چو بر کردم به آن سو، که خیرش بود هر رو
وفای مهر خوشتر
نوازد عشق به هر دل.
نشستم من به آن باز که زول کردم چه خوش مسـ*ـت
بدو بر ماجرایش به یادی هم که کردم
و آن بود و که آن بود
به زیبایی به خوشدل
همان قدری که کردی
ز عشقت تو چه ذوق دست.
و حالا چون بگویم مرا پایان این است
که عاشق می رسد باز
به آن مستش خبردار
رسیدن هر چه ابداء
بماند دل که هر بار، به گریه ختم آن است
مرا حالی شده خاص
که فرجامی بگویم و اینبارش کزین را
نگاهی بلکه آیند
به داستان، وشت و مودت.