خ
موضوع نویسنده
خاتون
مهمان
***
چشمانِ بانو جلوی چشمانام نقش میبندند،
خاطرههایش به رقص در میآیند
و یادِ لبخندهایاش خراش بر دلم میاندازند.
گرمایی روی صورتم حس میکنم؛
بیشک سستتر و ضعیفتر از آنی هستم،
که بتوانم سدی برای سیل اشکهایم بسازم!
چشمانِ بانو جلوی چشمانام نقش میبندند،
خاطرههایش به رقص در میآیند
و یادِ لبخندهایاش خراش بر دلم میاندازند.
گرمایی روی صورتم حس میکنم؛
بیشک سستتر و ضعیفتر از آنی هستم،
که بتوانم سدی برای سیل اشکهایم بسازم!
آخرین ویرایش توسط مدیر: