جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [پلیس مغرور دکتر شیطون] اثر «فرناز پوردهقان کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط فرناز پوردهقان با نام [پلیس مغرور دکتر شیطون] اثر «فرناز پوردهقان کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,674 بازدید, 35 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [پلیس مغرور دکتر شیطون] اثر «فرناز پوردهقان کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع فرناز پوردهقان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط فرناز پوردهقان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
63
203
مدال‌ها
2
قسمت بیست و نه
از خونه بیرون اومدیم، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم کاملیا‌ ظبط زیاد کرد
دوباره خاطره هات منو کشونده به مرز گریه و زاری
بگو تو هم مثل من از این زمونه خسته ای طاقت نداری
دوباره یادم میاد بی بهونه رفتی قلبم آتیش میگیره .....
وقتی آهنگ تموم شد، متوجه صورت خیسم شدم اشکام رو پاک کردم ، سرم به شیشه تکیه دادم چشمای پراز اشکم بستم خوابیدم
*
کاملیا:فرنازجون
فرناز: هوم
کاملیا:رسیدیم
چشمام باز کردم و پیاده شدم
اوه عجب ویلایی دوتا انشگشتم گذاشتم توی دهنم سوت زدم
فرناز: عجب خونه ای ، راستی کو دخترا ؟
مونا: وقتی جناب عالی داشتی هفت پادشاه تو خواب می‌دیدی اونا رو سوار کردیم
لبخند ژکوندی زدم وارد خونه شدم، اوه عجب خونه ای خونه که نیست قصره
کاملیا: دخترا بیاید اتاقتون رو نشون تون بدم
دنبال کاملیا رفتیم، به چهارتا اتاق اشاره کرد ماهم هر کدوم توی یکی رفتیم ،وارد اتاق شدم اتاقی بانک سفید آبی بود روی تخت دونفره دراز کشیدم و باگوشیم ور رفتم
*
در اتاقم باز شد، نگین بود
فرناز: بلی ؟
نگین: بیا پایین میخواییم فیلم ترسناک ببینیم
فرناز: باشه
از روی تخت پریدم، پایین از اتاقم بیرون زدم رفتم پایین، کاملیا تا منو دید ویدئو وصل کرد منم نشستم رو مبل
عجب فیلمیه من که از ترس پس افتادم
فیلم تموم شد
فرناز: این دیگه چجور فیلمی بود پنج شش تا سکته زدم
مونا: کی میاد جرعت و حقیقت
همه قبول کردیم به شکل دایره نشستیم
کاملیا بطری چرخوند افتاد طرف کاملیا و مریم
کاملیا: جرعت با حقیقت
مریم: حقیقت
کاملیا: توی این دنیا کی رو بیشتر از همه دوست داری
مریم: مامانم ، بابام ، ابجیم، دادشم، و رفقا
کاملیا باز بطری چرخوند به طرف منو مونا افتاد
مونا: جرعت یا حقیقت
میدونستم اگه بگم جرعت چه بلایی سرم میاره
فرناز: حقیقت من همیشه آدم درست کاری هستم
نگین: اره جون عمت
مونا: عشقت کیه؟
فرناز: پرسپولیس
کاملیا باز چرخوند افتاد به مائده و مرضیه
مائده: جرعت یا حقیقت ؟
مرضیه: حقیقت
مائده: تو تابلو مینا کاری منو شکستی ؟
مرضیه: اره
مائده: دوتا که خریدی میفهمی
کاملیا بطری چرخوند افتاد منو نگین
نگین: جرعت یا حقیقت
فرناز: جرعت
نگین: برو یک کیسه نمک بخور
بلند شدم
فرناز: کاملیا کجا هستن
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
63
203
مدال‌ها
2
قسمت سی
کاملیا: توی کابینت بالای گاز
وارد آشپزخونه شدم ،در کابینت باز کردم یک کیسه نمک برداشتم، رفتم جلو شون توی خوردم وای چقدر بد بود
دیگه بازی نکردیم
فرناز: دخترا،من سرم درد می‌کنه میرم بخوابم بیدارم نکنید نه برای غذا نه بیرون رفتن
بدون منتظر جوابی رفتم بالا وارد اتاق شدم خودمو پرت کردم روی تخت چشمام رو بستم به سه نرسیده خوابم برد
*
با تشنگی شدیدی چشمام باز کردم ، هوا تاریک بود گوشی مو روشن کردم، ساعت ۳ بود چقدر زیاد خوابیدم بلند شدم، رفتم بیرون که اب بخورم ، اب که خوردم نگاهم به پارچ افتاد، لبخند خبیثانه ای زدم وارد اتاق کاملیا شدم ،رفتم بالای سرش پارچ آب روش خالی کردم، این فنر پرید و منم در رفتم
وارد اتاقم شدم درو قفل کردم لباس شخصی پوشیدم ،موهامو بافتم ، مسواک زدم و روی تخت دراز کشیدم ، پهلو به پهلو شدم خوابم نمی‌برد یکم شیطنت که بد نیست بلند شدم از اتاق خارج شدم رفتم توی گوگل صدای جیغ آوردم وارد اتاق مرضیه شدم رفتم بالا سرش پلی کردم چنان جیغی زد که پنج متر پریدم
نگاهی روی من افتاد خیالش راحت شد منم، از روی تخت پرید پایین، منم الفرار حالا من بدو مرضیه بدو آخر سر پریدم ،تو اتاق نگین و خودمو پرت کردم روی تخت مرضیه وارد اتاق شد تا اومد منو بزنه نگین بلند شد، دستش خورد توی صورت نگین ، نگین با تعجب داشت به ما نگاه میکرد
نگین: چی شده؟
فرناز: هیچی تو بخواب
تا گفتم بخواب روی بالشت فرو رفت ماهم آرم از اتاق بیرون رفتیم ، مرضیه یکی زد تو سرم
آخ ننه و رفت منم وارد اتاقم شدم نشستم روی تخت خوابم نمی اومد بلند شدم رفتم پایین روی مبل دراز کشیدم تلویزیون روشن کردم ، تکرار افرا داشت نشون میداد، من عاشق این فیلم هستم
مسعود منو یاد کاوه میندازه کم کم چشمام گرم شد و لالا
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
63
203
مدال‌ها
2
قسمت سی ویک
باحس اینکه چیزی داره روی صورتم حرکت می‌کنه ،بیدار شدم دیدم نگین خانم با انگشتانش روی صورت من رژه می‌ره بلند شدم
نگین: آخه این همه اتاق چرا میپری توی اتاق من چرا؟
فرناز: چون چ چسبیده به را
کاملیا: بیاید سر میز
بلند شدیم رفتیم سرمیز ، مرضیه داشت حرصی نگاهم میکرد، لبخند ژکوندی زدم عسل برداشتم به نون مالیدم
صبحانه که خوردیم میز جمع کردیم ظرفا رو انداختم گردن مونا
کاملیا: فرناز بی زحمت میوه ها رو از تو یخچال بیار
وارد آشپزخونه شدم
مونا: یک بار جستی مخلک دوبار جستی ملخک آخر بدستی ملخک، برای نهار باید ظرف بشوری فری جون
فرناز: حالا نمردی دوتا ظرف شستی !
ظرف میوه برداشتم رفتم بیرون گذاشتم رو میز
مریم: حوصلم سر رفته ، کی میاد دریا بریم؟
فرناز:من
مریم: پس برو حاضر شو
فرناز: باش
رفتم بالا لباس ساحلی مو برداشتم پوشیدم موهامو حسیری بافتم گل سر پروانه زدم به موهام جوراب شلواری مشکی مو پوشیدم کلاه گذاشتم رو سرم پالتو مو برداشتم رفتم پایین
فرناز: من حاضرم
مریم: بریم
کاملیا: از در پشتی به دریا راه داره
مریم: باشه
با مریم از خونه خارج شدیم از در پشتی حیاط بیرون رفتیم و به طرف دریا رفتیم روی ماسه ها نشستیم ، بارون زد
مریم: بریم داخل دریا
فرناز: نه خطر ناکه
مریم: بریم
فرناز: باشه
وارد دریا شدیم ، داشتیم اب بازی میکردیم که زیر پام خیلی شد دریا طوفانی بود
فرناز: مری . م
مریم سعی داشت دستمو بگیره
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
63
203
مدال‌ها
2
قسمت سی و دو
که بلاخره موفق شد از آب کشیدتم بیرون مدام سرفه میکردم ،مریم دستمو گرفت بردتم توی خونه دخترا تا حال منو دیدن سمتم اومدن
مائده: چی شده ؟
مریم: داشت غرق میشد ، کاملیا بی زحمت براش سوپ درست کن
مریم بردتم بالا وارد اتاقم شدم بولیز صورتی مو که یک قلب وسطش بود پوشیدم باشلوار صورتی روی تخت دراز کشیدم پتو روی خودم کشیدم
مونا سینی به دست وارد اتاق شد
مونا: این بابونه بخور سینت گرم شه تا کاملیا سوپ برات درست کنه الآنم نگین میاد معاینت کنه منو نگین دو ترم دیگه دکترا مون میگیرم چون هر ترم ۲۴ واحد برمیداشتیم برای همین سه ساله تموم میکنیم ولی مریم و کاملیا نه حالا حالا ها هستن ، نگین وارد اتاق شد
نگین: چوب خدا صدا ندارد
گوشه ی پزشکی روی سینم گذاشت و منم چند تا نفس عمیق کشیدم
نگین: سینت بد خس خس می‌کنه من برم به مریم بگم بره دارو بخره
فرناز: دیگه معاینه نمی کنی ؟
نگین: نه دیگه!
فرناز: من موندم این همه واحد چطوری پاس کردی ،برو
نگین رفت بیرون و منم چشمام بستم خوابیدم
*
باحس گلو درد شدیدی چشمام باز کردم بلند شدم رفتم پایین
فرناز: سوپم آماده نشد ؟
کاملیا: الان اماده میشه تو برو بالا !
رفتم بالا وارد اتاقم شدم روی تخت دراز کشیدم حیف شد دیگه نمیتونم شیطنت کنم بعد از ده دقیقه کاملیا بایک سینی وارد اتاق شد سینی گذاشت رو پاتختی کمکم کرد بشینم ، نشستم سینی داد بهم شروع کردم به خوردن کاملیا رفت بیرون منم شروع به خوردن کردم ، خدا لعنتت کنه مریم
مریم با کیسه دارو اومد داخل چه حلال زاده هم هست
فرناز: مریم خوب شم میکشمت
مریم: پس بهت دارو نمیدم
فرناز: مسخره بازی در نیار گلوم درد می‌کنه بده دارو ها رو
مریم دارو هامو داد خوردم دارو ها خواب آور بودن و منم لالا کردم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
63
203
مدال‌ها
2
قسمت سی وسه
چشمام بادرد بازکردم بلندشدم رفتم پایین
فرناز: دخترا، کجایین؟
کاملیا: بیا اشپزخونه!
وارد آشپزخونه شدم روی صندلی نشستم ، همه توی آشپزخونه بودن
مریم: فرناز بهتر نشدی؟
فرناز: چرا، گلو دردم خوب شد !
مریم: داروهاتو بخوری خوب میشی
فرناز: امشب بریم شهره بازی؟
نگین:اگه تو سالم بودی دیگه چیکار میکردی !
فرناز: هیچ کار
کاملیا: باشه ، شب میریم
بلندشدم از آشپزخونه خارج شدم رفتم بالا تو اتاقم لباس برداشتم رفتم حموم ،دوش با آب گرم حالمو بهتر میکرد
شیرباز کردم رفتم زیر دوش دلم آهنگ خواندن خواست
شما دختر خانوم دستو بزار تو دسته دوستت

آقا پسر دختره چه لوسه خوراکش یکی دوتا بوسه

بیا پیشم شراره بوس بده دل بی قراره

نگو چرا دنبال منی میدونی چرا چون مال منی
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
63
203
مدال‌ها
2
قسمت سی و چهار
از حموم اومدم بیرون شومیز صورتی مو پوشیدم
باشلوار لی موهامو بافتم گوجه ای بستم شال گردن صورتی مو پوشیدم میکاپ ملایمی کردم
کتونی های صورتی هامو پوشیدم،رفتم پایین
بریم
مریم:هنوزکه غروب هسته !
فرناز:تامابریم شب میشه !
نگین:من میرم حاضر شم
مریم:برو،منم الان میام
نگین:باشه
دخترا رفتن بالا آماده بشن منم روی مبل نشستم تابیان بعد از چند دقیقه اومدن
زهرا: بریم؟
مرضیه:بریم دیگه!
ازخونه بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم حرکت کردیم
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین