جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [پرتو آبی] اثر «مائده m منتخب مسابقه کتاب متوالی»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Mahi.otred با نام [پرتو آبی] اثر «مائده m منتخب مسابقه کتاب متوالی» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 820 بازدید, 36 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [پرتو آبی] اثر «مائده m منتخب مسابقه کتاب متوالی»
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
به سمت راستم برگشتم و با دیدن هیکلی که مخفی شده در حاشیه‌های آبی بود به ساعت نگاه کردم، هنوز که سه نشده چرا الان پاشده اومده این‌جا؟ اون هم بدون اجازه من وارد اتاقم شده! این دیگه چه‌قدر پروعه خدایا.
برگشتم سمت گوشیم و ادامه فیلم رو نگاه کردم و اصلاً به اون مرد توجه نکردم، هر چند همه‌اش هیکل ورزش کاریش که از رو حاشیه‌ها میشد فهمید جلوی چشمم لود. بازوهای قوی و عضله‌ای و کمری متوسط نه پهن نه لاغر، پاهای عضله‌ای و قدی که حدس می‌زدم صد و هشتاد یا صد و نود حداقل باشه.
محوه تماشای اون فیلم خیلی جالب و هیجان‌انگیز بودم که چیزی رو روی سرم حس کردم! سریع به عقب برگشتم که دیدم دستی‌ که فقط از روی خط‌های دورش میشد فهمید دسته روی سرم داره نوازش‌وار حرکت می‌کنه! به صورت، صورت که چه عرض کنم به اون قسمتی که صورتش بود و دورش حاشیه نگاه کردم که متوجه بلندی موهاش شدم! موهاش از بغل کوتاه بود و وسط بلند بود و از کنار ریخته بود که تا بالای گوشش می‌اومد، این حاشیه‌ها این‌جوری نشون می‌دادن. به حرف اومدم:
- این کارت یعنی چی؟
- چه موهای زیبایی داری.
- ممنون، دلیل نوازش موهام؟
- یه لحظه دوست داشتم لمسشون کنم.
- خیلی بی‌خود دیگه از این‌جوری چیزها دوست‌ نداشته باش.
- معذرت می‌خوام اگه باعث شدم اذیت یا ناراحت بشی.
- این بار ایرادی نداره، بعدش هم چرا الان اومدی؟ الان که زوده.
- گفتم شاید خواب باشی به موقع بیدارت کنم.
هیچی نگفتم و روم رو برگردوندم سمت صفحه نمایش سوپر امولد گوشیم. دیگه فیلم آخرهاش بود و طبق معمول ادم بدها گرفتار و ادم خوب‌ها زنده می‌موندن، داستان این فیلم‌نامه نویسان رو من هیچ وقت نفهمیدم که چرا همیشه داستان‌هاشون سر و تهش یه شکل و یه جوره!
فیلم که تموم شد به ساعت نگاه کردم و دیدم عدد دیجیتالی ساعت گوشی ساعت دو بامداد رو نشون میده، حداقل یک ساعت وقت دارم برای رفتن پس بریم یک فیلم دیگه روهم ببینیم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
این دفعه فیلم سینمایی سریع و خشن یک هابز و شاو رو پلی کردم و با دقت به صفحه گوشی چشم دوختم تا لحظه‌ای رو از دست ندم، وسط‌های فیلم بود که صدای مردونه‌ و محکمش به گوشم خورد؛ برگشتم سمتش و به داخل‌ حاشیه‌ها نگاه کردم.
- باید بریم‌.
- حالا که نیم ساعت به سه مونده.
- تا اون‌جا خودش کلی راهه باید زودتر بریم به موقع برسیم.
سر تکون دادم و گوشی رو خاموش کردم روی تخت گذاشتم و بلند شدم، نیازی به تعویض لباس نداشتم به دو دلیل جای خاصی نمی‌ریم دلیل دوم هم اینه که شبه و کسی من رو نمی‌بینه!
رفتم اون ظرفی که رو انتخاب کرده بودم رو برداشتم گرفتم دستم و از آشپزخونه اومدم بیرون، با چشم دنبالش گشتم و اون حاشیه‌ها رو نشسته روی تخت پیدا کردم. رفتم سمتش گوشیم رو برداشتم و گفتم:
- من آماده‌ام بریم.
- بریم.
از جاش بلند شد و اومد سمتم من جلوتر از اون راه افتادم و در رو باز کردم کنار ایستادم تا اون بره بعد در رو قفل کنم.
وقتی دیدم خط‌های آبی از در رد شدن در رو بستم و اون چیز آهنی روش که مثل قفل بود و جاش انداختم کلید نداشت و با کلید هم قفل نمی‌شد‌.
اون استاده بود و صورتش سمت من بود به سمتش رفتم و گفتم:
- چرا ایستادی؟ بریم.
باهم هم قدم شدیم از محوطه درمانگاه خارج شدیم و رفتیم تو جاده، چند تا چراغ برق بود و جاده رو روشن کرده بود ولی برای گذشتن از جنگل و کنار دریا نور نیاز داریم خیلی تاریکه، دست کردم توی جیبم و گوشی رو درآوردم و تو دستم گرفتم تا وقتی چراغ برق‌ها تموم شد چراغش رو روشن کنم.
از جاده که رد می‌شدیم حس کردم یه چیزی دور شونه‌هام حلقه مانند پیچید و من رو به سمتی کشید! به سمت چپم که نگاه کرپم متوجه شدم کار همون حاشیه‌های آبیه، عصبی نگاهش کردم:
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
- دستت رو بردار.
- ممکنه تو تاریکی هم رو گم کنیم.
- هنوز نرفتیم تو تاریکی مطلق، پس فعلاً ول کن من رو.
- چه فرقی می‌کنه دو دقیقه دیگه باید دوباره بگیرمت که گم نشی، برات چه فرقی داره؟
- حتماً فرق داره، دستت رو بردار تا پشیمون نشدم و برنگشتم.
- دیگه حق پشیمون شدن نداری و تا این‌جا که اومدی باید تا تهش هم بیایی.
- بعد کی این حق رو از من می‌گیره؟!
- من و صاحب همون صدا تو اون دنیا.
با خشم به رو به روم خیره شدم و به راهم ادامه دادم، دیگه جاده تموم شده بود و نزدیک ورودی جنگل بودیم، رمز گوشیم رو زدم و چراغ رو روشن کردم به رو به رومون گرفتم، زیاد نور نداشت ولی بهتر از تاریکی محض بود.
از جنگل که گذشتیم رسیدیم به اون دریا که دورتا دورش نورهای آبی می‌درخشید و همه‌جا رو روشن کرده بود! خیلی‌خیلی و بیش از حد منظره زیبا و منحصر به فرد بود، رفتم روی دوربین گوشی و چند تا عکس از این منظره فوق‌العاده گرفتم.
اون‌قدر زیبا بودن که ادم نمی‌تونست جز به نورهای ابی روی اب نگاه نکنه، نورش این‌قدر پر نور بود که روی درخت‌ها هم نپرشون مشخص شده بود و منظره رو آبی کرده بود؛ نشستم روی یک سنگ که تو آب بود و نصفه اون سنگ داخل آب فرو رفته بود.
سطل رو گرفتم دستم و شروع کردم به جمع کردن اون دونه‌های پر نور و خیلی زیبا، هر دفعه‌ که مشتی آب برمی‌داشتم کلی از اون نور‌ها توی مشتم پر میشد و من چند دقیقه فقط به نورها نگاه می‌کردم و بهشون دست می‌زدم؛ نورشون روی دستم می‌افتاد و خیلی باحال شده بود‌.
ولی بعد از گذشت چند دقیقه و کلی جمع کردن از اون دونه‌ها خسته نگاهی بهش انداختم:
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
- توهم کمکم کن خسته شدم.
- من نمی‌تونم دست بزنم بهشون.
- چرا اون‌وقت؟ من باید همه رو جمع کنم؟!
- بله تو باید جمع کنی، نمی‌تونم دلیلش‌ رو بگم.
عصبی و خشمگین ازش نگاهم رو گرفتم و دوختم به اون دونه‌های توی آب، این چه بدبختی بود که من باید دچارش می‌شدم؟ این همه گرفتاری و بدبختی توی این جهان بزرگ هست چرا این گرفتاری؟ و چرا من؟!
بی‌خیال فکر کردن شدم و سعی کردم کارم رو زودتر تموم کنم تا قبل از طلوع آفتاب و بتونم بیشترین تعداد رو جمع کنم، باید قبل از اون وقتی که گفته جمع کنم وگرنه اون تا آخر آبی می‌مونه!
همین‌جوری که از اون دونه‌ها توی سطل می‌ریختم و تقریباً نصفش پر شده بود صداش به گوشم خورد:
- برای امشب بسه داره از ساعتش می‌گذره، بقیه‌اش باید بمونه برای شب‌های بعدی.
- به نظرت چند شب طول می‌کشه تا تموم بشه؟
- بستگی به خود تو داره، فقط اون‌هارو جایی بذار که کسی نبینه.
- باشه.
- تازه می‌تونی همون‌جوری با آب برشون داری و بریزی تو سطل، اگه بخوای تو دستت نگه داری تا آب از دستت بره خیلی بیشتر طول می‌کشه. با آب بردار و بعد یک دفعه آب رو کلا از سطل خالی کن.
- فکر بدی نیست، باشه از فردا شب این‌جوری انجام میدم، میشه با یه وسیله‌ای اون‌هارو جمع کنم؟
- آره می تونی یه ظرف بیاری و با کمک اون زودتر جمع‌شون کنی.
- باشه، من میرم‌.
- مراقب خودت باش.
- باشه توهم همین‌طور.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
سطل رو تو دستم گرفتم و به راه افتادم، یه لحظه ایستادم و سطل رو روی زمین گذاشتم تا گوشیم رو بردارم و با روشنایی اون به راهم ادامه بدم‌.
وقتی چراغ رو روشن کردم با دست چپم گوشی رو گرفتم و با دست راستم سطل رو گرفتم، بر خلاف تصوراتم خیلی سبک بود و اصلا سنگین نبود و انگار هیچ چیزی داخل اون سطل نبود! این کارم رو راحت‌تر می‌کرد چون اگه سنگین بود نمی‌تونستم این همه راه رو تنهایی ببرمش.
وارد جنگل شدم و از اون راه باریک شروع به حرکت کردم، که یهو حس کردم چیزی افتاد روی سرم!
نزدیک بود جیغ بزنم ولی جلوی خودم رو گرفتم و تمام تلاشم رو کردم نترسم تا اون سطل از دستم نیفته و تمام تلاشم به باد فنا نره. آروم خم شدم سطل رو گذاشتم روی زمین و بعد بلند شدم آروم دستم رو روی سرم گذاشتم که یک چیز خیلی نرمی زیر پوست کف دستم احساس کردم!
اون چیز نرم رو توی دستم گرفتم و از روی سرم برداشتم و دستم رو جلوی صورتم نگه داشتم ببینم چیه؟ نور گوشی رو روی اون انداختم و با چیزی که دیدم ترسم بیشتر شد و دیگه نتونستم جلوی جیغم رو بگیرم و از ته دلم فریاد زدم.
یه نوع غورباقه روی سرم و بود و من به اون دست زدم؟ سریع پرتش کردم روی زمین و به دست چندش شدم نگاه کردم، دستم الان غورباقه‌ایه! چندشم شد و دستم رو روی لباسم کشیدم تا از لغزندگی پوست غورباقه که روی دستم بود پاک بشه، یکم که اثرش کمتر شد خم شدم و سطل رو برداشتم و سریع‌تر به راهم ادامه دادم و به پاهام سرعت دادم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
وقتی از جنگل رد شدم روستا تو دید رسم اومد خیالم راحت شد و به سمت جاده رفتم، چراغ گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم توی جیب لباسم؛ دیگه سرعتم رو کم کردم با آرامش کامل به راه رفتنم ادامه دادم و وقتی چراغ روشن داخل حیاط درمانگاه رو دیدم یادم افتاد ساعت چنده و چه‌قدر خسته‌ام؛ برای همین پا تند کردم و به سمتش رفتم تا یکم بخوابم چون باید صبح زود بیدار بشم… .
اون قفل آهنی رو باز کردم و رفتم داخل اتاق، از لباسم چندشم میشد و حس می‌کردم موهام هم هنوز لیز مونده.
برای همین لباس آماده کردم و به سمت سرویس بهداشتی داخل اتاقم رفتم، سرویس کاملاً تر و تمیزی بود و واقعاً تصور نمی‌کردم این‌قدر همه چیز این‌ اتاق و مطب خوب باشه؛ فکر می‌کردم چون روستاس زیاد تمیز نباشه… .
لباس‌هام رو آویزون کردم و آب داغ رو باز کردم و با آب سرد ولرمش کردم، زیر دوش ایستادم و تا تونستم موهام رو با سامپو‌ایی که با خودم آورده بودم شستم تا خیالم راحت شد که دیگه کثیف نیستم! پوستم رو هم با صابون شخصی که خودم آورده بودم تمیز کردم. عادت نداشتم از شامپو و صابونی غیر از مال خودم استفاده کنم، حتی اکه اون وسایل نو باشن و کسی ازشون استفاده نکرده باشه؛ چون پوست و موی من به شامپو و صابون خودم عادت داشتن و اگه با یه شامپو دیگه که اون مارک از شامپو خودم نباشه بشورم پوست سرم تا چند وقت خارش می‌گرفت و پوست صورتم هم جوش میزد.
بعد از یه حمام حسابی که کلی سبک شدم و خسته‌گی این مدت هم از تن دراومد، اون لباسی رو تنم بود رو شستم و تو حمام آویزون کردم تا آبش یکم بره بعد با سشوار خشک کنم.
 

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,583
مدال‌ها
6

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین