جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده [ژرفای بیم] اثر «امیر‌احمد کاربر انجمن رمان‌ بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط امیراحمد با نام [ژرفای بیم] اثر «امیر‌احمد کاربر انجمن رمان‌ بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,196 بازدید, 61 پاسخ و 49 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [ژرفای بیم] اثر «امیر‌احمد کاربر انجمن رمان‌ بوک»
نویسنده موضوع امیراحمد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط امیراحمد
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,183
مدال‌ها
2
ناله‌کنان خودم را به دشنه بلندی که در نزدیکی‌ام روی زمین افتاده بود نزدیک کردم، نفس‌زنان آن را در دست گرفتم و از جایم بلند شدم.
تلو‌خوران دشنه را با حالتی تهدید‌آمیز به طرف لوکاس گرفتم و نگاه تندی به او انداختم.
لوکاس به خراش خونین روی پیشانی‌اش که در اثر برخورد قلوه‌سنگ به وجود آمده بود؛ دستی کشید، سرش را کمی به چپ و راست تکان داد و با غرش و خر‌خر‌های ترسناکی از جایش بلند شد.
زبان نوک‌تیزش را بیرون و دندان‌های تیز، خونی و براقش را به من نشان‌ داد.
سپس نفس عمیقی کشید، نیشخند تلخی به لبش نشاند و با صدای تمسخر‌آمیزی فریاد زد:
- تکامل ما رو انتخاب کرده، اون‌وقت شما احمق‌ها دارید جلوی این انتخاب سنگ‌اندازی می‌کنین! هر چقدر هم که سنگ‌اندازی کنین بازم نمی‌تونین ازش پنهون بشید!
خشمگینانه لب‌هایم را روی هم فشار دادم، زیر لب غریدم و متعجبانه به او تشر زدم:
- تکامل؟! خودتم می‌فهمی چی می‌... .
خس‌خس شدید راه گلویم را بست و وادارم کرد تا با رهاکردن دشنه‌ای که در دست گرفته بودم بی‌اختیار و پشت سر هم برای باز کردن راه گلویم سرفه‌ کنم.
در حین این اتفاق تعادلم را از دست دادم و بی‌اختیار روی زانو‌هایم سقوط کردم.
انرژی و توان چندانی برایم باقی نمانده بود، به سختی می‌توانستم پلک‌های خونینم را باز نگه دارم.
لوکاس با مشاهده ناتوانی‌ام لبخند پیروز‌مندانه‌ای به لبانش نشاند و گفت:
- کسی نمی‌تونه جلوی اهدافمون بِا‌یسته، برای آخرین بار ازت می‌خوام که عاقل باشی و کار درست رو انجام بدی برادر!
با تمام‌ شدن حرفش و قطع شدن سرفه‌هایم سریع دست لرزان و سردم را به دشنه دراز کردم، دسته چوبی و خیس آن را فشردم و بر خلاف میلم از روی زمین بلند شدم.
نفس‌نفس‌زنان دستی به دهان گِلی‌ و خونینم کشیدم و با صدایی جدی و آمیخته به نفرت فریاد زدم:
- نه!
لوکاس دندان‌هایش را محکم روی هم فشار داد، خر‌خر‌کنان زبانش را در هوا چرخاند و درحالی که بدنش درحال جهش و بزرگ شدن بود محکم فریاد کشید:
- پس همراه ضعیف‌ها به فراموشی سپرده شو!
سریع به خود گارد گرفت و خودش را برای حمله به طرفم آماده کرد.
مضطربانه بزاق دهانم را قورت دادم، پلک‌هایم را پشت سر هم چند بار باز و بسته کردم و با قدم‌های آرامی به طرفش رفتم تا به کمک دشنه کارش را یک‌سره کنم، اما پیش از آن که من یا لوکاس اولین قدم را برای نزدیک‌ شدن به یک‌دیگر برداریم صدایی مهیب از زیر زمین گوش‌هایم را لرزاند و توجه هر دویمان را به خود جلب کرد.
ناگهان بدنی دایره‌ای‌ شکل، خونین و بزرگ شبیه به عنکبوت با چهره نیمه‌انسانی‌اش از داخل سنگ‌ها و گل و لایی بیرون جهید.
تعدادی از پا‌های دراز و کشیده‌اش نزدیک به لوکاس و تعداد دیگر نزدیک به من و هنری روی زمین فرود آمد و غرشی کر‌کننده چهره زخمی و خسته‌ام را غرق در آشفتگی کرد.
به محض این اتفاق مضطرب و نگران به هنری، سپس به زن و دختر‌بچه نگاهی انداختم و دهانم را باز کردم تا چیزی بگویم، اما نا‌توان به گوشه‌ای افتادم.
به محض زمین خوردنم صدا‌هایی شبیه به انفجار و شلیک گلوله در کنار صدای غرش‌های عنکبوت انسانی گوش‌هایم را آزار داد، سیاهی بر چشمان بی‌جانم غلبه کرد و... .

ادامه دارد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,183
مدال‌ها
2
سخن نویسنده: با عرض سلام و درود خدمت شما خوانندگان گرامی.
سپاس فراوان از شما که این اثر را برای خواندن انتخاب کردید، امیدوارم که از خواندن داستان لذت برده باشید. شما می‌تونید اثر دیگر بنده با نام آخرین سقوط را از طریق همین انجمن دنبال و مطالعه کنین.
بی‌صبرانه منتظر انتقادات، نظرات و پیشنهادات شما برای بهتر شدن قلمم هستم.
و اما در مورد این داستان هم باید بگم که اول قرار بود یه رمان بلند و چند جلدی باشه که از قبل هم پیرنگ و همه‌چیزش را با کمک یکی از اعضای انجمن با نام کاربری پایان طراحی کرده بودم اما خب به پیشنهاد ایشون تصمیم گرفتم به صورت داستان کوتاه درِش بیارم و از هر چیز مهم‌تر این که اگر کمک‌ها و راهنمایی‌هاش نبود ابداً نمی‌تونستم داستان را به خوبی و اون‌طور که باید بنویسم. نیمی از داستان به ویژه پارت‌های اولیه با اصلاحات و کمکش نوشته شد و متاسفانه از دنیا رفت، روحش شاد و یادش گرامی. ادامه این اثر به صورت رمان خواهد بود البته ممکنه به صورت داستان کوتاه ادامش بدم. موفق باشید.

دیگر آثاری که قصد قرار دادن آن‌ها را در انجمن دارم:
آخرین سقوط، سراب مرگبار، هویت تاریک، آوای طغیانگر، جوخه وهم، راه بی‌پایان و غیره... .

راه‌های ارتباط با بنده:
پیام رسان بله: amira999@
 
بالا پایین