. و باد، همچنان می‌وزد، بی‌آن‌که حتی برای یک لحظه، روایتی از بودنِ مرا به خاطر آورد... !
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
کوچه‌ها، با سنگفرش‌های ترک‌خورده‌شان، بوی سکوت و تنهایی می‌دهند؛ گویی سال‌هاست که کسی از این دیار عبور نکرده است.
خورشید، آن سلطان زخم‌خورده، با شمشیری زنگار گرفته از پس کوه‌های خاموش سر برمی‌آورد، اما نورش نه برکتی دارد و نه گرمایی. فقط سایه‌های درهم‌شکسته را از دیوارها می‌روبد و غبار روزهای رفته را در هوا پراکنده می‌کند.
پشت پنجره‌ای نیمه‌باز، چراغی خاموش در کنار کتابی خاک‌گرفته نشسته است. کلمات، چون اجسادی کهن، در میان صفحه‌ها پوسیده‌اند و نسیم بامدادی، ورق‌هایشان را هم‌چون کفن‌های گشوده، آرام‌آرام تکان می‌دهد... !
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
آینه‌های شکسته، تصویرهای پوسیده را در خود نگه داشته‌اند و دیوارهای کهنه، گوش‌های سنگی‌شان را به زمزمه‌های گذشته سپرده‌اند.
بادی که از کوچه‌های متروک عبور می‌کند، دستی نامرئی است که خاطرات را ورق می‌زند، اما هر صفحه، تهی‌تر از پیش است. حتی سایه‌ها نیز دیگر به این دیار بازنمی‌گردند؛ انگار که مرگ، صاحبخانه‌ی جاودان این شهر باشد.
دوردست‌ها، در دل تاریکی، ستاره‌ای کهن می‌لرزد، اما نورش نه بشارت امید است و نه پیام رهایی؛ تنها اشکی است که از چشم شب، بی‌صدا بر پهنه‌ی خلأ فرو می‌چکد... !
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
زمین، همچون گوری دهان‌گشوده، بوی کهنگی می‌دهد و آسمان، با نگاهی بی‌مهر، بر این مزار خاموش سایه افکنده است.
نوری بیمار از افق می‌خزد، اما درخشش آن چیزی جز پژواکی خاموش از روزهای مرده نیست. خورشید، گویی پیری تب‌دار، با پلک‌هایی نیمه‌بسته بر بستر کوهساران افتاده و دست‌های لرزانش را بر گونه‌های سرد خاک می‌کشد.
پشت دیوارهای بلند و خاموش، خانه‌ها چون پیکرهای فراموش‌شده در ظلمتی کهن غوطه‌ورند. از میان پنجره‌ای ترک‌خورده، نسیمی یتیم عبور می‌کند و پرده‌های کهنه را همچون کفن‌هایی لرزان در باد می‌جنباند. گویی که در این دیار، حتی هوا نیز بوی مرگ گرفته است... !
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
برگ‌های درخت، همچون آه‌های بر زبان نیامده، در باد می‌لرزند و ریشه‌هایش، در دل زمین، زخم‌های کهنه‌ی قرون را می‌کاوند.
در دوردست، جاده‌ای که دیگر مسافری را نمی‌شناسد، پیچ‌وخم‌هایش را در دل غبار گم کرده است. گویی که زمین، از یاد برده باشد چگونه پذیرای قدم‌ها باشد و مسیرها، از فراموشی ساخته شده باشند.
و در گوشه‌ای از این دنیای خاموش، پنجره‌ای نیمه‌باز، با لولایی زنگ‌زده، همچون دهانی بسته مانده است که دیگر حتی نجواهای باد را به درون راه نمی‌دهد... !
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
پنجره‌ها، همچون چشمانی که دیگر امیدی به افق ندارند، پلک‌های چوبی‌شان را بر هم نهاده‌اند و باد، همچون غریبه‌ای که نامش را فراموش کرده باشد، بی‌هدف میان خرابه‌ها سرگردان است.
شمعی نیمه‌جان در کنج خانه‌ای خاموش، با آخرین جرقه‌هایش تلاش می‌کند ظلمت را پس بزند، اما تاریکی، همچون دریایی بی‌کران، هرچه از نور باقی مانده را در خود می‌بلعد. سقف‌های فروریخته، زیر بار سنگین شب کمر خم کرده‌اند و ماه، آن قاضی بی‌احساس، با نگاه مرموزش بر ویرانی‌ها حکم می‌راند.
در دوردست، ناقوسی ناپیدا ناله سر می‌دهد، اما هیچ ک.س نیست که صدایش را بشنود. جهان، همچون کتابی که صفحه‌هایش را باد ربوده باشد، خالی از داستان شده است... !
 
موضوع نویسنده

AsAl°

سطح
1
 
کپیست انجمن
کپیست انجمن
Feb
2,914
11,503
مدال‌ها
4
آینه‌های شکسته، تصویرهای پوسیده را در خود نگه داشته‌اند و دیوارهای کهنه، گوش‌های سنگی‌شان را به زمزمه‌های گذشته سپرده‌اند.
بادی که از کوچه‌های متروک عبور می‌کند، دستی نامرئی است که خاطرات را ورق می‌زند، اما هر صفحه، تهی‌تر از پیش است. حتی سایه‌ها نیز دیگر به این دیار بازنمی‌گردند؛ انگار که مرگ، صاحبخانه‌ی جاودان این شهر باشد.
دوردست‌ها، در دل تاریکی، ستاره‌ای کهن می‌لرزد، اما نورش نه بشارت امید است و نه پیام رهایی؛ تنها اشکی است که از چشم شب، بی‌صدا بر پهنه‌ی خلأ فرو می‌چکد... !
 
بالا پایین