جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [هو گویک] اثر •ریحانه کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ریحانا۲۰ با نام [هو گویک] اثر •ریحانه کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 426 بازدید, 30 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [هو گویک] اثر •ریحانه کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ریحانا۲۰
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ریحانا۲۰
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
بشنو هم‌سفر من، با هم رهسپار راه درد هستیم. با هم لحظه‌ها را گریه کردیم. ما در صدای بی‌صدای گریه بودیم. ما از عبور تلخ لحظه، قصه ساختیم. شاید در این راه اگر با هم بمانیم وقت رسیدن شعر خوشبختی با هم از عشق و خوشبختی بخوانیم. دلتنگ؟! آری دلم تنگ است...دلتنگ گذشته...دلتنگ خیال...دلتنگ رویاهای محال...من چه بگویم از دلتنگیم؟! که دلتنگم؟! من با این دلِ تنگم چه کنم؟!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
دلی که تمام شب و روزش را بیهوده می‌تپد. دلم تنگ است. دلم برای آرزوهای پرپر شده‌ام تنگ است. کاش بودی! کاش می‌ماندی تا دوباره با هرم دست‌هایت مرا گرم می‌کردی! بی تو سردم. شانه‌هایت جایگاه گریه‌های من...بوسه‌هایت مرهم دل زخمی من، نفست داغ! تنت گرم!دعایت همیشه همراهم. تو نباشی من به که پناه برم؟! یادت می‌آید! آن روزها که هر دو با هم از تنهایی فرار می‌کردیم!؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
دلخوشی‌مان از وجود یکدیگر بود. روزهاست به بن‌بست خورده‌ام.کوچه‌ی حیاتم به بن‌بست دارد ختم می‌شود و باز من دلتنگت هستم! بیا...بیا که بی تو دفتر عمرم دیگر برگی ندارد. برگی نیست که در آن از دردم نویسم! چه بگویم؟! فقط می‌توانم بگویم دلتنگم. ..همین و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است! دلی که همچون برگ‌های درختان پاییزی، زرد، خشک وخسته‌اند.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
آری دل شکسته‌ام. بدجور گرفته است. قدم می‌زنم در کوچه‌ی پس کوچه‌های شهر پر از سکوت. یک غروب سرد و بی‌روح پاییزی، یک دل عاشق ولی تنها باکوله‌باری از غم، غصه و عشق نافرجام. قدم می‌زنم و به سرنوشت خویش می‌اندیشم. یک بغض غریب درگلویم، یک احساس برباد رفته در وجودم، یک رویای محال درخیالم.
 
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
با پاهای خسته و دلی ناامید از این زندگی هم‌چنان قدم می‌زنم. با همان دل شکسته و دلِ تنگ. چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده‌ای که در آن هیچ بادی نمی‌وزد. زیبایی! شاید اولین شعله‌ی عشق من دلیلش زیبایی بیش از حد و اندازه‌ی تو بود؛ ولی دلیلش این نبود، عمیق‌ترین درد در زندگی، مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی‌ست که به اسفناک‌ترین حالت شکسته شده!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
ای عشق! من اگر تلخم، گـــاه اگر شیرین اگر زشتم، گــاه اگر زیبا اگر در هستی یا که در نیستی‌ام، اگر مستم و دیوانه یا که هشیار و فرزانه، تو مرا ببخش ولی به خود وا مگذار. اگر رد می‌کنی رد کن ولی...من بجز درگاه تو جایی ندارم. بجز تو با کسی کاری ندارم تاوان ندهی. مگر می‌شود دست به کشتار هویت و شخصیت کسی بزنی و تاوان ندهی؟! مگر‌ می‌شود غرور کسی را جلوی همه خرد کنی و تاوان ندهی؟!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
اگر خودت حواست نباشد، خدا حواسش هست. یک روزی یک جایی تاوان می‌دهی. تاوان دلی که بی‌رحمانه شکستی، غروری که له کردی، عمری که بیهوده هدر دادی‌. دنیا دار مکافات است. ﺑﺎ یک ﻧﺎبینا می‌شود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎ یک ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ می‌شود. ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯی ﮐﺮﺩ. ﺑﺎ یک ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫنی می‌شود رقصید. ﺑﺎ یک بیماﺭ ﺳﺮﻃﺎنی می‌شود از زندگی گفت‌
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ‌ی ﺭﻭی ویلچر می‌شود قدم زد ﻭلی ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡِ بی‌احساس ﻧﻪ می‌شود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ و ﻧﻪ ﺑﺎﺯی ﮐﺮﺩ. ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩه ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪگی ﮐﺮﺩه! خيابان‌هاى اين شهر مرا بى تو نمي‌خواهند. خاطره‌هايم امشب به يقين جنايت‌كارترين قاتل زمانه خواهند شد. به من كه نه، به زنى كه زمانى دوستش داشتى رحمى بكن و قدرى از خودت را برايم باقى بگذار. چه قدر امروز معنى اين چند سطر توصيف از جنسيتم را؛ خوب مي‌فهمم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
زنانگی یعنی این که گوشیِ تلفن را برداری و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری. نه که عهد قجر باشد، نه که اجازه‌ات دست خودت نباشد، یک وقت‌هایی آدم دلش می‌خواهد اجازه‌اش را بدهد دست کسی تا دلش قرص شود. مهم است برای کسایی که روزها که بی‌اجازه و با اختیار می‌زنم بیرون انگار بی‌کَس‌ترین زن عالمم. چه قدر متنفرم از عابران دست در دست هم گره خورده.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانا۲۰

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
666
6,611
مدال‌ها
2
دیوانه‌ی اشک‌هایت شدم. خداحافظ قلب من. تو دورتر و دورتر و دورتر شدی.خواهش کردم بمان. التماس کردم بمان.اشک‌های مردانه‌ام ریخت.باز هم گفتم بمان.
غم چشمانت را باور نداشتم و...این قلب من به زنده بودن تو ایمان داشت...آخر مهربانم، با قلب مهربانت رفتی؟! نمی‌خواهم بفهمم، نمی‌خواهم.اگر قرار است من هم بمیرم این قلب من برای تو. تو...فقط...بمان... بمان.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین