- Jul
- 2,617
- 5,019
- مدالها
- 2
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!پاراگرافی که خواندیم بخشی از نامۀ نیکولو ماکیاولی بود که در این کتاب به آن اشاره شده است.«هنگامیکه غروب فرا میرسد به خانه بازمیگردم و به اتاق مطالعه میروم. دم در لباسهای روزم را که پر از گلولای شدهاند از تن درآورده، ردای شاهانۀ درباری بر تن میکنم؛ و با این پوشش موقر به دربارهای باستانی مردان کهن وارد میشوم. جایی که مرا مهربانانه پذیرا میشوند. از غذایی تناول میکنم که منتها برای من است و من برای آن زاده شدهام. آنجا از مصاحبت ایشان و از پرسیدن دلایل اعمالشان شرمی ندارم و آنها با انسانیت خود پاسخم را میدهند؛ و در عرض چهار ساعت هیچ ملالی احساس نمیکنم. هر دردی را فراموش میکنم، از فقر نمیترسم و مرگ هراسانم نمیکند.»
«اگر این کتاب خاص اکنون به من لذت نمیبخشد ممکن است بعداً ببخشد، اگر به آن فرصت بدهم، ممکن است فقط اوایل آن به کندی پیش برود و بعد سرعت بگیرد. شاید گویشی که نوشته شده را درست درک نمیکنم ولی آخرسر آن را بفهمم. شاید مشکل از کتاب نیست بلکه از قدرت تمرکز خودم است چون دیشب آرام نخوابیدهام.»
«آنچه میخوانید و چطور خواندن آن است که اهمیت دارد، نه سرعتی که با آن کتاب را تمام میکنید. خواندن قرار است دربارۀ مواجهه با اذهان دیگران باشد، نه فرصتی برای بازگشت به موضوع همیشه جذابِ من.»
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک