جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب کتاب حرف‌های همسایه نیما یوشیج

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قبل از تایپ کتاب بخوانیم توسط شیر کاکائو با نام کتاب حرف‌های همسایه نیما یوشیج ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 358 بازدید, 15 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته قبل از تایپ کتاب بخوانیم
نام موضوع کتاب حرف‌های همسایه نیما یوشیج
نویسنده موضوع شیر کاکائو
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شیر کاکائو
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
مقدمه: به گمان ما آموختن را باید از سرچشمه‌ها آغاز کرد، و سرچشمۀ تحول شعر فارسی معاصر نیمای بزرگ است. «حرف‌های همسایه» یکی از بهترین و الهام‌بخش‌ترین آثار نیمای یوشیج است که به سیاق کار شاعر معروف آلمانی، راینر ماریا ریلکه، در کتاب نامه‌هایی به یک شاعر جوان نوشته شده. این کتاب بار اول در شهریور سال پنجاه و یک چاپ شده و چون در حال حاضر نسخه‌ای از آن در بازار نشر موجود نیست، بر آن شدیم تا با ارائۀ نسخۀ الکترونیکی کتاب در این صفحه مجال خواندن آن را برای عموم علاقه‌مندان به نوشتن شعر فراهم کنیم.

کتاب حرف‌های همسایه نیما یوشیج


همسایه!
خواهش می‌کنم این نامه‌ها را جمع کنید. هرچند مکررات و عبارات بی‌جا و حشو و زوائد زیاد دارند و باید اصلاح شود، اما یادداشت‌هایی است. اگر عمری نباشد برای نوشتن آن مقدمه‌ی حسابی درباره‌ی شعر من، اقلا این‌ها چیزی‌ست.
من خیلی حرف‌ها دارم برای گفتن. نگاه نکنید که خیلی از آن‌ها ابتدایی‌ست، ما تازه در ابتدای کار هستیم. به اسم «همسایه» یا «حرف‌های همسایه» باشد، اگر روزی خواستید به آن عنوانی بدهید.
در واقع این کار وظیفه‌ای‌ست که من انجام می‌دهم. شما در هر کدام از آن‌ها دقت کنید خواهید دید این سطور با چه دقتی که در من بوده است نوشته شده است. امیدوارم روزی شما هم این کار را بکنید و به این کاهش بیفزایید.
نیما یوشیج
خرداد ۱۳۲۴​



۱

عزیز من! آیا آن صفا و پاکیزگی را که لازم است، در خلوت خود می‌یابی یا نه؟ عزیز من! جواب این را از خودت بپرس. هیچ‌ک.س نمی‌داند تو چه می‌کنی و تو را نمی‌بیند.
آیا چیزهایی را که دیده نمی‌شوند، تو می‌بینی؟ آیا کسانی را که می‌خواهی در پیش تو حاضر می‌شوند، یا نه؟ آیا گوشه‌ی اتاق تو به‌منظره‌ی دریایی مبدل می‌شود؟ آیا می‌شنوی هر صدایی را که می‌خواهی؟
می‌بینی هنگاهی را که تو سال‌هاست مرده‌ای و جوانی که هنوز نطفه‌اش بسته نشده، سال‌ها بعد در گوشه‌ای نشسته، از تو می‌نویسد؟
هر‌وقت همه‌ی این‌ها هستی داشت و در اتاق محقر تو دنیایی جا گرفت، در صفا و پاکیزگی خلوت خود شک نکن.
اگر جز این است، بدان که خلوت تو یک خلوت ظاهری‌ست، مثل اینست که تاجری برای شمردن پول‌های خود در به روی خود بسته است. دل تو با تو نیست و تو از خود، جدا هستی. آن تویی که باید با تن باشد، از تو گریخته است. شروع کن به صفا دادن شخص خودت، شروع کن به پاکیزه ساختن خودت… آن خلوت که ما از آن حرف می‌زنیم عصاره‌ای از صفا و پاکیزگی ماست، نه چیز دیگر.
۲

عزیز من! باید بتوانی به‌جای سنگی نشسته، دوار گذشته را که طوفان زمین با تو گذرانیده، به تن حس کنی… باید بتوانی یک جام شراب بشوی که وقتی افتاد و شکست لرزش شکستن را به تن حس کنی.
باید این کشش تو را به گذشته‌ی انسان ببرد و تو در آن بکاوی. به مزار مردگان فرو بروی، به خرابه‌های خلوت و بیابان‌های دور بروی و در آن فریاد برآوری و نیز ساعات دراز خاموش بنشینی… به تو بگویم تا این‌ها نباشد، هیچ چیز نیست… .
دانستن سنگی یک سنگ کافی نیست. مثل دانستن معنی یک شعر است. گاه باید در خود آن قرار گرفت و با چشم درون آن به بیرون نگاه کرد و با آن‌چه در بیرون دیده‌شده است به آن نظر انداخت. باید بارها این مبادله انجام بگیرد تا به‌فراخور هوش و حس خود و آن شوق سوزان و آتشی که در تو هست، چیزی فرا گرفته باشی.
دیدن در جوانی فرق دارد تا در سن زیادتر. دیدن در حال ایمان فرق دارد با عدم ایمان. دیدن برای این‌که حتماً در آن بمانی یا دیدن برای این‌که از آن بگذری. دیدن در حال غرور، دیدن به‌حال انصاف، دیدن در حال وقعه، دیدن در حال سیر، در حال سلامتی و غیر‌سلامتی، از روی علاقه یا غیر آن.
دنباله‌ی حرف را دراز نمی‌کنم. تو باید عصاره‌ی بینایی باشی. بینایی‌ای فوق دانش، بینایی‌ای فوق بینایی‌ها… . اگر چنین بتوانی بود مانند جوانانی نخواهی بود که تاب دانستن ندارند و چون چیزی را دانستند جار می‌زنند. شبیه بوته‌های خشک آتش گرفته‌اند یا مثل ظرف که گنجایش نداشته، ترکیده‌اند. آن‌ها اصلاح‌شدنی نیستند و دانش برای آن‌ها به منزله‌ی تیغ در کف زنگی مسـ*ـت که می‌گویند، زیرا با این دانش بینایی‌ای جفت نیست.
تو باید بتوانی بدانی چنان بینایی‌ای هست و به زور خلوت، بتوانی روزی دارای آن بینایی باشی.
۳

عزیزم!
باید مانند دریای ساکن و آرام باشی. دارای دو گوش: یکی برای شنیدن آواز حق و درست و یکی برای شنیدن هر نابه‌حق و ناهمواری. نادرست‌ها که مردم می‌گویند راجع‌به هرچیز و هر‌ک.س، حتی راجع‌به خود تو. می‌دانی که دریا از بادهای شدید به حرکت درمی‌آید نه از لغزیدن سنگی و جابه‌جا شدن شاخه‌ای. اگر به جز این باشی از اثر خود کاسته‌ای و موجودی هستی با یک جام آب برابر و باید در دست‌ها مثل بازیچه بگردی.
هیچ‌کدام از آنچه می‌گویم از روی خودپسندی جاهلانه نیست بلکه از روی اندازه‌گیری کار و فایده است. نیروی خود را باید همیشه به مصرف برسانی و به هدر ندهی. اگر جز این باشد احمقانه و خودپسندانه است.
باید نیما یوشیج باشی که مثل بسیط زمین با دل گشاده تحویل بگیری همه‌ی حرف‌ها را. شاگرد جوان و خام تو به تو دستور بدهد که چنان باشی یا چنین نباشی. دوست شفیق تو که نیم‌ساعت کم‌تر در خصوص وزن شعر کار کرده است به تو بگوید من سلیقه‌ی شما را نمی‌پسندم. یا خیرخواهی از در آمده بگوید ما باید کتب بسیار بخوانیم و امثال این‌ها.
اگر تو مرد راه هستی راه تو جدا از این حماقت‌هاست که می‌خواهد بر تو تحمیل شود.
با وجود این بدان که هیچ‌ک.س تنها و با سلیقه و خودپسندی خود، زندگی نمی‌کند.
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۴

بدون خلوت با خود، شعر شما تطهیر نمی‌یابد و آنچه را که باید باشد نخواهد بود. به هر اندازه در خودتان خلوت داشته باشید به همان اندازه این کیفیت بیشتر حاصل آمده است. از این حرف کودکانه و جوان‌فریب بگذرید که شعر از جمعیت ساخته می‌شود. کسی که معترف به این است خود منم، اما شاعر این کالا را که از جمعیت می‌گیرد در خلوت خود منظم و قابل ارزش می‌کند. با شاعر است که این کالا، کالایی می‌شود. دلیل آن را می‌توانید به آسانی پیدا کنید که هر ک.س شاعر زبردستی نیست.
این است شعر و شاعری تا زمانی که شعر و شاعری هست، و زمانی که نیست راجع به آن من حرف نمی‌زنم. ولی دوره‌ای که ما در آن واقعیم شعر به اعلا درجه‌ی خود می‌تواند رسیده باشد و شاید بعدها تکنیک آن بسیار ترقی کند اما مایه‌ی کار نسبتاً کم باشد.
شاعر امروزی باید در این خلوت این نکته را دریابد. شعرهای امروز رفقای ما بیشتر فاقد این قدرت‌اند و غالباً به چیزهایی که کسی از روی تصنع و عدم ایمان و اعتقاد می‌سازد بیشتر شباهت دارد. موضوع‌هایی که در صحنه‌ی جنگ ساخته شده‌اند، اغلب خام و مثل خمیر فطیر هستند. زیرا در دل شاعر نمانده و با او خمیره‌ی کار را آماده نساخته است. شعرهای امروزی حکم نظام‌نامه و فهرست‌های منظوم را دارند که طریقه‌ی زندگی را خوب یادآور می‌شوند اما چیزی بر قدرت جوشش و توانایی زندگی نمی‌افزایند. در کشور ما این مسئله به قدری در حال تحول است که شعرا حکم شاگردهای کلاس تهیه را دارند. می‌بینند طریقه‌ی آزادی را که من با دقت و سال‌ها زحمت ایجاد کرده‌ام اما هنوز نفهمیده‌اند و امتحان می‌کنند. و من مجبورم که مقدمه‌ی خود را روزی، اگر عمری باشد، راجع به عروض خودم تمام کنم. همه‌ی این‌ها را عزیز من که شما باشید، خلوت با خود، به آدم می‌دهد.


۵

عزیز من!
قبول نکردن، توانایی نیست. توانایی در این است که خود را به جای دیگران بگذاریم و از دریچه‌ی چشم آن‌ها نگاه کنیم. اگر کار آن‌ها را قبول نداریم، بتوانیم مثل آن‌ها حظی را که آن‌ها از کار خود می‌برند، برده باشیم. شما اگر این هنر را ندارید، بدانید که در کار خودتان هم چندان قدرت تام و تمام ندارید.
شاعر باید بتواند خودش و همه ک.س باشد. موقتاً بتواند از خود جدا شود. عمده این است. همین را دستاویز کرده به شما نصیحت می‌کنم اینقدر خودپسند، مغرور و از‌خود‌راضی نباشید. اینکه دل نمی‌کنید از خودتان جدا شوید، علتش این است. حالت دوم که مزه‌ی کار دیگران را، مثل خودشان، نمی‌فهمید از حالت اول اثر گرفته است، ولی برای من و شما این عجز، عیب است.
۶

عزیز من!
به نشانی که داده بودید، آن جوان پیش من آمد. شعرهایش را برای من خواند. خیلی زیاد، نزدیک بود سرم بترکد. اینقدر فکر نکرد دری که به روی کم‌تر کسی باز می‌شود، برای او که باز شد، شاید پیش‌آمدی باشد که درک فیض کند. یک کلمه نمی‌خواست بشنود. مثل اینکه از حرف پر شده بود. از هرچه صحبت به میان آمد، می‌دانست. رمان‌ها نوشته، دیوان‌ها تمام کرده، تحقیقات تاریخی زیاده از حد.
به نظرم آمد این جوان کمی سالم نباشد، حماقتی که جنون باید اسم گذاشت. در آن نه هوشی، نه ذوقی و حسی عالی به کار رفته، بلکه حسد و کینه فرمانروای بزرگ آن.
مثل همسایه‌ی شما، کلمه‌ای از من نپرسید و هیچ مشکلی نداشت. معلوم شد آمده بود تا من به وجود چنان هنرمند زبردستی که نخوانده و کار نکرده «رسیده» است، پی ببرم.
انگورهای غوره نشده بسیار است. خطری بالاتر از این برای هنر نیست که آدم کار نکند و به هوش خود اطمینان کرده، نداند.
مسئله‌ی کار، مسئله‌ی خرد شدن استخوان است و همه‌ی زحمت‌ها در این است.
به شما گفته بودم رضایت، باید از سنجش کار خود با دیگران فراهم بیاید و در سایر اوقات باز به شما گفته بودم، هرچند همسایه قبول ندارد، من هنوز مشق می‌کنم. از کوتاه نظرتر آدم‎ها، که تصور کنید، فکر می‌کنم که بهره‌ای بگیرم. زیرا که خوب و بد، آنچه ما را احاطه کرده است، مملو از بهره‌ای هستند. اگر آن‌ها کفایت ندارند، شما باید کفایت داشته باشید که از چیزهای بی‌کفایت، به کفایتی برسید.
در جوال البته هیچ‌یک از این حرف‌ها اثر نمی‌کرد. من از سیمای او دانستم. به این جهت وقتم را تلف نکردم. ولی شما وقت زیادی دارید به او نصیحت کنید. آدمی که عیب خود را نبیند، رو به تکاملی نمی‌رود. این نردبان است که باید به آن پا گذاشت و امتحان کرد، نه این‌که چشم خود را بست و دوید.
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۷

برای مسافرت، می‌خواستید چند نصیحت از من‌ زاد راه شما باشد؟ مضایقه نمی‌کنم. آنچه را که می‌خواهید از زمانی خیلی پیش در شما نطفه داشته است. شعر هم همین‌طور است: باید نطفه گرفت، مثل زن‌ها آبستن شد، تحمل کرد مهیا بود و زائید.
پس از آنکه نوزاد خود را دیدید به یاد داشته باشید چه مرارت‌ها و چه تحمل‌هایی در کار بود و چه مقدار زمان برای به وجود آمدن آن به مصرف رسید. متوقع نباشید که نوزاد شعر شما فورا مطلوب همه باشد. با مقدمه‌نویس‌های ناقابل همدست نشوید که طرح مقدمه‌ای را بکشید تا مثل بوق در گوش مردم جا باز کنید که: بله شعر شما درجه اول است و شما بزرگترین شاعر زمان خود هستید!
گویا بارها برای شما گفته‌ام اما چه ضرر دارد که تکرار کنم: شما را زمان به وجود آورده است و لازم است که زمان شما را بشناسد. افرادی که از شما پشتیبانی می‌کنند مثل خود شما هستند. یک خودخواهی است که از شما به دیگران انتقال یافته، در لباس دوستی یا سایر اغراض اجتماعی. نظر هیچ فردی برای هیچ فرد معنی درست و حسابی نمی‌دهد. مگر نظر فردی که حاصل نظر زمان است و در آن خیلی از خلایق آمده و رفته‌اند. بگذارید چنان پشتیبانی داشته باشید. رنگ شراب را باید موقعی دید که ته‌نشین کرده و درد انداخته باشد. اگر شما پیش از وقت در صدد استفاده از آن هستید، اشتباه می‌کنید. جلب‌پسند مردم، شما را گول زده است و نتیجه‌ی آن گرفتاری‌های زندگی خود شماست.
سر به کار خود و بردبار باشید. با همه تفاخرات و تعینات شعر را وسیله‌ی ابراز معیشت نکنید. در آن وقت که شما پسند مردم را صددرصد می‌پایید، صددرصد خود را نزول می‌دهید. اگر شما چیزی بالاتر و بهتر از مردم هستید، این بالاتری و بهتری را ضایع و لکه‌دار و کمرنگ ساخته‌اید. شعر را بگویید برای خود و مثل خود، اگر این رنجی است برای شما، بیهوده در پیرامون این حرف‌ها می‌گردید. می‌دانید من از چند قطعه‌شعر خود که به روزنامه‌ها داده‌ام و آن‌ها هم بنا به عادت خودشان، مانند تعارفات دیگر، در تعریف من آب‌و‌تاب داده‌اند، بسیار دلتنگم. مثل اینکه خاری بزرگ به پای من چسبیده. مثل اینکه کفش‌هایم از گل سنگین شده و نمی‌توانم راه بروم. مثل کسی که مورچه‌ها به او چسبیده‌اند.
برای راه شما همین کافی‌ست، سفر شما به‌خیر.


۸

می‌خواستم از شما بپرسم چه چیز شما را وادار کرد که دوست خود را به دیگری معرفی کنید؟ اگر او می‌خواست آیا نمی‌توانست یک جلسه سخنرانی کند؟ مگر در همان لحظه ندیدید مردی با عصا و کتاب در روشنی گذشت که کلاه و موی دراز داشت و رنگ پریده و صورت تکیده بود، مثل اینکه الان می‌خواهد بمیرد. آیا او را می‌شناختید و لازم بود که او خود را به شما بشناساند…
هر ک.س تنهاست عزیز من و خیلی تنها. به کار خودتان بچسبید. باز به شما توصیه می‌کنم اگر در هر یک از کاغذهای خودم بنویسم جای دوری نرفته است: بهترین کمک و رفیق شما کار است. روزی خواهید دید که به شما آواز می‌دهد: (اگر می‌توانی از خانه بیرون برو). زیرا او همه‌ی دنیا و همه‌ی کسان آن را برای شما در خانه جمع کرده است؛ همه‌ی صحراها، همه‌ی دشت‌ها و برکه‌ها و جنگل‌ها، شب‌منزل‌ها که در آن مسافرت کرده‌اید، سیمای کسانی که نسبت به آن‌ها غضبناک هستید…
چون شما چنین وسیله‌ای دارید دیگر به دنبال چه می‌گردید که در را باز کنید و بروید دنبال آن آدم‌های بی‌وفا و بی‌صفا که نمی‌دانند برای چه تعریف می‌کنند از فلان شاعر مشهور یا چرا به شما آفرین می‌گویند، درصورتی‌که نه آن شاعر و نه شما، هیچ‌کدام را نمی‌فهمند. چون می‌دانید به اشتباه رفته‌اید اگر آن شخص را دیدید بگویید اشتباه کردم این شخص به آن شخص خیلی شبیه بود، نخواست جلوی شما مرا دروغگو معرفی کند. همین کافی‌ست طالب راه نجات شما هستم.


۹

می‌گویید در خانه‌ی همسایه، آدم‌های رقت‌رانگیز دیدید. در زندگی همه‌ی مردم این چیزها هست. اما می‌گویید به پاس خاطر من با آن‌ها جرّ و بحث کردید و خواستید که آن‌ها حتماً اشعار مرا، مثل شما، بپسندند. با این کار _باید ببخشید_ آیا الان حس نمی‌کنید کودک بی‌تجربه‌ای آن‌جا به زبان آمده بود؟
برای آن‌هایی که ذوق و فی‌الجمله استعدادی دارند، دلیل لازم است، آن‌را هم باید نوشت. اما برای دیگران، اگر خیلی اصرار دارید من به شما یاد بدهم فقط این را بگویید: «مردی تمام بیست سال، سی سال عمرش را به مصرف فهم اساس کار هنری خود رسانیده، در هوش و ذوق این مرد هم شکی نیست، آیا شما می‌خواهید با بیست دقیقه، سی دقیقه فکر خود، او را رد کنید؟»
با این جواب آدم‌های وقیح و بی‌حس‌اند که باز حرف می‌زنند، و چون در آیین من صحبت کردن با آن‌ها حرام است؛ شما هم باید حرام کنید. حالا می‌گویید در خانه‌ی همسایه چه دیدید؟
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۱۰

باز از من می‌پرسید معاصرین ما چطور شعر می‌گویند؟ به زبان خودم و خیلی مختصر به شما جواب می‌دهد: مرده بر آمده است. ولی چرا شما وقت خودتان را زیاد صرف این کنجکاوی می‌کنید، مگر تاریخی در زیر قلم دارید یا می‌خواهید خودتان را با دیگران بسنجید؟
ما درست به دوره‌ای رسیده‌ایم که شعر مرده است، مسیر نظر تنگ و محدودی که قدما داشتند به پایان رسیده است. انتهای دیوار است. راه کور شده است.
اگر شما کسی هستید (و حقیقتاً کسی) باید شروع کنید. و اگر شروع می‌کنید، چرا در شک می‌افتید؟ دستمال‌های متعدد در جیب بگذارید راه بینی را با آن ببندید و از خیرشان بگذرید. همچنین در زیر پا بپایید که در شکم گندیده مرده‌ای پا نگذارید. تنها کار و احتیاطی که باید داشته باشید این است.
شما در تاریکی صداها خواهید شنید، زیرا استخوان‌ها روی هم می‌ریزد، ولی باید راه خود را بروید. حرف مرا به یاد داشته باشید. چطور معاصرین دوست شما شعر می‌گویند: مرده بر آمده است.


۱۱

خلوت اختیار کرده‌اید و کار می‌کنید، این توفیقی است هنگامی که با عمل پیوسته باشد. غالباً در شرح‌حال نویسندگان و شعرا خوانده‌اید، یا در پی نصایح آن‌ها رفته‌اید که خلوت را می‌ستایند. اما این شیوه‌ای برای شهرت است، راهی‌ست برای تجارت که هنر خود را متاع آن قرار می‌دهند. در قفسه می‌چینند و مسطوره‌ی آن را به مردم می‌دهند و رو پنهان می‌کنند… .
اما برای شما این کار از روی صدق و صفاست. من از حالت شوریدگی که دارید و می‌کاوید که چیزی را پیدا کنید و همیشه می‌گویید این آن چیز نیست، مطلب را به‌خوبی دریافته‌ام. چون هیچ تعصب از روی خودخواهی در شما نیست، پیدا می‌کنید. دعای خیر و برکت من همیشه بدرقه‌‌ی کار شما خواهد بود. با آن‌که در نوشتن کاغذ بسیار تنبلم مضایقه در کار نیست، به من کاغذ بنویسید، در سایه‌ی درخت‌های آن دهکده‌ی قشنگ، و به شهر بفرستید. من برای شما جواب خواهم نوشت. روزی همه‌ی این‎ها در نزد شما کتابی می‌شود. بدون طمانینه و طمطراق مطالبی را در آن خواهید یافت که در بسیاری جاها نیافته‌اید.
نیما یوشیج دوست مخلص شما هم همین‌طور بوده است، وقتی که می‌خواست شاعر باشد، و پس ازآن که در سر زبان‌ها افتاد خلوت خود را از دست نداد. از همین خلوت تن، به خلوت دل می‌توان رسید.
منتظر توفیق بیشتر شما هستم.


۱۲

از من شعر می‌خواهید که ترجمه کنید؟ در منزل «شهریار» هم گفتگو بود. این کار زود است. بگذارید خارجی‌ها بد و خوب را ببرند. به شما گفته بودم قضاوت فرد‌فرد مردم پاکیزه و درست نیست، بلکه قضاوت زمان لازم است.
اگر شما هدف دور و عالی دارید، در زمان زندگی خودتان دست‌وپا کردن چرا؟ این موقعیت با موقعیتی که ما داریم خیلی دور است. آن‌ها مصالح کافی در موقعیت حاضر ما ندارند، هرقدر که خوب تشخیص بدهند سنجیدن غیر از تشخیص دادن است. تا همه‌ی این بد و خوب‌ها در خارج یا داخل انبار بشود عمر من و شما گذاشته است. شما که دلال و تاجر نیستید، هنر برای شما ابزار شهرت نباید باشد زیرا شهرت برای مدد به معاش است.
چون شما تکلیفی را انجام می‌دهید و خدمتی را که لازم است ادامه می‌دهید خودتان را چندان به این خیال‌ها نچسبانید. شما جوان هستید و هنگامی‌که با احساسات شما خوب برخورد نکنند ممکن است در آن صورت تشویش‌ها در شما فراهم بیاورد.
باز هم می‌پرسم چرا؟ چرا در شما هنر باید خودخواهی بیشتر را برانگیزد و قسمتی از آثار شما معطوف به جلوه دادن شخص خود شما باشد؟
هنگامی‌که ما دچار این تشویش‌ها باشیم حساب هوش و قضاوت مردم را نکرده توقع‌های بیجا از ما سرچشمه می‌گیرد و مثل شعرای قدیم در تفاخر خودمان حرف‌ها می‌زنیم.
اینست حرف من در این خصوص و محض خالی نبودن کاغذ، شعری را برای شما می‌نویسم. عنوان آن «کان» است… ببینید گوهر واقعی چه زود تشخیص داده می‌شود در حالی‌که سنگ‌های بی‌قیمت چه توقعاتی که نداشتند. این حرفی‌ست که می‌خواستم روزی برای شما گفته باشم.
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۱۳

می‌خواهید بدانید مردم در خصوص من چه می‌نویسند؟ عزیز من این چه اشتیاقی است؟
این اشتیاق باید از خودخواهی من به وجود آمده در خود من بیشتر باشد تا در شما.
کی می‌تواند فی‌الواقع بشکافد این طلسم را؟ مردم غرق در خودند. آنچه من کرده‌ام روزی به‌خوبی آشکار خواهد شد که نه از من، بلکه از شما هم اثری نیست. مردم محتاج بهم‌اند تا چیزی را بفهمند. هرچند ما هم این‌طوریم و به‌طور مجرد به وجود نیامده‌ایم، اما مثل این است که کله‌های آن‌ها به هم چسبیده است. همین که چیزی شروع کرد به پیدا شدن، شروع می‌کند و به‌تدریج از میان هیچ‌ک.س‌ها کسی برمی‌خیزد.
در تمام اشعار قدیم ما یک حالت تصنعی‌ست که به‌واسطه‌ی انقیاد و پیوستگی خود با موسیقی این حالت را یافته است، این است که هر وقت شعری را از قالب‌بندی نظم خود سوا می‌کنیم می‌بینیم تاثیر دیگر دارد. من این کار را کرده‌ام که شعر فارسی را از این حبس و قید وحشتناک بیرون آورده‌ام، آن را در مجرای طبیعی خود انداخته‌ام و حالت توصیفی به آن داده‌ام. از آغاز جوانی که دست بکار شعر هستم به‌زودی این را دریافته بودم. نه فقط از حیث فرم، از طرز کار این گمشده را پیدا کردم و اساساً فهمیدم که شعر فارسی باید دوباره قالب‌بندی شود. باز تکرار می‌کنم نه فقط از حیث فرم، ازحیث طرز کار.
در آثار من می‌بینید سال‌های متمادی من دست به هر شکلی انداخته‌ام مثل این که تمرین می‌کرده‌ام و در شب تاریک، دست به زمین مالیده راهی را می‌جسته‌ام و گمشده‌ای داشته‌ام. اما همیشه از آغاز جوانی سعی من نزدیک ساختن نظم به نثر بوده است. در آثار من چه شعر را بخوانید و چه یک قطعه نثر را. مرادم شعر آزاد نیست، بلکه هر قسم شعر است.
هرکس این بینایی را نداشته باشد، یقین بدانید چیزی از من نخواهید فهمید.


۱۴

چرا در خصوص حرف او فکر می‌کنید؟ به شما گفته بودم حرف‌ها را باید شنید، مثل این‌که آدم صداهای مختلف را هنگامی که راه می‌رود، می‌شنود. بازگویی این حرف هم خطرناک است و ممکن است نکبت بار بیاورد. خود او هم در سر حرف خود نخواهد ایستاد که اگر حس و دردی باشد به هر زبان می‌شود بیان کرد، و راه بهتر ندارد. قسمتی از این عقیده درست است. تا چیزی نباشد چیزی بر آن علاوه نمی‌شود، اما تکنیک می‌خواهد. و خود او هنگامی که به طرف آن نمی‌رود، به طرف این عقیده می‌رود و خود این رفتاری است برای پیدا کردن راه و روزی را خواهید دیدکه به شما دارد می‌گوید چقدر با هم تفاوت دارید.
در واقع جز این نیست که امروز، کار نتیجه‌ی تحقیق است نه نفس کشیدن و بازو تکان دادن و زور زدن. هر چیز با نظم و قاعده پیوستگی دارد. اگر این نباشد کاری که می‌کنید و هر قدر انقلاب در آن نشان می‌دهید، تکامل نیست، تنزل است. همین دو اصل مسلم است که انقلاب و اغتشاش را با هم تفکیک می‌کند. اولی از کمال پیدا شده است و دومی از تنزل.
در ضمن کار همه‌ی این‌ها را می‌یابید و محتاج به سفارش من نیست. به هر اندازه که بهتر بیابید به همان اندازه تکنیک خود را صاف و نرم و کامل کرده‌اید. باقی را منتظرم که خود شما بر فکر من علاوه کنید.


۱۵

عزیز من!
با همسایه‌ی شما من زیاد حرف زده‌ام. زیاد فروتنی کرده‌ام که او را پیدا کنم تا از من هر چه می‌خواهد بپرسد. اما افسوس، شیشه‌ها به اندازه‌ی خود پر می‌شوند.
ادبیات اروپایی کم دیده و زیاد فریفته نیست. خیال نمی‌کند در دنیا چیزی بالای چیزی هست. مانند جوجه، در پوست تخم، و مانند مارمولک در محوطه‌ی خود دور می‌زند. از خودش بیرون نمی‌آید. آه چه رنجی است که آدم از اول به خود چسبیده باشد. در صورتی‌که هر آدم با آدم‌های دیگر معنی پیدا می‌کند و گرنه ممکن است در خود و دوروبر خود غرق شود.
اما همسایه این را تصور نمی‌کند و تصور نمی‌کند در دنیا حتی تصوری هست، تا چه رسد به این‌که حقایقی ممکن است باشد. من او را مثل مرغ خانگی، که زیاد نمی‌پرد، پرانده‌ام. او از پشت‌بام فوراً به سوی زمین می‌آید. باید خود من او را دوباره به روی بام ببرم.
دوست عزیز من! در ادبیات فارسی زمان ما همه‌ی این چیزها هست. با وجود این حرف‌های زیادی که من می‌زنم و بسیار زده‌ام به کسانی می‌رسی که خوب مطالعه کرده‌اند، اما نمی‌فهمند و به کسانی که خوب می‌فهمند، اما عمر آن‌ها از مطالعه گذشته و خودخواهی آن‌ها مانع آن است که خیال کنند دیواری هم در پس این دیوار هست و دیوارهای زیادی که پس‌وپیش شوند، شهری می‌شوند و شهرها کشورها را به وجود می‌آورند و مجموع کشورها، کره‌ی زمین است. و همین‌طور به بالا. در پیش آن‌ها هستی مبهم و بسیار بی‌معنی‌تر از خود آن‌هاست، ولی یک چیز معنی دارد و آن خودشان و هستی وجود تبعی آن‌هاست!
همه‌ی این دردها معلوم است از کجاست. اگر یک تربیت عمومی بود، اگر استعدادها فی‌الواقع به مصرف محل خود می‌رسید، اگر یکی از سیری نمی‌ترکید تا دیگری از گرسنگی بمیرد؛ خیلی هوش‌ها کار خود را می‌کردند. ولی من و شما در شعر کار می‌کنیم و در ادبیات به‌طور عموم، این حرف‌ها به ما نمی‌رسد مگر این‌که بگوییم توانایی در دست ما نیست.
همسایه‌ی شما برای این یاغی‌ست که مدت‌های مدید می‌نشیند و حرف نمی‌زند و خنده‌آور این‌که به من می‌آموزد و راه نشان می‌دهد. من هم، در عین حال که عصبانی می‌شوم، تحمل می‌آورم و غصه می‌خورم، بردباری به خرج می‌دهم. خواهشمندم از همسایه خودتان از من بپرسید. علاج این واقعه، کار و مطالعه است.
می‌پرسیدید تکنیک را چطور تعریف کنم؟ با زبان عملی تعریفی جز این نمی‌دانم و مخصوصاً جز این تعریف نمی‌کنم که تکنیک، کار است نه معرفت. یعنی با کار، معلوم می‌شود نه با فرا گرفتن اصول چیزی. هزار دفعه می‌کنید و نمی‌شود ولی اصول را می‌دانید و آنچه را که نمی‌دانید من می‌گویم تکنیک آن است.
بیش از این راجع به همسایه‌ی خودتان از من نپرسید که گاهگاهی مثل تب‌های نوبه‌ به نوبه به من می‌گوید: اصل معنی‌ست، در هر لباسی که باشد. و خودش نمی‌داند که برای آرایش لباس قدیمی چه‌قدر جان می‌کند. همچنین می‌گوید: آنچه را مردم پسندیدند، می‌ماند.
حکایت آن باسواد است و بی‌سواد در ده. به دهاتی‌ها گفت از او بپرسید ما را چطور می‌نویسند؟ او نوشت «مار». ولی بی‌سواد شکل مار را کشید و به مردم گفت: ای مردم آیا مار کدام است؟
هیچ نظر به رشد انسان ندارد و نمی‌داند تکامل و تاریخ چیست و شعر چطور مولود خواهش‌های انسانی است. هر دقیقه یک جور فکر می‌کند و درباره‌ی من تاسف می‌خورد که این افکار لطیف را چرا به نثر نمی‌نویسید؟ ولی من به‌حد اعلای انسانیت با او رفتار کرده‌ام تاکنون. همان‌طور که او به‌حد اعلای مهمان‌نوازی خود با من رفتار کرده‌است.
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۱۶

چرا وقت خود را تلف می‌کنید برای اینکه همسایه‌ی شما حتماً سلیقه‌ی شما را داشته باشد؟ آیا شخصیت شما را هم دارد؟ آیا زندگی و چیزهایی که در آن برای شما بود، برای او هم بوده است؟
همین دو سوال شما را مانع خواهد ساخت که خودتان قبل از او گمراه نباشید. به نظر من این جز گمراهی چیز دیگر نیست که آدم خیال کند تا شخصیت کسی عوض نشده، ذوق و سلیقه و فکر او باید عوض شود.
عزیز من! به شما یک‌بار گفته‌ام ما دوره‌ی شهادت را طی می‌کنیم. زیر گوش شما آن شب در آن مجلس گفته بودم: «من میرزا فتحعلی _ آخوندزاده دربندی هستم» و شما خندیدید. بعد برای شما نوشتم. در صورتیکه کار ما دو تا یکی نیست. اما معامله‌ی ما با دوره‌ای که در آن واقعیم یکی‌ست، و نمی‌بایست باشد.
می‌گویید در آن کشورها زندگی عوض شده و ذوق و سلیقه هم به دنبال آن. معاند و مخالف کمتر است. به‌طوری‌که مخالف خودش در ضمن وضعیت عوض می‌شود. ذوق و سلیقه، کاملاً زاده‌ی طرز زندگی و شخصیتی است که از آن پیدا شده. هر کدام وجودهای تبعی هستند. اگر شما با دریافت‌های جدید خودتان بیرون از وضعیت شتر و آفتابه قرار گرفته‌اید، سایرین چه گناه کرده‌اند؟ آن‌ها را با حرف‌های خودتان نیازارید. من به آن‌ها حق می‌دهم که این حرف‌ها مثل شمشیر بران است برای آن‌ها. برای آن‌ها که چیزی جز سیاهی ندیده‌اند و نمی‌دانند که عالم روشنایی هم هست. این است که معتقدند هر ملتی ذوق و سلیقه‌ای دارد. زیرا پدرانشان هم این معنی را خوب ادا کرده‌اند که آب‌وهوا و اقلیم چه اثری دارد – ولی پدرانشان نسبت به زمان خود دینی به گردن داشته‌اند و هر کدام مطیع فرمانبر زمان خود بوده‌اند. این است علت شخصیت‌های متفاوت در ادبیات ما. برای خود این‌ها هم همین‌طور است و همین است علت مخالفت آن‌ها با شما. هیچ نیست جز اینکه هوش و کفایت کافی ندارند و نمی‌توانند بیابند و آنچه می‌یابند در دوروبر خودشان این است: اگر معنی را عوض می‌کنند، به لفظ چسبیده‌اند. اگر هر دو را عوض کرده‌اند به شکل، و اگر شکل را، به وزن و قافیه. خالصاً و مخلصاً ایمان احمقانه‌ی غریبی دارند.
آن‌ها را مثل مشمع خشک از روی زخم باید جدا کرد. مثل مفتول‌ها و پیچ و مهره‌های زنگ زده در یک ماشین. و چه بسا که پس از جدا شدن به کار نمی‌خورند.
بگذارید خیال کنند کسی غربال نمی‌کند و وقت آن نرسیده است و من و شما تند می‌رویم. من فقط به شما می‌سپارم، و مثل همیشه این تکرار خنک را دارم: وقت خودتان را تلف نکنید. شب تمام می‌شود و صبح خواهد رسید.


۱۷

باید خیلی برای شما عادی شده باشد که در جسم و جان و در چشم دیگری واقع باشید و به‌جای آن‌ها همه‌ی حالات و تاثرات آن‌ها را بتوانید درک کنید. این قدرت برای شما وقتی پیدا خواهد شد که زیاد غرق شوید به طوری‌که با اطراف خودتان سرشته و تخمیر شده باشید. خیالی برای شما جان بگیرد و جسم در عین حال، به خیالی تبدیل شود. پس از آن این تبدیل به‌قدری سریع باشد که در موضوع اولی شما را کمک کند.
من سابقاً گفته بودم این‌طور که شدید زیبایی و چیزهای زشت را هم می‌یابید. از دریچه‌ی چشم اشخاص، سلیقه و ذوق آن‌ها را می‌بینید. کسی که این قدرت را نداشته باشد یا به‌طور عادی بگوید: «بله من از دریچه‌ی چشم آن‌ها می‌بینم» و نداند این مقدمه با استغراق و شرایطی تکمیل می‌شود، او شاعر نمی‌تواند باشد. هرچند ممکن است شاعرانه نگاه کنید. یعنی شعر در کلمات او سایه بزند. به‌اصطلاح رؤیا و احلام شاعرانه او را به جهان دیگر نبرد، اما شاعرانه مطلبی را بپروراند. چون این حرف‌ها پریشان است به همین اکتفا می‌کنم.


۱۸

چرا به دیدن من نمی‌آیی؟ در پس پرده رفته کاغذ می‌نویسی. کاغذهای تو را دسته کرده در جای مخصوص نگاه داشته‌ام. بعضی از آن‌ها درخور این است که با این جواب هم‌پا شود. معلوم است همین که راه معین به دست آمد و آدمی کاوش کرد گنج ضمیر خود را می‌یابد.
اما کناره‌گیری تو را تمجید می‌کنم. حتی خود مرا هم نبین یا کم‌تر ببین. از دور به گفته‌های من نگاه کن. در این کار اثری‌ست که حس و ادراک تو را بی‌مانع‌تر به کار می‌اندازد. تو بهتر می‌توانی مستغرق شوی در آن چیزی که باید مستغرق شده باشی. هر زمان که زیاد مرا دیدار می‌کنی و من به تو می‌گویم خوب شد که آمدید، یقین بدانید چیزی رفته و چیزی به جای آن نشسته و هر دو باخته‌ایم.
برادر جوان که در اندیشه‌ی کار خوب کردن هستی! شاعر باید تنها باشد و خیال او با دیگران. در یک تنهایی مدام، در یک تنهایی موذی و گیج‌کننده باید به سر برد. تا این‌که طبع او تشنه شده معاشرت هم بتواند برای او سودمند باشد و فوائد آن در حین حشرونشر با مردم بیابد. این تنها نصیحتی بود در این خصوص.


۱۹

دو قدرت، به‌طور متناوب اما دائمی، باید که در شما باشد: خارج شدن از خود و توانستن به خود در آمدن.
کفایت‌های شما با این دو قدرت تکمیل می‌شود _ کفایت دریافتن موضوع در متمادی واقع شدن ایده‌هایی که در دماغ شما خطور می‌کند و آنی‌الحصول و زودگذر هستند. کفایت برای طرح دادن به موضوع که به‌خوبی از عهده‌ی زنده ساختن و ثابت کردن آن برآمده باشید و غیر آن… شما خلق شده‌ی این دو قدرت نیستید بلکه هر دو قدرت به‌مانند ذوق و فکر شما و همه چیز شما، از زندگی و بسیار درونی‌هایی که آن را نمی‌شناسید به وجود آمده است.
خارج شدن از خود، دیگران و رنج‌هاشان و فکرهاشان را به شما می‌شناساند که بدون آن شناسایی شما مبتدی کار خود خواهید بود و اثر شما ساده و خام و بسیار ابتدایی و غیرقابل‌بقاء در محیط کمال واقع خواهد شد. بدون آن، خودپسندی‌های شما و جهالت شما میزان قرار خواهد گرفت. به خود درآمدن، مقدمه‌ی یافتن خلوت است که درونی‌های شما با آن وسیله به‌حد بلوغ می‌رسند.
این مربوط به این نیست که شما شاعر اجتماعی باشید یا نه. مربوط به هنر شما و تکمیل یافتن شماست. ابتکار و شخصیت شما را این حالت محفوظ می‌دارد و شما را عادت به کاوش و کار دائم می‌دهد تا بتوانید به درجه‌ی فنا برسید. یعنی جز مطلوب خود چیزی را نخواهید و برسید به آن‌چه می‌خواهید. در واقع آنچه روزی وسیله برای هدف زندگی بوده است، خودش هدف واقع شود.
همسایه می‌گوید: عالم زندگی هم طبعاً همین کار را می‌کند. دوران زندگی در هر زمانی به کاری رفته است. شما نباید چیزی باشید که در جمع نیست.
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۲۰

عزیز من!
می‌پرسی کدام نظر اساسی‌تر در طرز شعر آن بزرگوار وجود دارد؟ عزیز من! مگر نمی‌خواهی «مقدمه‌ی شعر من» او را بخوانی؟ چون عادت من نیست به چند کلمه قناعت می‌ورزم که بدون جواب نمانده باشی.
یکی آزاد ساختن شعر از انقیاد با موسیقی، ولو اینکه شعر عروضی باشد. زیرا فقط وزن نیست که شعر را آزاد می‌کند، طرز کار هم شرط است و طرز کار آن استاد خیلی فرنگی است.
دیگر قیمت گذاشتن برای مصراع‌هاست. در شعر فارسی، مصراع‌ها قیمت نداشتند، یعنی موزیک طبیعی پیدا نمی‌کردند. آن عالیقدر اول کسی است که می‌کاود و دقت می‌کند که مصراع‌ها هر کدام قیمتی نسبت به مطلب و معنی داشته باشند. چون این مطلب مفصل است واگذار می‌کنم به وقت دیگر.


۲۱

از من می‌پرسید چرا آن قسمت‌ها که از شکسپیر برای رفیق همسایه خواندید در او اثر نکرد و هاج‌وواج به شما نگاه کرد؟
_ برای این‌که در نظر او هیچ چیز تجسم نیافت. و این علت دارد. گله‌مند نباشید و تعجب نکنید که او با اینکه بسیار حساس و باهوش است چطور؟
ملت ما دید خوب ندارد. عادت ملت ما نیست که به خارج توجه داشته باشد، بلکه نظر او همیشه به حالت درونی خود بوده است. در ادبیات و به‌همپای آن در موسیقی، که بیان می‌کنند، نه وصف. شلوغ‌پلوغی در اشعار وصفی ما هم به همین نسبت است. تشبیه زلف به چوگان و گونه به ارغوان و ترکیب این مضمون که: چوگان زنی بر ارغوان. این گوینده که از خارج روگردان است در عین بهره گرفتن وصف از خارج، باز به درون خود می‌پردازد. پس از این کوچه باغ باز سر حرف اول بیاییم.
احساساتی که در خودتان سراغ دارید بستگی با تاثرات شما دارند. اگر عادت داشته باشید که در اوضاع بیرون دقیق شوید هرقدر بیشتر دقت کنید اثر چیزها هم بیشتر است و می‌بینید که دید شما کافی نبوده است و بعد، به‌نسبت، کفایت پیدا می‌کنید و به همپای این کفایت، احساسات شما هم عالی‌تر می‌شود.
و آن‌وقت هنگامی که در خلوت خود لم داده‌اید خوب‌تر در خاطر خودتان چیزهایی را که دیده‌اید تجسم می‌دهید. و وقتی به همین اندازه که می‌بینید به خواننده دادید، او هم کم‌وبیش، مثل شما می‌بیند، و باز درصورتی‌که همین مراحل را گذرانیده باشد.
مثلاً برای کسی که یک هنگام، غروب دره‌ی خلوتی را درنیافته است وصف یک هنگام غروب شما در دره‌ی خلوت، برای او بی‌تجسم می‌ماند و به همین جهت بی‌اثر و گله و توقع شما از او بسیار بیجا.
همسایه‌ی عزیز من! نگویید چرا نمی‌فهمند، بگویید چرا عادت به دیدن ندارند. بگویید از چه راه ما ملت خودمان را به دیدن عادت بدهیم. در ادبیات ما این حکم یک شالوده‌ی اساسی را دارد.
استادان عالی‌مقام ما که درباره‌ی «سخن‌سنجی» رساله می‌نویسند خودشان در این ورطه غرقند و نمی‌توانند جزئی‌ترین احساسات خودشان را بیان کنند. جوانان ما که تجدد را دوست دارند مثل همان جوانانی هستند که عشق به زنی دادند و کاغذهای پر از آه و فریاد و سوختم و مردم می‌نویسند، ولی بی‌اثر است. زیرا ذره‌ای چاشنی از دید خودشان به آن نداده‌اند.
باید اساس یک ترجمه و قرائت جدی و مفصل، کم‌کم در بین افراد ما برقرار شود. باید از مدرسه‌ها شروع شود. تا این کار نشود هیچ چیز نیست. طرز کار عوض شدن هم، که هنوز جوانان به آن متوجه نیستند، بی‌فایده است. باید قرائت به حالت طبیعی را به مردم یاد داد.
تا این‌ها نشده است نگویید چرا نمی‌فهمند. برای این که نمی‌بینند. بیش از این که بگویم می‌فهمند یا نمی‌فهمند یا هوش و حواس کافی دارند یا نه.


۲۲

در قهوه‌خانه فکری به نظرم آمد، وقتی که مشغول تماشای آن جنگل‌های قشنگ بودم.
رفیق من از من پرسید: چه می‌بینید؟
حقیقتاً ما چه چیز می‌بینیم و چطوری می‌بینیم.
شعر ما آیا نتیجه‌ی دید ما و رابط واقعی بین ما و عالم خارج هست یا نه و از ما و دید ما حکایت می‌کند؟
سعی کنید همانطور که می‌بینید بنویسید و سعی کنید شعر شما نشانی واضح‌تر از شما بدهد. وقتی که شما مثل قدما می‌بینید و برخلاف آنچه در خارج قرار دارد می‌آفرینید و آفرینش شما به‌کلی زندگی و طبیعت را فراموش کرده است، با کلمات همان قدما و طرز کار آن‌ها باید شعر بسرائید. اما اگر از پی کار تازه و کلمات تازه‌اید، لحظه‌ای در خود عمیق شده فکر کنید آیا چطور دیده‌اید.
پس از آن عمده مسئله این هست که دید خود را با چه وسائل مناسب بیان کنید. جان هنر و کمال آن برای هنرمند اینجاست و از این کاوش است که شیوه‌ی کار قدیم و جدید از هم تفکیک می‌یابند. قطعه‌ی «لبخند» شما، که دلنشین نبود، برای این بود که دید خود را نداشت. یعنی گنگ دیده بودید و برای این بود که فرم را عوض کرده ولی کلمات را عوض نکرده بودید. حال آن‌که وقتی یک چیز عوض می‌شود، همه چیز باید عوض شود.
در نو ساختن و کهنه عوض کردن پیش از هر کاری، کار لازم این است که شیوه‌ی کارتان را نو کنید. پس از آن فرم و چیزهای دیگر فروع آن، یعنی کار ضمنی و تبعی هستند.
من اکنون به همین اشاره اکتفا می‌کنم و بیش از این چیزی در این خصوص نخواهم افزود. فقط به شما توصیه می‌دهم راهی را بروید که خودتان باید بروید و در نظر داشته باشید که هر کاری وسیله‌ی معینی دارد. شیوه‌ی کار جدید وسیله‌ی هنر به شکل جدید نمودن است و بس.


۲۳

به شما گفته بودم شعر قدیم ما سوبژکتیو است، یعنی با باطن و حالات باطنی سروکار دارد. در آن مناظر ظاهری فعل و انفعالی‌ست که در باطن گوینده صورت گرفته نمی‌خواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد. بنابراین به به کار ساختن نمایشنامه می‌خورد نه به کار اینکه دکلمه شود.
دکلاماسیون و تئاتر، سازنده‌ی ظاهرند. هر دو می‌خواهند زنده را با آنچه در بیرون زنده است سروکار بدهند. به این جهت تئاترهایی که از روی شاهنامه یا نظامی و امثال آن‌ها ساخته می‌شود به نظر من بسیار کار کودکانه است و باید این کار باشد تا کار آدم بزرگ جانشین آن بشود و تئاتر با طرز کار جدید در ادبیات ما معنی پیدا کند. از این خلاصه، مفصلی را خودتان دریابید.
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۲۴

در خصوص فرم، لازم بود به شما توصیه کنم اگر فرم نباشد هیچ چیز نیست. عادت کنید به دقت، تا طبیعت شما شود. من راجع به فرم شعر صحبت نمی‌کنم… آن آسان‌تر است. راجع به فرم مطلب. مطلب شعری شما با طراحی شما فرم پیدا می‌کند و هیچ‌وقت بلاواسطه نیست. به زمینه‌ی کار و رنگ‌های محلی که می‌دهید مربوط هست و نیست، زیرا فرم نتیجه‌ی بهترین یافتن است که شاعر بداند موضوع را با چه چیز برآورد کند.
بیخودترین موضوع‌ها را با فرم می‌توانید زیبا کنید، امتحان کرده‌اید و دیده‌اید، به‌عکس عالی‌ترین موضوع‌ها بی‌فرم، هیچ می‌شود.
هر موضوع، فرم خاص خود را دارد. آن را با ذوق خود باید پیدا کنید: مفصل باشد بهتر است یا مختصر، برگردان داشته باشد یا نداشته باشد… فرم که دلچسب نباشد، همه‌ی چیزها، همه‌ی زبردستی‌ها همه‌ی رنگ‌ها و نازک‌کاری‌ها به هدر رفته است.
این که می‌گویند موضوع‌های پست را با آب‌و‌تاب دادن یخ‌تر می‌کنید، راست است، اما باید دانست این آب‌وتاب زائد عبارت از عدم تناسب فرم است. وقتی که نویسنده مقدماً حرف‌های زائد می‌زند و در وسط کار خود حرف‌های زائد می‌آورد که موضوع پستی را به درجه‌ی عالی بالا ببرد اگر طراح قابلی باشد، ولو اینکه این کار را نباید کرد، از زنندگی کار خود کاسته است.
هر موضوعی به قالبی می‌خورد، مثل این‌که قبلاً در طبیعت بوده. نارنجی به‌طور نامساوی بریده شده و باید با جفت خود جفت شود و بدون آن کج‌و‌کوله است. مثل این‌که قفلی با کلیدی معین باز بشود.
قطعه‌ی «کوه‌های بزرگ» که فرستاده بودید، فرم نداشت. علت زنندگی آن، همان عدم مراقبت در طراحی است. نه یک کتاب، یک منظومه، سه خط هم که با هم جفت می‌شوند طراحی لازم دارند. ترکیب، مدیون طراحی است. همین که چیزی مفرد نشد، باید خوب مرکب شود. این مسئله در صنعت همان‌قدر دقت لازم دارد که مثلاً در داروسازی. زیرا در غلط ساختن دارو، جسم از دست می‌رود و ناتندرست می‌شود و در غلط ساختن کار، حتی ذوق و سرشت انسان به هم می‌خورد.
قطعه‌ی «کوه‌های بزرگ» را همان‌طور که طرح داده‌ام، اصلاح کنید. مطلب به شما واضح خواهد شد. و اگر حالا متوجه نیستید بگذارید چندی بگذرد. بعد طرح خودتان و طرح مرا با هم بسنجید.


۲۵

عزیز من!
باز می‌گویم: ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه کافی نیست و نه این کافیست که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بیان کنیم. نه این کافیست که با پس‌و‌پیش آوردن قافیه و افزایش کاهش مصراع‌ها یا وسائل دیگر، دست به فرم تازه زده باشیم. عمده اینست که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روایی را که در دنیای باشعور آدم‌هاست، به شعر بدهیم. (نکته‌ای که هنوز هیچ‌ک.س به آن پی نبرده است و شاید فرهنگ‌هایی هم که نمونه‌ی تازه از اشعار ما می‌برند به‌زودی این‌ها را در نیابند.) تا این کار نشود هیچ اصلاحی صورت پیدا نمی‌کند، هیچ میدان وسیعی در پیش نیست. از الفاظ بازاری و طبقه‌ی سوم نمی‌توانیم کمک بگیریم، کلمات آرکائیک را نمی‌توانیم با صفا و استحکام استیل، نرم و قابل‌استعمال کنیم. تا این کار نشود، هیچ کار نشده. یقین بدانید دوست من، خواب شب‌پره است به روی پوست کدو که دور از حقیقت پریدن و رهیدن و جدا شدن است.
باید بیان برای دکلاماسیون داشت. یعنی با حال صرف طبیعی وفق بدهد. می‌بینید که تا این کار را نکنیم (به این نکته نیز کسی پی نبرده است.) دکلاماسیون هم نخواهیم داشت و در ادبیات ما تئاتر مفهوم مسخره‌ی زبان‌آوری خواهد بود.
همسایه‌ی شما چیزی بیش از این نمی‌داند. به او بگویید من از او پرسیدم و او با خط خود این‌طور برای من نوشت… .


۲۶

آقای من!
برای شما گفته بودم چه بسیار آدم‌های ناشی که ماله به دست راه می‌روند، اما بنا نیستند.
وزن، ابزار است همچنین کلمات، سبک، مکتب، شکل، طرز کار، فصاحت، بلاغت، و امثال آن، تشبیه کردن، ارسال مثل…
عمده این است که چطور ترکیب می‌شود و با آن چه به وجود می‌آید. شما می‌بینید در رفقاتان کسانی را که بدک غزل نمی‌گویند. گاهی در سبک هندی مضمونی و تشبیهی و مثلی بجا دارند. همه این‌ها برق ذوق و استعدادی است که باید به کار کامل‌تر برود و شاعر را بشناساند، نه ابزار کار خودش را. باقی را خودتان خواهید دانست.


۲۷

آقای!
به همسایه از قول من می‌گویید: به‌عکس، من سعی می‌کنم به شعر فارسی وزن و قافیه بدهم. شعر بی‌وزن و قافیه، شعر قدیمی‌هاست. ظاهراً برخلاف این به نظر می‌آید، اما به نظر من شعر در یک مصراع یا بیت ناقص است _از حیث وزن_ زیرا یک مصراع یا یک بیت نمی‌تواند وزن طبیعی کلام را تولید کند. وزن، که طنین و آهنگ یک مطلب معین است _در بین مطالب یک موضوع_ فقط به توسط «آرمونی» به دست می‌آید؛ این است که باید مصراع‌ها و ابیات دسته‌جمعی و به‌طور مشترک، وزن را تولید کنند. من واضع این آرمونی هستم. شما تکمیل‌کننده‌ی سر و صورت آن باشید. من فقط اساس را می‌دهد و بیش از این شاید از من کسی طلبی نداشته باشد.
این فکر را از منطق مادی گرفته‌ام و اصل علمی است که هیچ چیز نتیجه‌ی خودش نیست، بلکه نتیجه‌ی خودش با دیگران است. بعد فکر من در این خصوص کار کرد_درست چهار سال بعد از آن شعرها در مجله‌ی «موسیقی». ترتیب آن را اگر عمری باشد در «مقدمه» مفصل خواهم نوشت. من خودم هنوز امتحان می‌کنم.
این وزن را که مقصود من است، قافیه تنظیم می‌دهد. جملات موزیکی را سوا می‌کند. رئیس ارکستر است.
اساس این وزن را ذوق ما حس می‌کند که هر مصراع چقدر باید بلند یا کوتاه باشد، پس از آن هرچند تا مصراع چطور هم‌آهنگی پیدا کنند. عزیز من! نهایت معضل من و کمال در این است؛ اگر برسم یا نرسم. هر مصراع مدیون مصراع پیش وداین مصراع بعد است.
عجالتاً به همین اکتفا کنید. این را نوشتم مخصوصاً که یادداشت باشد.


۲۸

به شما گفتم: اوزان شعری قدیم ما اوزان سنگ شده‌اند. و باز برای شما گفتم برای این است که همسایه می‌گوید یک مصراع یا یک بیت نمی‌تواند وزن را ایجاد کند. وزن مطلوب، که من می‌خواهم، به‌طور مشترک از اتحاد چند مصراع و چند بیت پیدا می‌شود.
بنابراین، وزن نتیجه‎ی روابط است که بر حسب ذوق تکوین گرفته‌اند. وزن، جامد و مجرد نیست و نمی‌تواند باشد. وزنی که من به آن معتقدم جدا از موزیک و پیوسته با آن جدا از عروض و پیوسته به آن فرم اجباری است که طبیعت مکالمه ایجاد می‌کند. به شما گفتم در خصوص وزن، شعر فارسی سه دوره را ممتاز می‌دارد: دوره‌ی انتظام موزیکی، دوره‌ی انتظام عروضی _که متکی به دوره‌ی اولی‌ست_ و دوره‌ی انتظام طبیعی؛ که همسایه معقول پیشقدمی است در آن.
منظور، همسایه می‌خواهد وزن شعر را از موزیک جدا کند. می‌گوید _و در «مقدمه»ی مفصل خود ثابت می‌کند_ که موزیک‌ها سوبژکتیو است و اوزان شعری ما که بالتبع آن سوبژکتیو شده‌اند به کار وصف‌های ابژکتیو، که امروز در ادبیات هست، نمی‌خورد. در عین حال اوزان قدیم، مثل اشعار قدیم، زیبایی نوع خود را دارند. همسایه می‌گوید من هم معطوف بر این است که زیبایی مطلوب را به اوزان شعری بدهم. قبل از شروع به وزن عوض کردن، طرز کار و بعد از آن وزن پیدا کردن است. این کار را او در اوزان عروضی و بعد در اوزان هجایی در نظر دارد.
اما اینکه پرسیدید کدام وزن جامد است؟ اصطلاح خود اوست. وزن‌هایی که نمی‌توانند طولانی بشوند، جامدند و غیرمستعد؛ به‌عکس وزن‌های دیگر مستعد و متحرک. گمان می‌کنم خیلی حرف‌ها را باز برای دفعه دوم برای شما گفتم.
فقط قافیه، باید بدانید که بعد از وزن در شعر پیدا شده. قافیه‌ی قدیم مثل وزن قدیم است. قافیه باید زنگ آخر مطلب باشد. به‌عبارت اخری طنین مطلب را مسجل کند. این است که می‌گوید شعرهای ما قافیه ندارند.
این بود آن حرف آخر…
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۲۹

رنج و اندوه من زیاد است. من روزبه‌روز فرسوده‌تر می‌شوم. گمان نکنم فرصت برای نوشتن آن حرف‌ها پیدا شود. این است که باز اشاره‌ای می‌کنم:
قافیه، مال مطلب است. زنگ، مطلب است. مطلب که جدا شد، قافیه جداست. در دو مطلب اگر دو کلمه قافیه شد، یقین می‌دانم مثل من زشت خواهی دانست. قدما این را قافیه می‌دانسته‌اند ولی قبول این مطلب بی‌ذوقی است برای ما که با طبیعت کلام دست به هم می‌دهیم. هرجا که مطلبی‌ست در پایان آن، قافیه است. لازم نیست قافیه در حرف «روی» متفق باشد، دو کلمه از حیث وزن و حروف متفاوت گاهی اثر قافیه را به هم می‌دهند. فراموش نکنید وقتی که مطلب تکه‌تکه و در جملات کوتاه کوتاه است، اشعار شما حتماً باید قافیه نداشته باشد. همین نداشتن، عین داشتن است و در گوش من لذت بیشتری می‌دهد.
حال می‌بینید که قواعدی را چطور در صفحه‌ی کوچکی جا می‌دهد؟ همسایه استادکار حرف‌های عجیبی است.


۳۰

کم‌جرئتی همسایه در آزاد شعر ساختن، علتش اینست که زیاد خود دوست است. آدم که این طور شد، هدف نزدیک می‌خواهد که زود برسد و سری در میان سرها بالا ببرد! این است که پابه‌پای مردم می‌آید.
اما اینکه می‌گویند شعرهای من قافیه ندارند. من «جمیل زهاوی» نشده‌ام. شعر بی‌قافیه، آدم بی‌استخوان است. قافیه این است که من به شعر می‌دهم و به نظر می‌آید که قافیه ندارد، نه اینکه قدما درآورده‌اند. کار قدما کاریست بچگانه، بسیار آسانست. عزیز من، قافیه‌بندی آن‌طور که من می‌دانم و «زنگ مطلب» آن‌ را اسم می‌گذارم، بسیار بسیار مشکل است و بسیار بسیار لطیف و ذوق می‌خواهد.
ممکن است کمی سرسری رفتن، همه را به هم بزند. وقتی که دو مصراع آخرشان یکی نیست، به‌نسبت با مصراع‌های بعد، عین قافیه است. قافیه از این بهتر نمی‌شود. اگر عمری باشد و «مقدمه‌»ام را نوشتم، همه‌ی این حرف‌ها به جای خود معلوم خواهد شد.


۳۱

همسایه!
از قافیه پرسیدی. برای تو روزی خواهم گفت. در نظر دوست تو، قافیه یک موزیک جداگانه از وزن، برای مطلب است. شعر بی‌قافیه، خانه‌ی بی‌سقف و در است. همسایه‌ی تو برای این معنی و تعریض جز این در قوه تفکر نخواهد داشت.
من خیال می‌کنم هر دو دسته به خطا می‌روند: هم آن‌ها که شعر را هجایی می‌سازند و هم عده‌ای که شعر را بی‌قافیه می‌سازند.
درحالی‌که هیچ‌یک از این دو دسته دلیلی ندارند جز این‌که می‌خواهند به پای شاهباز توانایی که دوست تو باشد پریده بعد از سال‌ها که او پرواز کرده و پهناور این هوا را پریده است، کاری تازه کرده باشند.
ولی برای چه کار تازه؟ اگر جوابی برای این سوال جز این نداشته باشید که بگوئید ذوق سالم من این را پسندیده است یا این زیباتر می‌کند و آزادتر می‌کند هنر را، یقین بدانید خیلی کورکورانه رفته‌اید.
من در کوهستان، چندی‌ست بی‌نهایت وحشی شده‌ام. فکرم در این خصوص کار نمی‌کند. همین‌قدر می‌گویم: کسانی که خیال می‌کنند شعر آن‌ها بی‌قافیه باشد گروهی کهنه‌پسند را در برابر می‌بینند و یک حس لجوجانه، بیش از حس دیگر، آن‌ها را برانگیخته است. بعکس کسانی هم که به قافیه می‌چسبند و می‌خواهند حتماً شعر آن‌ها قافیه‌دار باشد، یک کم‌جرئتی و وحشت گریبان‌گیر آن‌هاست و می‌خواهند خواننده‌ی کهنه‌پرستی را که در برابر خود می‌بینند از شعر خود راضی بدارند، به این جهت همان عادت را پیروی می‌کنند.
ولی هیچ‌یک از این دو نیست. اساس کار سهل کردن طرز کار و به همان اندازه زیبا ساختن فرم است به واسطه‌ی حالت طبیعی که به فرم داده می‌شود و حفظ آن حالت که تقاضا می‌کند شعر به وضع طبیعی دکلامه (بیان) شود و به همپای آن، به عبارة اخری به تبعیت آن، قافیه هم روان و طبیعی باشد. چون این مقدمه است برای آن‌چه روزی به شما معلوم خواهم داشت عجالتاً بیش از این نمی‌نویسم.
نه آن‌قدر خودسر و بدون دلیل باشید و نه این‌قدر ترسو و مطیع عادت‌های پوسیده. قافیه ساختن، خیلی مشکل است اگر ذوق شما یاری نکند، زیرا ساختمان قافیه از شکل حروف بیرون رفته اساس آن استوار می‌شود به روی ذوقی سالم که طنین و آرمنی مطلب را می‌شناسد و می‌داند با کدام کلمات هم‌وزن و هم‌مخرج جفت کند و با کدام کلمه که مخرج و وزن علی‌حده دارد، شعر خود را تمام کند. قافیه‌سازی دوست شما از این راه دقیق است.
چیزی بر این گفته‌ام نمی‌افزایم، فقط می‌گویم آزاد باشید. آزاد ساختن، قبل از زیبا ساختن. فعلاً هیچ قافیه نسازید اگر کهنه‌کار در شعر نشده‌اید و ذوق شما اجازه نمی‌دهد، مقید به قافیه نباشید، این زیبایی را، روزی که درک کردید، به شعر خود بیفزایید.


۳۲

اگر قافیه نباشد چه خواهد بود؟ حباب تو خالی. شعر بی‌قافیه، مثل آدم بی‌استخوان است و وزن بی‌ضرب، مثل شعرهای قدیم.
تعجب نکنید و البته نگویید: شعرهای قدیم است که قافیه‌دار است. قافیه آن نیست که هر بچه بتواند به آسانی بیاورد و نه چیزی‌ست که بر حسب عادت به‌قرینه آن را بخوانیم. در این خصوص من معقول فکر نمی‌کنم بلکه برایم محسوس است. گویا برای شما نوشته‌ام و دیگر لازم نیست بنویسم. هنر شاعر در قافیه‌سازی‌ست. قافیه زنگ مطلب است و مال یک مطلب.
قافیه، باید مطلب و جملات را تمام کند. مطلب پیش را با مطلب بعد هم قافیه نکنید. بسیار زشت است. در این‌صورت شما معنی قافیه را ندانسته‌اید و بدتر از قدما بوده‌اید. اخیراً در «روزگار نو» جوانی تازه‌کار این کار را کرده، مثل سایرین جوان که هستند خیال می‌کنند قافیه عبارت از این است که جفت‌جفت بسازد یا تک‌تک یا کدام و چند تا فاصله با کدام.
سعی کنید که قافیه‌ها در یک مطلب، انفصال بعید با هم پیدا بکنند.
بحسب ذوق و پس از کار زیاد خودتان می‌توانید پیدا کنید کجا خواننده منتظر قافیه است. هرکه این انتظار را شناخت قافیه را شناخته است. می‌بینید که قافیه آوردن چه کار مشکل و محتاج به ذوقی‌ست.
شعرهای مرا در مجله «موسیقی» دلیل قرار ندهید. به شعرهای اخیر من، که نسخه‌ی خطی آن در پیش شماست، رجوع کنید. قافیه، اطمینان‌بخش آن‌ها خواهد بود و به شما خواهد گفت چه‌جور است.


۳۳

عزیز من!
شاعر غنی می‌شود و از دست‌تنگی بیرون می‌آید، با داشتن مصالح کار. غیر از مصالح معنوی که _خلقت شده‌ی دماغ اوست در آن زندگانی که او راست_ مصالح لفظی دست‌وبال او را باز می‌کند. این حرف را قبول بکنید. فقط باید این مصالح را از زبان «آرگو» گرفت، چه بسیار کلمات که در آن پیدا می‌کنید اما به کار سبک فاخر _که مال کار عالی شاعر است_ و سبک متوسط، که کار عادی اوست، نمی‌خورد؛ بلکه مصالحی است که فقط در سبکی نازل برای تهیه‌ی اشعار به فهم پایین_ دست‌ها به کار می‌رود. (تئاتر به‌خصوص و در نثر بیشتر) در این صورت باید در بین هزاران کلمات آرکائیک، که کهنه شده‌اند، کلمات ملایم و مأنوس با سبک خود را به دست بیاورید. این است که به شما توصیه می‌کنم از مطالعه‌ی دقیق در اشعار قدما غفلت نداشته باشید: در اشعار بجویید و یک فرهنگ دم‌دستی برای خودتان تهیه کنید. موضوع را که در نظر دارید به آن مراجعه کنید و مصالح تازه را برای کار خودتان بردارید. مکرر که این کار را اینطور انجام دادید کم‌کم کلمات از بین رفته، ذهنی شما شده یک وقت می‌بینید چه قوتی یافته‌اید برای نوشتن اشعار. زیرا مصالح از همه جور فراهم داشته‌اید. اما یک چیز دیگر هست. باید معنی‌های شما خودشان در جستجوی قالب خود بربیایند. شاعری که فکر تازه دارد، تلفیقات تازه هم دارد. در حافظ و نظامی و بعد در سبک هندی این توانگری را به‌خوبی می‌بینید. پس از این کار، سمبولسیم اشعار شما تقاضای کلمات دیگر می‌کند _ مثلا استعمال صفت به‌جای اسم_ باز به ثروت شما از حیث مصالح افزوده است. جستجو در کلمات دهاتی‌ها، اسم چیزها (درخت‌ها، گیاه‌ها، حیوان‌ها) هر کدام نعمتی است. نترسید از استعمال آن‌ها. خیال نکنید قواعد مسلم زبان در زبان رسمی پایتخت است. زور استعمال، این قواعد را به وجود آورده است. مثلاً به جای «سر خورد» «سر گرفت» و به جای «چیزی را از جا برداشت» «چیزی را از جا گرفت» را با کمال اطمینان استعمال کنید. یک توانگری بیشتر آن وقت برای شما پیدا می‌شود که خودتان تسلط پیدا کرده کلمات را برای دفعه‌ی اول برای مفهوم خود استعمال می‌کنید. اما این پس از طی همه‌ی این مراحل است. اول باید همان‌طور که گفتم _ در «آرگو» و «آرکائیک» مشغول تفحص باشید. هر قدر این تفحص باشد کم است. وقت و بی‌وقت نصیحت مرا فراموش نکنید.
 
موضوع نویسنده

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,620
5,046
مدال‌ها
2
۳۴

کسی که شعر می‌گوید به کلمات خدمت می‌کند، زیرا کلماتند که مصالح کار او هستند. در این صورت مصالح خود را از جنس محکم و بادوام و بکارخور انتخاب می‌کند.
همین که کلمه، معنی را رساند؛ آن کلمه، خاص آن معنی است و بین آن‌ها ازدواجی در عالم کلمات پیدا می‌شود. شاعر باید این را بفهمد. بین آن‌ها الفت باشد نا منافقت. از روی خرد، سلیقه‌ی شخص خود را به کار بیندازد و به‌واسطه‌ی معنی به طرف کلمه برود.
پس معنی، شرط اصلی است. باید برای به دست آوردن آن به هر سو رفت: در کلمات عوام، در کلمات خواص و در کلماتی که اساس تولید و تحلیل و ترکیب آن در پیش خود شاعر است و آن معنی‌های تازه و مختلف هستند.
زبان عوام، آن‌قدر غنی نیست و اگر شاعر فقط در آن‌ها تفحص کند، سبک را به درجه‌ی نازل پایین برده بالطبع معانی را از جنس نازل گرفته است، هرچند که هنری هم در آن به کار رفته باشد. زبان عوام در حدود فهم و احساسات خود عوام است. اگر گاهی کلمه‌ای با موشکافی، معنی را برساند و نظیر آن را در زبان خواص پیدا نکنیم، نباید فریب خورد. دقت و فهم عالی در عالم کلمات خواص است که در عالم کلمات عوام و اوباش نیست.
زبان خواص هم، در عین حال، محدود است به زمان و با زمان جلو می‌رود. آنچه را که هنوز نیافته‌اند برای آن کلمه‌ای نیست.
اما زمانی هم هست که خود شاعر باید سررشته‌ی کلمات را به دست بگیرد، آن را کش بدهد، تحلیل و ترکیب تازه کند. شعرایی که شخصیت فکری داشته‌اند، شخصیت در انتخاب کلمات را هم داشته‌اند. در اشعار حافظ و نظامی دقت کنید. این دو نفر به‌خصوص از آن اشخاص هستند.
زبان، ناقص است و کوتاهی دارد و فقیر است. رسایی و کمال آن به دست شاعر است… .
اشعار حافظ و نظامی نسبت به زمان خود این معنی را می‌رسانند.


۳۵

از کلمات عوام «آرگو» پرسیدید؟ پیش از این گویا نوشته‌ام. این کار، جا دارد عزیز من. من خلاصه می‌کنم: اگر وقایع داستان شما در صحنه‌ی زندگانی طبقه سوم می‌گذرد، حتماً باید محاورات عوام در کار باشد. اما در شعر، هنگامی که موضوع شعر شما به حد نازل پایین آمده و برای عوام نوشته‌اید، می‌شود… زیرا شعر هم به‌حسب موضوع، پست یا بلند، سبک کلماتش عوض می‌شود. اگر در موضوع‌های بسیار جدی و خواص‌پسند، عامیانه بنویسید؛ بسیار لوس است.
با کلمات عوام، شما خودتان را در این موقع جزو عوام قرار داده‌اید؛ زیرا از درک این نکته غافل بوده‌اید.
بیش از این نمی‌دانم و در خصوص شعر خودم من کم‌تر به این کار محتاج شده‌ام.


۳۶

هم‌فکر عزیزم!
از کلمات بازاری نوشته بودید. پیش از این‌ها برای شما شرح مفصل راجع به این موضوع نوشته بودم. گمان نمی‌برم چیزی ناگفته مانده باشد، جز این‌که در کجا باید آن‌ها را به‌کار برد. اگر به نامه‌ی پیش نگاه کنید تقریباً این را می‌یابید. ژانرها را نمی‌شود با این هوس، خراب کرد و ساختمان‌های کلاسیک باید به همان زیبایی خود باشند. ساختمان‌های کلاسیک، ابداً تاب این دستکاری را ندارند و در واقع مثل شیشه‌ی نازک، می‌شکنند.
پس ما باید در طرز کار خود که با فرم و بیان و شیوه‌ای خاص شروع می‌شود، برای هر چیز نکاتی را در نظر بگیریم. هنر این است که چگونه زیبا و خوشایند به‌کار ببریم، نه این‌که تنها به‌کار بریم. برای این کار هنگامی‌که شعر را برای عوام و خواص طبقه‌بندی می‌کنیم درمی‌یابیم کدام کلمات به کار شعرهای وزین‌تر می‌خورند و کدام به کار شعرهایی که از حیث معنی عالی و شاعرانه، چندان وزنی ندارند.
در تئاتر، در نوول، در شعر، در هرکدام و هیچ‌کدام، کلمات بازاری نشست می‌کنند و زیبا و جای‌گیر می‌شوند و بالعکس. عمده این است که برای کدام طبقه و با کدام زبان نوشته شده است. کلمات خیلی بازاری و آرگوئیک برای شیوه‌ی بازاری و آرگوئیک است.
با زبان هر ک.س که حرف می‌زنید کلمات خاص زبان او را به‌آسانی استعمال کنید. هیچ وحشت نداشته باشید از «وول زدن» یا «لولو» اولی مثلا برای شعر به زبان عامیانه و دومی برای شعر و تئاتر برای بچه‌ها کاملاً مناسب و بجا هستند.
یقیناً این کار زحمت و هنر استادانه را کم می‌کند، یعنی لازم نیست این‌قدر استاد باشید که چگونه به کار برید. کلمه، خودش در جای خودش افتاده مکانت خاص خود را به دست آورده است. من راه را پیش پای شما می‌گذارم که چگونه زبان، زیبا و خوش‌آیند می‌شود. راه خوب به‌کار بردن همین است و زیاد بر این نمی‌نویسم.


۳۷

می‌گویی کلمات شعر خود را پیدا کرده‌ام، معلوم می‌شود که در عوض فکر خود را گم کرده‌ای. من نمی‌فهمم بدون «فکر» چگونه آن را خواهی یافت؟
سابقاً برای شما نوشته بودم هر ک.س به اندازه‌ی «فکر» خود «کلمه» دارد و در پی کلمه می‌گردد.
«فکر» می‌زاید، اما «کلمه» زائیده نمی‌شود مگر با فکر. شعرایی که فکری ندارند، تلفیقات تازه هم ندارند. اما آن‌هایی که نظامی و حافظ‌اند برعکس. خیام هم مجبور شده است نسبت به خود کنایاتی یافته کوزه و کوزه‌گر بسازد، ولی این خیلی ساده است.


۳۸

چرا همسایه‌ی شما جرأت شکستن زنجیر را نمی‌کند؟ برای این‌که هدف او در این است. این زنجیر را مردم دوست دارند.
شما که هدف دور دارید با او خودتان را نسنجید. از این سنجش هیچ چیز به دست نمی‌آید.
فقط یک چیز هست. کسی که قدیم را خوب بفهمد، جدید را حتماً می‌فهمد یا متمایل است که بفهمد.
اگر اشعار من یا شما را همسایه دوست ندارد برای این است که اساساً فهم شعری ندارد. چه بسا که همین فهم ضایع و فاسد، هدف نزدیک را به اشخاص می‌دهد. اما شما می‌خواهید چه کنید، بدهید یا ندهید؟ و باز می‌گویم چه فایده از این سنجش، مگر به شما گفته‌اند چند قرن عمر یا حساب کرده‌اید آن‌چه وقت حتماً صرف فهماندن مردم می‌شود در مصرف خود کم بوده است.


۳۹

از ترجمه‌های منظوم این دوره حرف می‌زنید. من مطمئن هستم شخص شما که ذوق و شوق کافی دارید به این کار ناشایسته‌ی شبیه به کار دیگران، دست نمی‌زنید. اما اگر می‌خواهید من طرحی را در آن خصوص به شما می‌دهم:
صفات نظم کلاسیک را در نظر بگیرید از حیث کلمات، طرز تلفیق عبارات، طرز بیان و میل مفرط به ایجاز که در آن هست.
زبان ما با آن زبان تفاوت ندارد، عمده چگونگی کار با مصالح است و کلمات، که شاخص زبان است، در این میان واسطه است. باید در این واسطه سنجید پس از آن دوره‌های متفاوت را تشخیص داد که مثلاً در دوره‌ی رمانتیک‌ها صفات نظم رمانتیک و ما بعد آن چه بوده است.
با این تمهید، مقدمه‌ی کافی برای مبحث شما به دست می‌آید و با آن می‌توانید نابجایی موضوع‌های رمانتیک را که این بچه‌های خام و دست نه بکار، بی‌تخصص و مطالعه وارد آن می‌شوند، ثابت کنید.
من خیلی افسوس می‌خورم از ترجمه‌های نظم پوشکین مثلاً. هرچه به زبان مادر آمده است فاسد و ناقص و لوس و خنک و زننده است. چون با زبان و کلمات و طرز کار خود ساخته نشده است و موضوع را از اثر انداخته است. برای آدم باذوق و تجسس‌کرده، ترجمه‌ی آن اشعار با این وضع یک جنایت ادبی است.
حاصل این است که باید هر معنی را به لباس خود داد. وقتی که معنی عوض شد، کلمه، طرز عبارت و فرم و همه چیز عوض می‌شود. به عبارت اخری طریق مطلوب این است و روزی این سرزمین به آن می‌رسد.
و باز افسوس می‌خورم به این وضع. البته شما به نکات لازم کار، با همین چند اشاره، ملتفت شده‌اید.
 
بالا پایین