جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [پسر مغرور، دختر مغرورتر] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Smile با نام [پسر مغرور، دختر مغرورتر] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,261 بازدید, 31 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [پسر مغرور، دختر مغرورتر] اثر «حدیث کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Smile
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Smile

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jun
1,742
2,544
مدال‌ها
2
(سامیار)
خوابم نمی‌برد و ساعت سه نصفه شب بود.
توی افکارم غرق بودم هم صدای هق هق گریه ای رو شنیدم!
این موقع شب گریه؟
یکم به اطرافم نگاه کردم و فکر کردم شاید خیالاتی شدم!
ولی نه! واقعا صدای گریه میومد.
شوکه شده آروم از جام بلند شدم و با قدم های آروم رفتم سمت در اتاقم و در رو خیلی آروم باز کردم.
در باصدای قیژ ریزی باز شد.
از بستنش صرف نظر کردم و سمت صدا رفتم.
هرچی بیشتر به صدا نزدیک میشدم تعجبم بیشتر می‌شد!
جلوی در اتاق مهدیس رسیدم. صدا از اتاق مهدیس میومد.
متعجب به در خیره شدم و بعد از یه تصمیم آنی در و اروم باز کردم که صدای گریه قطع شد و چهره متعجب مهدیس رو جلوی خودم دیدم.
آروم سمتش قدم برداشتم و پچ زدم
- حالت خوبه؟ چیشدی مهدیس؟
هول کرده سریع اشک هاش رو پاک کرد و سرش رو به دو طرف تکون داد.
پایین پاش روی زمین زانو زدم بهش خیره شدم.
قاطع و جدی پرسیدم.
- چیشده؟ برای چی گریه میکنی؟
مات نگاهم کرد. حس میکردم منو نمیبینه. دستم رو جلوی صورتش تکون دادم و گفتم
- کجایی دختر؟! منو ببین! خوبی؟
سرش رو بالا و پایین کرد.
عصبی شدم از اینهمه سرتق بودنش. چرا نمی‌گفت چیشده؟
- مهدیس! صدای هق هق کردنات کل خونه رو گرفته بود. بگو چیشده؟! الکی الکی به این حال نیفتادی.
از روی تخت پایین اومد و رو به روم نشست.
شروع کرد حرف زدن.
- من دلم واسه خانوادم.
مکث کوتاهی کرد و اشک توی چشم هاش جمع شد.
مظلوم با صدایی که میلرزید لب زد
- تنگ شده!
با تموم شدن حرفش حس کردم قلبم نمیزنه!
حس گناه، حس عذاب وجدان، حس دلسوزی. در یک لحظه حس کردم تموم حس های دنیا درونم فوران کردن.
آروم تر از قبل با صدایی که بیشتر میلرزید گفت
- من دلم برای اینکه کنارشون باشم تنگ شده! میخوام بغلشون کنم. میخوام کنارم باشم! داداشم، میخوام بازم با داداشم مهرداد بشینم ماه رو ببینم!
بعد از گفتن این حرف ها هق هق هاش اوج گرفت.
ناخودآگاه نزدیکش شدم و سرش رو توی بغلم گرفتم. دستم رو روی موهاش کشیدم و شروع به دلداری دادنش کردم.
- هیش! آروم باش دختر. آروم باش، گریه نکن خب؟ میتونست بدتر از این باشه. گریه نکن.
توقع داشتم شوکه بشه ولی اصلا توی حال خودش نبود. هنوزم داشت گریه میکرد.
قلبم از این حالش فشرده شد.
سرش رو به قفسه سینم تیکه دادم و کامل بغلش کردم.
هنوزم داشت گریه میکرد. مخزن شهری هم بود باید تا الان خالی میشد!
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: Smile
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین