- Feb
- 3,262
- 6,984
- مدالها
- 2
- حالا که تو هیچی نمیگی پس بهتره خودم انتخاب کنم، بنظرم دستت خوبه!
با دریل به سمتش میرفتم و اون هی عقبعقب میرفت که در آخر کفشم و گذاشتم روی سی*ن*هش و دریل رو به سمت دستش بردم. شاید نباید اینقدر رو مخم میرفت که اینجوری داد و بیداد کنه و زجر بکشه. البته اینها از نظر من لذت بخش بودن.
***
ستاره: آره منظورم همینه! خب، نظرت چیه؟!
به چشمهاش زل زدم و گفتم:
- مسخرهست!
اخماهاش تو هم رفت.
ستاره: کجاش مسخرهست؟
- همهجاش.
ستاره: ببین ژینا، اگه بخوای من درکت کنم یا حداقل بفهمم اونجایی که اینجوری ازش تعریف میکنی چجوریه باید جاهامون و باهم عوض کنیم.
- اونوقت تو چرا فکر کردی برام مهمه که تو منو درک کنی؟
نفس کلافهای کشید و گفت:
- میشه یه بار رو مخ نباشی؟
- نه!
انگار همین حرفم کافی بود تا بخواد کفرش دربیاد.
ستاره: ژینا خواهش میکنم.
ابروهام پرید بالا.
- چرا انقدر برات مهمه؟!
جوری بود که انگار فقط میخواست قانعم کنه.
ستاره: ببین من فقط میخوام موقعیت تو رو درک کنم. من این همه سال بدون سختی زندگی کردم، درحالیکه تو هر ثانیهت پر از سختی بوده، چطور میتونم با عذاب وجدانم کنار بیام؟ ازت خواهش میکنم این لطف و در حقم بکن.
بیخیال شونههام و بالا انداختم و گفتم:
- برای من فرقی نداره!
***
پس دانشگاهی که میگفتن این بود؟!
واقعا باید همچین مکان مزخرفی و تحمل میکردم؟! چه مزخرف! در حالیکه داشتم به سمت کلاسی که ستاره میگفت میرفتم، برای یه پسره هم زیر پایی گرفتم که جلوی اون دخترها افتاد زمین. درحالیکه لبخند روی لبهام اومده بود، داخل کلاس شدم. همه نگاهها خیرهی من شد. مرکز توجه؟ چه کسل کننده. رفتم رو یکی از صندلیها نشستم. دختری نزدیکم شد و آروم گفت:
- ساحل چرا دیروز نیومدی؟!
با دریل به سمتش میرفتم و اون هی عقبعقب میرفت که در آخر کفشم و گذاشتم روی سی*ن*هش و دریل رو به سمت دستش بردم. شاید نباید اینقدر رو مخم میرفت که اینجوری داد و بیداد کنه و زجر بکشه. البته اینها از نظر من لذت بخش بودن.
***
ستاره: آره منظورم همینه! خب، نظرت چیه؟!
به چشمهاش زل زدم و گفتم:
- مسخرهست!
اخماهاش تو هم رفت.
ستاره: کجاش مسخرهست؟
- همهجاش.
ستاره: ببین ژینا، اگه بخوای من درکت کنم یا حداقل بفهمم اونجایی که اینجوری ازش تعریف میکنی چجوریه باید جاهامون و باهم عوض کنیم.
- اونوقت تو چرا فکر کردی برام مهمه که تو منو درک کنی؟
نفس کلافهای کشید و گفت:
- میشه یه بار رو مخ نباشی؟
- نه!
انگار همین حرفم کافی بود تا بخواد کفرش دربیاد.
ستاره: ژینا خواهش میکنم.
ابروهام پرید بالا.
- چرا انقدر برات مهمه؟!
جوری بود که انگار فقط میخواست قانعم کنه.
ستاره: ببین من فقط میخوام موقعیت تو رو درک کنم. من این همه سال بدون سختی زندگی کردم، درحالیکه تو هر ثانیهت پر از سختی بوده، چطور میتونم با عذاب وجدانم کنار بیام؟ ازت خواهش میکنم این لطف و در حقم بکن.
بیخیال شونههام و بالا انداختم و گفتم:
- برای من فرقی نداره!
***
پس دانشگاهی که میگفتن این بود؟!
واقعا باید همچین مکان مزخرفی و تحمل میکردم؟! چه مزخرف! در حالیکه داشتم به سمت کلاسی که ستاره میگفت میرفتم، برای یه پسره هم زیر پایی گرفتم که جلوی اون دخترها افتاد زمین. درحالیکه لبخند روی لبهام اومده بود، داخل کلاس شدم. همه نگاهها خیرهی من شد. مرکز توجه؟ چه کسل کننده. رفتم رو یکی از صندلیها نشستم. دختری نزدیکم شد و آروم گفت:
- ساحل چرا دیروز نیومدی؟!
آخرین ویرایش: