- May
- 2,240
- 21,331
- مدالها
- 5
سو تفاهمها باید رفع میشد، من زندگی بیحاشیهای میخواستم... آرام و بیهیاهو مانند دریا که فقط گاهی طوفانی میشد، طوفان زندگی را از سر گذرانده بودم و حال زمان استراحتم بود، زمان ارامشم!
از خانه که خارج شدم یونا هم خارج شد و دروغ است اگر بگویم نگاه سوزندهی نگین را دوست داشتم، اینکه به چشم یک رقیب مرا مینگریست و بدتر از همه وقتی بود یونا بدون توجه به اصرارم که با تاکسی برمیگردم با اشاره به دست و پای چلاقم باز چشم ریز کرد و با اشاره به پای لنگانم تیکهای بارم کرد.
تشکری کردم، هنوز از ماشین خارج نشده بودم که صدایش را شنیدم:
- از کیش که برگشت بهت زنگ نیزنم.
نتوانستم جلوی لبخندم را بگیرم، خوشحال بودم از اینکه کمکم میکند... .
از آینه جلو به چشمهایش نگاه کردم، بدون توجه به نگاه نهچندان دوستانهی نگین لب گشودم:
- خیلی ممنون... بابت همه چیز.
و لحظهای فکر کردم همه چیز شامل حضورش هم میشود؟
سرم را تکان دادم و با پای لنگان راه پله.ها را در پیش گرفتم.
***
روز مزخرفی بود، بدتر از همهی اتفاقات پایینترین نمرهی کلاس بود که متعلق به من بود و بدتر از این هم دیدن نمرهام روی برد توسط ان همه دانشجو بود... .
- اذیت نکن حوصله ندارم.
پیمان: برو بابا، تو کی حوصله داشتی آخه؟
دستم را برای تاکسی تکان دادم و عقبتر کشیدم.
- کاری نداری؟
پیمان: داشته باشم انجام میدی؟
پژو زرد رنگ جلوی پایم ترمز کرد و سوار شدم.
- خب آره... دوستا واسه هم هرکاری میکنند... .
پیمان: آی قربون دستت، بیا برو چارتا نون بخر این زنیکه سر من رو سوراخ کرد!
از خانه که خارج شدم یونا هم خارج شد و دروغ است اگر بگویم نگاه سوزندهی نگین را دوست داشتم، اینکه به چشم یک رقیب مرا مینگریست و بدتر از همه وقتی بود یونا بدون توجه به اصرارم که با تاکسی برمیگردم با اشاره به دست و پای چلاقم باز چشم ریز کرد و با اشاره به پای لنگانم تیکهای بارم کرد.
تشکری کردم، هنوز از ماشین خارج نشده بودم که صدایش را شنیدم:
- از کیش که برگشت بهت زنگ نیزنم.
نتوانستم جلوی لبخندم را بگیرم، خوشحال بودم از اینکه کمکم میکند... .
از آینه جلو به چشمهایش نگاه کردم، بدون توجه به نگاه نهچندان دوستانهی نگین لب گشودم:
- خیلی ممنون... بابت همه چیز.
و لحظهای فکر کردم همه چیز شامل حضورش هم میشود؟
سرم را تکان دادم و با پای لنگان راه پله.ها را در پیش گرفتم.
***
روز مزخرفی بود، بدتر از همهی اتفاقات پایینترین نمرهی کلاس بود که متعلق به من بود و بدتر از این هم دیدن نمرهام روی برد توسط ان همه دانشجو بود... .
- اذیت نکن حوصله ندارم.
پیمان: برو بابا، تو کی حوصله داشتی آخه؟
دستم را برای تاکسی تکان دادم و عقبتر کشیدم.
- کاری نداری؟
پیمان: داشته باشم انجام میدی؟
پژو زرد رنگ جلوی پایم ترمز کرد و سوار شدم.
- خب آره... دوستا واسه هم هرکاری میکنند... .
پیمان: آی قربون دستت، بیا برو چارتا نون بخر این زنیکه سر من رو سوراخ کرد!