مجموعه اشعار کاظم بهمنی

[آیناز]

از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم

در رکوعت می‌رسم خود را گدا جا می‌زنم

 

[آیناز]

اینکه روزی با تو می‌سنجند اعمال مرا

سخت می‌ترساندم لبخند اما می‌زنم

 

[آیناز]

چشمم سر وعده بی‌ثمر می‌گردد

بی‌چاره دلم که دربدر می‌گردد

کُشتی تو مرا و منتظر می‌مانم

قاتل به محل قتل برمی‌گردد❤️

 

[آیناز]

تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق

شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید

مقصد آن گونه که گفتند به ما، روشن نیست

دوستان نیمه راهید اگر، برگردید

 

[آیناز]

هرگز نشدم ساده پذیرای کسی

دل خوش نشدم به شاید امّای کسی

یک عمر گذشت و افتخارم این است:

لی لی نگذاشتم به لالای کسی🍀

 

[آیناز]

نه فقط از تو اگر دل بکنم می میرم

سایه ات نیز بیفتد به تنم می میرم

 

[آیناز]

خبـر خیر ِتو از نقل رفیقان سخت است

حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است

 

[آیناز]

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر نگهداری باران سخت است

 

[آیناز]

ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا

شهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است🍀

 

[mobina01]

شرمی‌ست در نگاه من اما هراس نه
کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه!

چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت
درخواست می‌کنم نروی، التماس نه!

از بی‌ستارگی‌ست دلم آسمانی است
من عابری «فلک»زده‌ام، آس و پاس نه

من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه

پیچیده روزگار تو از دور واضح است
از عشق خسته می‌شوی اما خلاص نه...!