جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده [کلنجار پاره کننده] اثر «Yalda.Sh و Hasti.J»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط DELVAN. با نام [کلنجار پاره کننده] اثر «Yalda.Sh و Hasti.J» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 798 بازدید, 11 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [کلنجار پاره کننده] اثر «Yalda.Sh و Hasti.J»
نویسنده موضوع DELVAN.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SHAHDOKHT
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,974
24,674
مدال‌ها
6
Negar_۲۰۲۳۰۳۱۹_۰۹۵۴۳۵.png
* برای مسابقه‌ *
عنوان: کلنجار پاره کننده
نویسندگان: Hasti.Jb و Yalda.Sh
ژانر: طنزِ تلخ، سیاسی
ناظر: TISA
ویراستار: @ANNE.
کپیست: @Hilda;
خلاصه:
این زندگی جای امیدواری ندارد و ما پشیزی ارزش نداریم.
تو! فکرش را بکن در جایی که حتی افراد از بدو تولد می‌خواهند خبر مرگشان بیاید انشاالله؛
ما در حال زندگی کردنیم در حالی که می‌گویند:
- با ما باشید و بهترین باشید‌.
در حالی که نمی‌دانند اگر هیچ‌کاری نکنند ما از پس بدبختی‌ها پاره نشده و شلوارهایمان را شلوارک نخواهیم کرد.
***
سخن نویسنده‌ی بخت برگشته:
این‌ها همه‌ش تقصیر آمریکاست به خود نگیرید و ما سیاسی نیستیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,153
مدال‌ها
25
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2) (9).png
-به‌نام‌یزدان-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستان کوتاه🚫
⁉️داستان کوتاه چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال ۱۰ پارت از داستان کوتاه خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل ۲۰ پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از ۲۵ پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.
«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستان کوتاه شما ۳۰ پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستان کوتاه»

×تیم مدیریت بخش کتاب×
 

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,153
مدال‌ها
25
مقدمه:
برای رسیدن به آن، مردم را پرز فرشی هم حساب نمی‌کنیم، فقط نیت خوبمان مهم است، مردم چه دانند از آرزوهای رنگارنگ زیبای بالایی‌های ملت؟
چه دانند از شرطی که میانمان بسته شد، برای ملکه‌ی زیبارویمان... ‌.
 
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,974
24,674
مدال‌ها
6
با ذوق و شوق فراوان دست در جیب مانتوی صورتی چرکی خود کرد و پانصدی مچاله شده‌اش را بیرون آورد و به فروشنده گفت:
- یه بستنی کیم.
فروشنده نگاهی به دندان‌های کوچک و بزرگ دخترک مقابلش کرد و با خنده گفت:
- برو دخترم، یکی دیگه از این‌ها بیار.
دخترک زبانی بر دندان لق خود کشید و گفت:
- خانم دیروز که بستنی کیم پونصد بود الان شد دوتا پونصد؟
خانم فروشنده همان‌طور که موهای شرابی رنگ پریشان خود را به زیر مقنعه‌ی مشکی هدایت می‌کرد گفت:
- دخترم، دیروز، دیروز بود، خدا می‌دونه فردا روزی این بستنی کیم چند باشه.
دخترک دستی به روی خط کج مقنعه‌ی سفید کثیف خود کشید و گفت:
- لاقل پنج‌تا از اون لواشک‌ها رو بدین.
دو لواشک وانیای کوچک را روبه‌روی دخترک گرفت و گفت:
- دوتا، پنج‌تا نیست.
دخترک سر به زیر به سمت اولین کلاس دبستان بزرگشان رفت.
و این‌گونه بود که داستان ما آغاز شد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,974
24,674
مدال‌ها
6
روبه‌روی تلویزیون لمیده بود و از اخبار جدید با خبر می‌شد مادرش نیز با غرغر از قیمت نوسانی گوشت می‌گفت:
- زمان ما با پانصد تومان جای گوشت دو تا پراید صفر می‌گرفتن! بابای من اون زمان خونه دویست متری رو گرفت دویست تومان قرونی دو هزار بود.
پسر به اخبار چرت امروز نگاه می‌کرد، در همان حال گفت:
- ننه من هم عین تو یکی نمیگه خرت به چند؟
ننه نگاه تیزی گفت:
- نه که تو سانتافه داری، خر هم با تو زندگی نمی‌کنه که من و بابات تحملت می‌کنیم.
پدر هم با تکان دادن سر گفت:
- یه حیف نون پس انداختیم زن! این‌قدر بی‌کار مونده و اون‌جا خوابیده زخم بستر هیچی می‌ترسم عاشق تلویزیون بشه.
زن سری به شوهرش تکان داد و باز صدای ناله‌اش شروع شد:
- توی این مملکت لیسانس حقوق باید با بیژامه جلوی ما بشینه! خدایا آخر من از دست این دوتا می‌میرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,153
مدال‌ها
25
***
با حرص تلویزیون را خاموش کرد و تلفن را برداشت، نگاهی به مخاطب کرد:
- برکتِ بدبخت.
نفس عمیقی کشید و با لبخندی خبیث تماس را برقرار کرد. بوق اول، بو... ‌.
- بله؟
به مبل سلطنتی نرم خود لم داد و گفت:
- داری عقب می‌افتی مشتی؟
با صدای دادش تلفن را از گوش راستش دور کرد و انگشت سبابه‌اش را در سوراخ گوش خود کرد و کثیفی را با پیژامه‌ی آمریکایی خود پاک کرد.
- محمود؟ چی میگی تو؟
لبخند خبیثی روی لبانش نشست.
- حقیقت، من خودم رو موظف دونستم که بهت خبر بدم.
درست حرکات مخاطب را می‌دانست، بوی بی‌قراریش را می‌توانست با دماغ عقابی خود استشمام کند. تیر خلاصی را شلیک کرد.
- بپا از میدون به در نشی، وگرنه از دستش میدی داش حسن... ‌.
تماس را قطع کرد و خنده‌ای سرداد، فکر می‌کرد با گند زدن به وضع کشور می‌تواند به مقام قبلی خود بازگردد، ولی نمی‌دانست که... ‌.
 

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,153
مدال‌ها
25
***
- خب بچه‌ها، نوشتین؟
از کلاس سی‌ نفره‌شان، تک و توک صدایی آمد.
- بله خانم.
سری تکان داد و عینک‌های قاب مشکیش را از روی چشمان خود برداشت و گفت:
- خب، درس امروز تمومه.
شلوغ‌ترین دانش‌آموز کلاس صدایش درآمد.
-برای همیشه تموم شدنش صلوات!
صلوات‌های آغشته به خنده کلاس را در برگرفت.
صلوات که تمام شد، دختران شروع به کارهای عادی خود کردند؛ گروهی درمورد مُد، گروهی درمورد اکیپ‌ پسران شاخ محل، گروهی هم درمورد دختران گنگ مدرسه، حرف می‌زدند؛ ولی یک گروه چشم دبیر را گرفته بود، گروهی که جز خنده و اداهای دخترک شلوغ کلاس، چیز دیگری از آنها به چشم نمی‌آمد. لبخندی از خنده‌هایشان بر روی لبان ماتیک خورده‌اش نشست، با خودکار خود سه ضربه بر روی میز آهنی کلاس زد و گفت:
- خب، دخترا، می‌خوایم یکم گپ بزنیم.
نگاهی به یلدای شلوغ کلاس کرد که با کنجکاوی درحال کنکاو موقعیت است. لبخندی دندان‌نما زد و گفت:
- نظرتون درمورد جامعه و درس چیه؟
همه نظرات خود را گفتند؛ ولی آن‌کَس که انتظارش را می‌کشید با خنده به بحثشان خیره بود و نگاهش میان افرادی که صحبت می‌کردند، می‌چرخید.
- درس به درد نمی‌خوره.
- خانم من با فهمیدن جبر و معادله یا درمورد شاه‌های قدیم و نمی‌دونم این سلول‌ها به چی می‌رسم؟
معلم لب باز کرد تا چیزی گوید که انتظارش پایان یافت. یلدا با خنده و صدای بلندی گفت:
- خنده‌دارش اینه که توی جامعه با پول بهمون مدرک تحصیلی میدن ولی با مدرک تحصیلی بهمون پول نمیدن... ‌.
 

SHAHDOKHT

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,597
40,153
مدال‌ها
25
همان‌طور که به جنگ میان جومونگ و تسو خیره شده بود و تخمه می‌شکست گفت:
- شام چی داریم؟
دستان خود را با پیش‌بند لکه شده‌ی خود خشک کرد و گفت:
- تخم‌مرغ.
با شنیدن جواب سوال همیشگی اخمی کرد و بدون این‌که نگاهش را از فیلم موردعلاقه‌ی پروتکراری (پرومکس باشه پروتکراری نباشه؟) خود بگیرد، با لحنی اعتراض‌گونه گفت:
- اَه، یه چیز جدید بپز دیگه زن!
ابروی تتو زده‌ی خود را بالا انداخت و هم‌چون بازپرس‌های فیلم‌های ایرانی گفت:
- خب، دیگه چیزی لازم نداری؟ من کی بهت شب غذای تکراری بهت دادم؟ دیشب تخم‌مرغ آبپز بود، پریشب هم املت، شب قبل‌ترش هم تخم‌مرغ آبپز با زردی عسل پختم... ‌.
پوست تخمه‌ای که روی لبش چسبیده بود را تف کرد که پرت نشد که هیچ، به سیبیل چخماقیش چسبید.
- خب، خانم خلاق امشب چی داریم؟
لبخند گشادی روی لبان خشکیده‌ی خود نشاند و گفت:
- نمیرو.
مرد پُف کلافه‌ای کرد و ناچار گفت:
- باشه، زود ردیفش کن.
کمی فیلم را جلو انداخت، با دیدن به خطر افتادنِ جانِ هموسو شروع به دعا و نذر و نیاز کرد.
- یا خدا، خودت کمکش کن، این کوره و گناه داره، اصلاً سالم بمونه من خودم سه‌تا مرغ می‌خرم و به فقیر میدم... ‌.
با این حرف مرد، زن خنده‌ای مستانه سر داد و گفت:
- مرد! تخم مرغ شده دو تومن، تو شام هر شبت با تخم مرغه، تو تخمِ اون سه مرغ رو بخر، خودشون رو پیشکش... ‌.
بعد با حرص زیر لب گفت:
- فقط بلده الکی حرف بزنه... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,974
24,674
مدال‌ها
6
- حتماً، منتظرتون هستیم... ‌.
تماس را قطع کرد و هم‌چون فشنگ از روی مبل پرید و با صدایی بلند گفت:
- خدایا! الان چه وقت شوهر فرستادنه؟
به سمت اتاق خوابشان دوید و دربش را باز کرد و داد زد.
- مرد، بیدارشو برو یه چی بخر مفت‌خور می‌خواد بیاد.
مرد که از داد همسر خود از گوشه‌ی تخت بر روی زمین افتاده بود، به سرعت خرج کردن پول از روی زمین بلند شد و گفت:
- این چه طرز بیدار کردنه زن؟ الله اکبر، مهمون حبیب خداست.
همان‌طور که گیسوان فندقی رنگ خود را گیس می‌کرد گفت:
- نه، این‌ها حبیب و کریم خدا نیستن... ‌.
نگاهش را از آیینه گرفت و با صدایی جیغ‌طور گفت:
- خواستگارن، خواستگار!
مرد بی‌حواس ایستاد که پیژامه‌ی راه‌راهش بر روی زمین افتاد.
- چی؟
زن از اتاق خارج شد و گفت:
- نخودچی، برو یه دوتا موز و خیار بخر بندازیم حلقشون لاقل آبرومون نره.
- می‌دونی خیار و موز چنده!؟
درب اتاق دختر ترشیده‌شان را باز کرد و داد زد:
- سوسن؟ سوسن مادرمرده، بلندشو که دارم ازت خلاص میشم.
زیرلب گفت:
- گند بزنن به این خلاص شدنی که این‌قدر خرج داره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,974
24,674
مدال‌ها
6
صدای شکستن تخمه فضا را در بر گرفته بود، هرکَس برای خود حرف می‌زد، جفتی غیبت می‌کردند، جمعی درمورد گرانی بحث می‌کردند و در این میان کبری بانو فضول خاندان همه را زیرنظر گرفته بود و هم‌چون لوبیایی در همه‌ی قرمه سبزی‌ها در بحث‌ها می‌پرید.
به جمع نگاهی انداخت، با دیدن تازه عروس جمع لبخند گشادی زد و پوست تخمه‌ی نمکی روی لب برق لب خورده‌اش را برداشت و گفت:
- حامله نیستی کمندجان؟
کمند نگاهش را از چشمان لبالب نصیحت مادر خود گرفت و به سیاهی شمان فضول کبری نگاه کرد و گفت:
- خیر کبری خانم.
کبری که از بحث خوشش آمده بود پا روی پا انداخت و دستی به دامن چین‌چینش کشید و گفت:
- اِ؟ چرا عزیزم، بچه خیلی خوبه که.
کمند کلافه پوفی کرد و گفت:
- کبری خانم، من تازه شیش ماهه که ازدواج کردم، درضمن بچه به دنیا آوردن کشک نیست.
کبری: بچه برکت داره دخترم.
- حرفتون درست؛ ولی باید مخارجش رو هم در نظر بگیریم، خرج بیمارستان، لباس، سیسمونی، پوشک، اصلاً شما می‌دونین پوشک چه‌قدر گرونه؟
در دلش اضافه کرد:
- حرفش آسونه، عملش سخت، توی این گرونی اول باید حساب میلیاردی داشته باشیم بعد بچه بیاریم، والا، فقط بلده فضولی کنه و گند بزنه به اعصاب آدم، اَه... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین