YASNA.B
سطح
7
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفهای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
- May
- 3,450
- 21,505
- مدالها
- 15
دوباره همانجا ایستادم و نرفتم، از خانهات بیرون آمدی. پیراهن چهارخانه پوشیده بودی.
انگار حالت خوب نبود، یکدفعه، بر روی زمین افتادی.
امان از دل، جیغم را با پشت دست خفه کردم.
تو نباید ضعیف شوی، ضعیف شوی دیوانه میشوم، میفهمی؟ میفهمی پسر؟ از دستت خسته شدهام. از بیماری که حتی نمیدانم چیست خسته شدهام. نباید زمین میخوردی، نباید همانجا میافتادی و از درد، توی خاکها خودت را میکشیدی.
تو که نمیدانی چه بلایی به سرم آوردی.
انگار حالت خوب نبود، یکدفعه، بر روی زمین افتادی.
امان از دل، جیغم را با پشت دست خفه کردم.
تو نباید ضعیف شوی، ضعیف شوی دیوانه میشوم، میفهمی؟ میفهمی پسر؟ از دستت خسته شدهام. از بیماری که حتی نمیدانم چیست خسته شدهام. نباید زمین میخوردی، نباید همانجا میافتادی و از درد، توی خاکها خودت را میکشیدی.
تو که نمیدانی چه بلایی به سرم آوردی.