جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

رها شده [کپشر مایند] اثر گروه «Solitude کاربران انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط DELVIN با نام [کپشر مایند] اثر گروه «Solitude کاربران انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 861 بازدید, 11 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [کپشر مایند] اثر گروه «Solitude کاربران انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
نام: کپشر مایند
نویسندگان: هستی
جباری و ویشار دخت
ژانر: جنایی،‌ درام، عاشقانه
عضو گپ نظارت: S.O.W (۸)

خلاصه:
حقارت؛ احساس گناه و گمراهی‌اش وصف ناشدنی است.
نمی‌داند در کدام آتش می‌سوزد، احوالش دگرگون شده است و مانند قبل بازیکن قهاری نیست.
سخت در اشتباه است، نگاهش پوچ و تو خالی بین اسامی می‌چرخد تا قربانی بعدی‌اش را پیدا کند، با گمراهی و احساس دودلی به چهره‌اش نگاه می‌کند.
کسی که مجبور است تن به این بی‌آبرویی بدهد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,253
8,648
مدال‌ها
6
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,760
مدال‌ها
6

مقدمه:


بوی خون، خ*یانت و نفرت می‌آید.
راز او برملا می‌شود و درد در کل بدنش می‌پیچد.
همه قربانی شده‌اند و تنها او باقی مانده.
کاش نمی‌رفتند از پیش او.
همه‌جا تاریک است، صدای فریب دهنده‌ای در گوشش می‌گوید:
«تو مستحق مرگی»
«تو همه رو کشتی»
اگر این پیوند با خون باز شد چرا با خون بسته نشود؟
مرگ می‌آید، او آخرین کلمه را برای دیگران می‌گوید:
«سرنوشت من مانند گرداب خونی بود که با تاریکی شروع و با خون تمام شد»

سخن نویسنده:
این رمان با نام کپشر مایند که به معنی تسخیر ذهن است و از صحنه‌های {soul torture} استفاده شده است، که مربوط به کنترل و تسخیر ذهن است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
نگاه خشنود دخترک میان استیج می‌چرخید. سن زیادی نداشت امّا یکی از بهترین خوانندگان کشورش بود؛
دامن لباس پف‌دار و قرمزش را گرفت، کمی خم شد و برای آخرین‌بار در آن تور با چشمان مشکی‌اش مردم کشور تایلند را اسکن کرد. دستان کشیده‌اش را بالا برد و همانطور که به عقب گام بر می‌داشت، دستی برایشان تکان داد.
افرادی که در پشت صحنه بودند به احترام دخترک هجده ساله ساله ایستادند و دست زدند. دخترک سری از روی خجالت خم کرد و با لبخندی پر از ذوق و شوق نگاهش پی مادرش، شروع به گردش کرد.
با پیدا نکردن اثری از مادر، با چشمانی که دودو می‌زد نگاهی به پدرش کرد.
- بابا؟ مامان کجاست؟
پدرش با انگشت، درب بیرونی را نشانش داد. دختر سری خم کرد و با لبخند به طرف در حرکت کرد.
***
آوای تولید شده از برخورد پاشنه‌های کفشش که به زمین می‌خورد را دوست داشت! با لبخند به جسد غرق در خون مادر ایولین نگریست.
- این تازه شروع بازیه دخترِ بزرگ!
لبانش را گزید و با احساس شنیدن قدم‌هایی با سرعت به سمت موتورش دوید.
صدای نازکش که حال با هق‌هق همراه بود شیطان درونش را می‌آزرد، این اولین قتلش نبود! پس چرا دوباره اشک‌هایش همانند مروارید‌هایی بی‌صدف، از چشمانش به پایین سرازیر می‌شدند؟!
چرا دوباره فرشته درونش بیدار شده بود و او تنها در خیابانی سوت و کور داد می‌زد:
- من نباید این‌کارو می‌کردم! نباید... نباید... ‌‌.
و همین‌طور طوطی‌وارانه، این جمله را تکرار می‌کرد؟!
التماس‌های مادر ایولین را به یاد می‌آورد، هنگامی که او با چاقو، بر روی بدنش زخم‌هایی عمیق و به طرح قلب شکسته و یا تیر، شکل می‌داد!
«خواهش می‌کنم »
«درد داره. این‌کارو با من نکن!»
«مگه من گناهم چی بود؟!»
«نه!»
یادش می‌آمد... یادش می‌آمد که تیغ‌های خارپشت را به چشمان مادر می‌زد. در هر چشم پنج تیغ! مگر گناه مادر چه بود؟
مادر گناهی نداشت؛ مشکل از بد اقبالی‌اش بود!
 
آخرین ویرایش:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,760
مدال‌ها
6
هارپر آرام قدم بر می‌داشت همه‌جا تاریک و مسکوت بود، ترس در وجودش رخنه کرده بود؛ فکر و تصور جسد مادر حتی یک ثانیه آرامش برایش نمی‌گذاشت.
- لعنتی، لعنتی! چرا من باید بهش فکر کنم؟
به در خانه که رسید کلید را در قفل چرخاند و وارد شد.
لش روی کاناپه افتاد، به پوست تخمه‌ها و پیتزای نصفه خورده شده نگاهی انداخت.
تیکه‌ای از پیتزا را در دهانش گذاشت که صدای بلند و بعد چهره خیس آرسن رو به رو شد.
آرسن با صدای بم خود گفت:
- موفق شدی؟
هارپر همان‌طور که پیتزا در دهانش را قورت می‌داد انگشت شست خود را بالا آورد.
- خوب برو یه دوش بگیر بوی گند خون میدی، داره حالم ازت بهم می‌خوره!
بی خیال به نیم تنه بنفش و شلوار تنگ مشکی‌اش نگاهی انداخت.
روی نیم تنه‌اش رد خون جاری را به وضوح می‌توانست ببیند.
مطمئناً اگر پلیس لندن او را با این وضعیت می‌دید سر از زندان در می‌آورد.
- چطوری به این‌همه خون دقت نکرده بودم؟
آرسن خنده مسخره‌ای کردو لبان صورتی و نازکش را خیس کرد.
- ان‌قدر مشغول بودی که حتی حواست نبود اگه کسی می‌دید یه زن با این اوضاع نصفه شب با لباس خونی داره توی خیابون می‌چرخه، مطمئناً می‌رفتی زندان!
با آرامش از جای خود بلند شد و سمت حمام خانه نوساز و کوچک با تم مشکی، بنفش رفت.
- میرم یه دوش بگیرم؛ بهتره فکر مزخرف رو از ذهنت بیرون کنی!
زیر دوش آب سرد که ایستاد با آرامش چشمان مشکی رنگش را بست.
پس از یک دوش حسابی خودش را روی تخت انداخت و سعی کرد بخوابد.
 
آخرین ویرایش:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,760
مدال‌ها
6
هر چند خودش را به خواب زده بود ولی هنوز به فکر صورت زیبای زنی که این شب در یک مکان خاص کشته شده بود می‌رفت.
گناه او سادگی بود، به راستی گول یک شیطان صفت در رخ آدمیزادِ مظلوم و مهربان خورده بود.
بر می‌گردد به خاطرات چند ساعت پیش ساعت ۱۲:۴۷ دقیقه بامداد... .
***
لباس گارسون را به‌زور از اتاقک کوچک کش رفته بود.
در میان انبوهی از جمعیت به سمت در مخصوص طبقه بالا رفت، وارد اتاق شد و خودش را جلوی آینه انداخت و سعی کرد رژ بنفش جیغش را از روی لب‌های صورتی‌اش پاک کند تا قیافه‌ای شبیه به گارسون‌ها برای خودش درست کند.
هنوز نیمی از آرایش غلیظ روی صورتش پاک نشده بود که در با صدا و به شدت باز شد.
پشت چوب لباسی بلند که لباس‌ها و پالتوهای پشمی قایم شد که صدای مکالمه مرموزی را شنید.
- خانم جکسون دارید می‌بینید من تمام سعی خودم رو برای کنترل ذهن این آدم می‌کنم ولی این یه نیروی عظیم و عجیب داره. نمی‌فهمم.
- ببین تا شب تونستی کنترلش کنی که هیچ یک میلیارد دلار توی جیبته، اگر نه که مجبور میشم کله‌ پوکت رو تحویل خانواده بدم! نه سالم بدون بدن!
با حیرت به دهان مرد خیره شد ولی مرد دگر از محل دور شده بود و حتی درک کنترل ذهن یک فرد بسیار سخت بود.
به سختی آرایش غلیظ را از روی صورتش پاک کرد و لعنتی به خودش فرستاد.
- این چه غلطی بود کردی اومدی آدم بکشی عروسی نیومدی که!
با عصبانیت دستمال روی دستش را مرتب کرد و خودش را به سالنی که در آن غذا و نوشیدنی سرو میشد رساند.
یکی از سینی‌ها که در آن موهیتو بود را برداشت و به سمت میزها رفت، از کنار هر میز که رد میشد خانم یا آقایی یک جام برمی‌داشت و سراغ میز دیگری می‌رفت.
با چشم دنبال مادر می‌گشت صدای بلند موسیقی راک روی اعصابش خدشه می‌انداخت، پیدایش کرد روی میز شماره ۲۰ و در درجه یک‌ترین جاهای سالن بزرگ و روبه نما!
سمت میز رفت و با عجله دیوید.
- چیزی شده خانم جوان؟
- اگر میشه همراه من بیاید. لطفاً سریع!
- باشه بریم.
هارپر به سمت در خروجی دوید و مادر هم دنبال او با صلابت و غرور راه می‌رفت. به سوله پشت سالن که رسیدند هارپر در را بست و سریع دست روی سی*ن*ه زن گذاشت.
چاقوی کوچک را از جیب خود در آورد و گفت:
- بازی دیگه تمومه!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
مادر با چشمانی مملو از تعجب به او نگاه کرد، لبخندی مغرور بر روی لبان خود طرح زد و دستی به موهایش کشید.
- چیزی شده خانم جوان؟! مشکلی پی...
هارپر بی‌توجه به زن که در حال نطق کردن بود با حرص به چشمان‌ مادر زل زد که هیچ اثری از ترس نداشت. با تعجب به صورتش زل زد، آتش خشم درونش شعله می‌زد که چاقو را در جای، جای بدن زن به نمایش بگذارد. با صدایی حرص‌آلود به او گفت:
- با...چه...جرأتی...نمی‌ترسی؟!
مادر تک خنده‌ای کرد با خودش فکر می‌کرد این با چه عقلی با او شوخی می‌کند؟! زمزمه کرد:
- چون می‌دونم این یک شوخیه!
هارپر چاقو را در دستانش فشرد و با سرعت و قدرت به بازوی مادر زد. داد پر‌ از درد مادر لبخند را به لبانش مهمان کرد
خنده‌ هیستریک‌اش لرز را مهمان بدن مادر کرد، چشمان آبی رنگ مادر حال گرد و غبار ترس را حمل می‌کرد. صدای هارپر که حال بیش از اندازه نازک و ترسناک شده بود، باعث تزریق هراس به رگ‌های مادر بود!
- آروم! آروم‌تر...بترس!
خنده‌ای بلند کرد و بریده بریده میان خنده‌هایش گفت:
- تر‌...سی...دنتو...دوست...دا...رم!
اشک‌هایی که از چشمان مادر همانند چشمه سرازیر می‌شد، آن روی دیوانه‌اش را بیدار نمود.
- آفرین!
سرش را زیر انداخت، صورتش سرخ شده بود و خس‌خس می‌کرد!
- جنایت درونم رو بیدار کردی مادام!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
سپس با فرو بردن چاقو در جایی میان قفسه سی*ن*ه‌اش، او را به مرگی همراه با درد دعوت کرد. با دستان سفیدش که حال به خون زن آراسته شده بود، دستی به کت مشکی‌اش کشید و موهای مشکی خودش را با خشم از جلوی چشمانش کنار زد. دلش به حال کسانی که حال آن بیرون نشسته بودن و بعضی‌ها هاها خنده‌شان به آسمان می‌رسید و بعضی‌ها در آغوش شخصی گریه می‌کردند می‌سوخت. اگر از سرنوشت خود خبر داشتند هیچ‌گاه پا به این‌جا نمی‌گذاشتند! دلش به حال آن دختری که در لباس عروس در جلوی شاهزاده سوار بر اسب سفید‌ش دلبری می‌کرد پاره بود! آن روی دخترانه‌ش بغض می‌کرد با فکر به این‌که این لباس سفید قرار است با خون صاحبش، کسی که قرار بود امشب در باغ یا تالاری میان مهمانان جلون دهد، زینت داده می‌شد؛ عطش!
خود را جایی میان نقطه وسط منطقه‌ که در آن بود انداخت و همانند ماری به دور خود پیچید، لب‌هایش که حال مایع قرمز رنگ رژ را حمل می‌کرد همانند ماهی باز و بسته می‌کرد و صدایی همانند ناله از آن خارج می‌شد.
- هی خانم؟ خوبید؟!
چشمانش را به آن دو گوی فندقی رنگ دوخت، پسر موهای لختش را که تکه‌تکه بر پیشانی‌اش ریخته بود و جلوی دیدگانش را گرفته بود کنار زد و لبخندی بر لب نشاند.
- مادام؟!
هارپر لبخند مستانه‌ای زد و کلت را با حرکتی بر روی پیشانی پسر گذاشت، حضار همه‌گی‌ خشک شده به این صحنه نگاه می‌کردند. فردی از آن میان فریاد کشید:
د- فیلمه! بشینید ادامش رو ببینیم.
هارپر به دختر خوش‌خیال پوزخندی زد و نگاهش از از گیسوان مشکی‌ او، به چشمان‌ فندقی ترسیده و حیرت زده پسر دوخت.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
لبانش را گزید و همان‌طور که نگاهش خیره به چشمان پسر بود سرش را کج کرد، تار موهای کوتاه‌اش را به عقب راند و دستش را بر روی شانه پسر گذاشت. پلک‌هایش را محکم بر هم فشرد و با لحنی خشم‌گین غرید:
- فیلم؟!
و در دل با خود چنین گفت:
- وقتی که اجساد تیکه‌تیکه شدتون جلوی پای پلیس‌ها بود و من با پوزخندی گوشه لبم کلمه «آلکت» رو بهتون می‌گفتم، می‌فهمیدید این یک فیلمه یا نه.
با روبوده شدن ناگهانی کلت از دستش، نگاه خالی از حسش را به دستانش دوخت. کلت طلایی رنگ و خوش دستش به‌جای این‌که در دستان او باشد، در دست لرزان پسر مو فندقی جا خوش کرده بود! پسر با لحنی لرزان که چاشنی از ادویه تند هراس را نیز داشت، تکه‌تکه گفت:
- ببین تو می‌خوای این‌ها رو بکشی نه؟!
هارپر‌ که نگاهش خیره به تابلو عظیم پشت سر پسرک مو فندقی بود، نگاهش را از تاج سفید رنگ نقش بسته بر تابلو گرفت و همانطور که خیره به ناخن‌های بلند و لاک زده‌اش بود، بی‌حرف منتظر ادامه سخن پسر ماند. برایش کاری نداشت که کلت را از دستان پسر ریز جثه بگیرد و تیری را در مغزش خالی کند امّا... امّا مغز‌اش فرمان گوش دادن به حرف‌های پسر را می‌داد! پسر همان‌طور که با تیله‌های فندقی‌اش لوستر عظیم و درخشان که در راستای دیدش‌ بود را می‌خورد، لب‌ تر کرد و ادامه داد:
- خودم همشون رو برات می‌کشم! فقط...فقط به من کاری نداشته باش.
هارپر پوزخند صدا داری زد و با حرکتی از روی زمین بلند شد. فریاد عصبی‌اش خدمه‌ها، اشپز‌ها و اشخاص حاضر رستوران آلن دوکاس را به لرزی خفیف دعوت کرد.
- چی فکر کردی؟! این‌که بعد انجام خیزن ولت می‌کنم؟! نمی‌کشمت؟!
خنده‌ای هیستریک چاشنی سخنش کرد و با لحنی ترسناک که هقهقه نوزاد پسر جای گرفته در گهواره آغوش مادر را در آورد گفت:
هارپر: اشتباه می‌کنی! اشتباه... .
 
آخرین ویرایش:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,760
مدال‌ها
6
همان‌طور که کلت طلایی رنگش را از دست پسر قاپید، روی سر پسر نشانه گرفت.
- بنگ!
تا آمد ماشه را بکشد صدای پسر ناشناس در گوشش نجوا شد.
- قول میدم بهت کمک کنم.
با نیشخندی سمت پسر که حالا پشت به او ایستاده بود و کروات مشکی رنگش را باز می‌کرد رفت. پاهایش را بالا برد و گردن سفیدش که گردنبند طلایی رویش خودنمایی می‌کرد را به سمت پسر متمایل کرد، لب‌های قرمز رژ خورده‌اش را به لاله گوش پسر نزدیک کرد و نجوا کنان گفت:
- انتظار داری اعتماد کنم؟ تو احمقی و خوش شانس.
دستش را روی شانه پسر گذاشت و خودش را به سمت پسر کشاند. دیان با پوزخندی به حرکات او نگاه می‌کرد.
- شماره‌م رو بگیر برو و رسیدی خونه بهم زنگ بزن. خیلی خوردی حالت خوب نیست روان پریش.
قدمی عقب رفت و شماره را قاپید. دستی روی ماسک مشکی رنگش گذاشت تا مطمئن شود کسی او را ندیده و سریع از آن‌جا خارج شد. ضربان قلبش بالا رفته بود و صورتش از آن همه نزدیکی سرخ شده بود.
***
(بازگشت به حال)
داشت با خودش فکر می‌کرد، به سمت کیفش رفت و شماره پسر را از داخلش بیرون کشید.
داخل گوشی‌اش نوشت و او را سیو کرد. پوزخندی به اسمش زد (پسر ناشناس) و روی دکمه اتصال فشرد. پسر با صدای خواب آلود و عصبی گفت:
- هان؟ چی می‌خوای دیگه.
هارپر اخم غلیظی به شماره کرد و با صدای محکم اما آرومی گفت:
- منم! گفتی بهت زنگ بزنم.
- تو کدوم خری‌ هستی؟
هارپر لبانش را روی هم فشار داد و گفت:
- هارپر هریسون دختر توی رستوران!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین