جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

رها شده [کپشر مایند] اثر گروه «Solitude کاربران انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط DELVIN با نام [کپشر مایند] اثر گروه «Solitude کاربران انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 859 بازدید, 11 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [کپشر مایند] اثر گروه «Solitude کاربران انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,759
مدال‌ها
6
دیان، نگاهش را به ساعت روی میز دوخت. عقربه‌ها ساعت چهار و سی و پنج دقیقه صبح را نشان می‌دادند. کلافه پتوی نرم و مشکی رنگ را از روی خود کنار زد و همان‌طور که به‌دنبال دمپایی‌های مشکی‌اش بود گفت:
- کمبود ساعت بود تو الان زنگ زدی؟!
هارپر لب تر کرد و متفکر گفت:
- فکر می‌کردم کسی که جونش رو ازش نگرفتم و ناجیش شدم، صبر کرده تا بهش زنگ بزنم!
قهقهه دیان باعث شد هارپر با اخم پررنگی گوشی را از گوش خود فاصله دهد و زیر لب با خود غر بزند. دیان پس از دقایقی خنده، با لحنی که چاشنی تمسخر داشت گفت:
- دختر تو خودت رو چی فرض کردی؟! درسته، جونم تو دستت بود ولی...
همان‌طور که در آیینه قدی به خود می‌نگریست، نیشخندی زد و هم‌زمان ابرو بالا انداخت:
- نگرفتیش!
هارپر لبخندی کوچک زد و گوشی را در دستانش رد و بدل کرد.
- فکر می‌کنی چقدر کار داره که آدرست رو پیدا کنم و به درک واصلت کنم بیب؟!
دیان پوزخندش را پررنگ‌تر کرد و با لحنی جدی زمزمه کرد:
- تو همون کافه هم کافی بود اشاره کنم.
تک خنده‌ای زد و ادامه داد:
- بای بای بیب!
هارپر دندان بر دندان سایید و مجسمه چوبی اسبی که دم دستش بود را بر زمین کوبید.
- ببین آقا، به نفعته با اعصاب من بازی نکنی!
دیان با همان خنده اعصاب خورد کن، لب از لب گوشود:
- آها، حتماً می‌خوای بدی منو سگ‌ها بخورن نه؟!
هارپر پوفی کشید، اعصابش بیش از اندازه از دست این موجود منفور به آتش کشیده شده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
با تنفر نگاهی به تلفن انداخت و قطع کرد، دیان با خنده لب گشود:
- عجب سگه‌ها چه‌طوری می‌خوام تحملش کنم؟
***
هارپر با چشم‌های خواب آلود سمت برادرش قدم برداشت و بالش را روی صورتش گذاشت و با دست و پا زدنش دست از خفه کردنش برداشت:
- پاشو تن لشت رو بردار ببر سرکار!
آرسن با بد عنقی داد زد:
- مریض روانی‌ای تو.
- اون وقت تو چی‌ هستی؟ پروفسوری یا مهندس؟
نگاه چپی نثار هارپر کرد و بلند شد که هارپر را در کت و شلوار مشکی رنگ نو و شیکی دید.
- کجا به سلامتی؟
هارپر همان‌طور که عطرش را به شقیقه‌اش می‌زد گفت:
- قرار دارم، فوضولی مگه؟
- آره!
با صدای گرفته‌ای که نشان از خورد شدن اعصابش می‌داد گفت:
- صبر کن بعداً برات میگم. الان که دلت نمی‌خواد سگ شم اول صبحی؟
آرسن نگاه بی‌رمقی به هارپر انداخت و با حرصی که در صدایش هویدا بود لب زد:
- برو، فقط یادت نره شب بری سراغ سوژه.
هارپر بی‌حوصله سری تکان داد و به سوی
درب خروجی خانه حرکت کرد. با گشودن در، لرزی مهمان دستانش شد و سرما به عمق جانش نفوذ کرد. موبایل مدل پایین‌اش را از کیف دستی مشکی‌اش در آورد و رمزش را وارد کرد. بر روی کلمه «سگ» کلیک کرد و برای دیان پیام فرستاد:
- آدرس؟
بعد چند ثانیه، دیان آدرس را برایش ارسال کرد. لب‌های صورتی رنگش را بر هم مالید و لب زد:
- اوکی، یک مغازه در حال ساخت؟
دستی به گیسوان‌‌اش کشید و دستی برای تاکسی بلند کرد. بر روی صندلی‌های کهنه و پاره تاکسی نشست و به آرامی آدرس را بر زبان آورد. بعد از گذشت سی و اندی دقیقه، به محل مورد نظر رسیدند. با پرداخت پول به پیرمرد چاق، از تاکسی خارج شد و به سوی دیانی که با لبخند دست به سی*ن*ه منتظرش بود، به راه افتاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین