با سردی پرسیدم: «تشخیص تو چیست؟ لابد رابطه ی عشقی نافرجام؟» خواهرم با شور و شوق گفت: «پشیمانی.» «پشیمانی؟» «بله، وقتی به تو گفتم که شوهرش را مسموم کرده اصلاً حرف من را باور نکردی. حالا دیگر بیش از هر وقت دیگری به این مسئله ایمان دارم.» به اعتراض گفتم: «گمان نکنم حرفت منطقی باشد. اگر زنی مرتکب جرمی مثل قتل بشود، آن قدر خونسرد هست که از ثمرات آن قتل بهره مند شود بدون آن که احساساتی و پشیمان شود.» «بعضی از زن ها شاید بتوانند، اما خانم فرارز نه. او عصبی بود. نوعی برانگیختگی بی دلیل باعث شد تا خود را از شر شوهرش خلاص کند چون دیگر تحمل ناراحتی را نداشت... حتما بودن با مردی مثل اَشلی فرارز نمی تواند بدون ناراحتی باشد.» از کتاب «قتل راجر آکروید»