جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ننجون:|💤 با نام [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,223 بازدید, 40 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ننجون:|💤
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط -pariya-

نظرتون درباره رمان چیه عسیسان؟:)

  • خوب نی:|

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
نام رمان:کچل ها Negar_۲۰۲۲۱۰۲۷_۱۶۴۵۱۲ (1).png
نویسنده: د.آهنگری
عضو گپ نظارتS.O.W(1)
ژانر:طنز، عاشقانه
خلاصه:
یکی زدم پس کله عسگر
عسگر با اعتراض گفت:یعنی واقعا میخوای باهاش ازدواج کنی ننه؟
مگس کشمو برداشتم و ریلکس به طرفش حمله کردم
-به تو ربطی نداره پسره ی خیره سر شیرمو حلالت نمیکنم اگه زر مفت بزنی برام هاا
عسگر پوکر نگاهم کرد
از اون طرف اکبر داشت خودشو میکوفت به در و دیوار و هوار میکشید
-تو چته دیه ؟
اکبر اومد سمتم
درحالی که بهم نزدیک میشد گفت:ننه بخدا من..
یهو لنگش گیر کرد به فرش با پوز رفت زمین
دوباره بلند شد اومد طرفم
اکبر:ننه بخدا نمیزارم باهاش ازدواج کنی..
مگس کشو برداشتم افتادم دنبال همشون
-مگه ازدواج من دست شماست بی تربیتا؟
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,469
مدال‌ها
12
IMG-20220917-WA0027.jpg


"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاکنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
مگس کشو بردم بالا و یکی خوابوندم تو صورت قناسش
یهو از خواب پرید و گفت:چیه چیشده؟من کیم؟
عاقل اندر سفیه نگاهش کردم
-کاظم پاشو برو نون بگیر ننه.نداریم
با حالت زاری گفت:چرا من برم؟
-چون خبر مرگت من دارم بهت میگم
کاظم:ننه تورو جون بچت به جمشید بگو بره بگیره
-جمشید؟
رو کردم به جمشید که بغل دستش خوفتیده بود
داد زدم
-جمشید پاشو برو نون بگیر ننه
جمشید تو همون حالت گیج و ویج گفت:به کاظم بگو ننه
مگس کشمو بردم بالا اول زدم تو سر جمشید بعد کاظم
-اصلا دوتاتون گمشید برید نون بگیرید شاسکولا
هردوتاشون با بدبختی پاشدن رفتن حاضر شن
به ساعت نگاه کردم
هفت صبح
رفتم وسط خونه وایسادم
-هووووی اهالی منزل از خواب ناز بیدار شید خرسای قطبی ساعت هفته
اول عسگر و زنش مهری اومدن بعد اکبر و منیژه
-پس اون چوب خشک کو؟
اکبر:کی ننه؟
-طناز
منیژه:خوابیده
-غلط کرد مگه دانشگاه نداره اون بیخاصیت؟
پاشدم رفتم تو اتاق و به پارچ آب خیره شدم
برداشتم خالیش کردم رو اون چوب خشک
با جیغ و داد بالاخره اونم بلند شد
پیروزمندانه اومدم پایین و به بچه های دسته خلم نگریدم
جای اقاجونشون خالی هعی..
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
اشک تو چش و چالم جمع شده بود
طناز اومد پیشم و گفت:وا ننه چرا گریه میکنی؟
با لبخند و چشمای اشکی زل زدم بهش و گفتم
-خف شو من کجام گریه میکنم؟اشک شوقه
طناز:اشک شوق؟
دمپاییمو دراوردم یکی بزنم پس کلش آنقدر فضولی می‌کنه که خودش فهمید و در رفت
جمشید و کاظم با نون اومدن
رفتیم صبحونه زدیم تو رگ و بعدش هرکی رفت پی کار خودش
صدای زنگ تلفن بلند شد
رفتم جواب دادم
-هِن؟
صدای فیس فیسویی از پشت تلفن اومد:الو؟منزل باقر زاده؟
-بفرما
گذاشتم رو بلندگو و مشغول درست کردن روسریم شدم
اون:برای خواستگاری مزاحم میشم
یهو همه اهالی خونه کله هاشون صد و هشتاد درجه رفت سمت طناز
-برا خواستگاری کی؟این چوب خشک؟
خنده مصلحتی کرد و گفت:خیر برای خودتون فکر کنم..شما گیسو خانمی دیگه؟
یدفه همه کله ها سیصد و شصت درجه اومد سمت من
منم که کلا آدم ریلکسی بودم گفتم:اره اره خودمم
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
اون:آها بله خیلی خوشبختم گیسو خانم من هم قاسمی هستم
-اها باشه ..خب کی میآید حالا ؟
یهو صدای داد اکبر بلند شد
اکبر:ننهههههه؟
مگس کشو برداشتم بزنم تو سرش که خودش عقب نشینی کرد
اون: انشالله پنج شنبه این هفته
خیاری از رو میز برداشتم و درحالی که گازش میزدم گفتم:باشه پس مزاحم بشید..نه یعنی چیزه مراحم بشید
صدای زنه بلند شد:چشم حتما خدانگهدارتون
گوشیو قطع کردم که یهو عربده عسگر و اکبر بلند شد
اکبر:ننهههههه؟
عسگر:ننههههههه؟
جمشید:ننهههههههه؟
کاظم:ننههههههه؟
من:اکبر عسگر جمشید کاظم..چه مرگتونه؟میخواد برام خواستوگار بیاد عین خر حسودی میکنید نه؟
بعد با پیروزی زل زدم بهشون
عسگر:ننه چرا بشون گفتی بیان؟
اکبر:ننه پس کی جواب آقاجون خدابیامرزو میده؟
دوتا انگشتمو گذاشتم رو دماغم و گفتم:ایح ایح ایح(مثلا صدا گریس:| ) دیشب اقاجونتون اومد به خوابم..دستشم یه آفتابه بود
جمشید:چه ربطی داره؟
دمپاییمو شوت کردم سمتش و گفتم:آب روشناییه دیه خره
کاظم:حالا از کجا معلوم تو آفتابش آب بوده باشه؟
پوکر نگاهش کردم
رو به جماعت گفتم
-یه لحظه بصبرید من اینو نفله کنم بیام..
رفتم یه کف گرگی بخوابونم تو دماغ کاظم که منیژه و مهری جلومو گرفتن
-ولم کنید بزارید برم بهش بفهمونم پشت سر مرده زر زیادی نباید زد
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
طناز از پشت سرمون داد زد:یکی بیاد منو برسونه دانشگاه دیرم شده
رو کردم به عسگر
-عسگر برو بچتو برسون دانشگاه دیرش شده..منیژه مهری شمام برید خونه رو تر تمیز کنید برا خواستوگارا..هوی شما سه تا نره غولم برید میوه شیرینی بخرید
اکبر:ننه الان که زوده!تازه سه شنبست
-اکبر رو حرف ننت حرف میاری؟
اکبر دست به سی*ن*ه شد و گفت:جمشید کاظم..برید دستورات ننه رو انجام بدید
به کاظم و اکبر سپردم برن خرید کنن به جمشیدم گفتم بره حموم دسشوری رو تر و تمیز کنه
خلاصه همه رفتن پی کار خودشون
یه دستمال برداشتم و افتادم به جون در و دیوار
دو ساعت بعد جمشید سی*ن*ه خیز اومد داخل هال
جمشید:ننه؟
-هن؟
جمشید:بخدا انقدر رو سرامیکا وایتکس ریختم که دیگه له شدن..تورو خدا بزار برم یکم استراحت...
مگس کشو برداشتم و ریلکس نگاهش کردم
حرفشو خورد و گفت:امر دیگه ای نیست انجام بدم؟
-بیا کارت دارم
بلند شد اومد پیشم
-ببین قلاب بگیر من برم رو کولت اون گوشه سقفو تمیز کنم ببین کثیف شده
دهنش وا موند
زدم زیر چونش و گفتم:ببند مگس نره توش
بعدش رفتم رو کولش و این بیل بیلک رنگین کمونی که مخصوص گرد گیری بود رو کشیدم به سقف
جمشید:ننه بس نیست؟
-نهههه اینجاش هنوز کثیفه
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
.....
بالاخره پس از تلاش های بسیار سقفو دیوارا رو تمیز کردیم..یعنی کردم ..اصلا همه کارای مهمو من انجام دادم این نره خرا که هیچ کاری نکردن بعله بعله
منیژه دستی به پیشونیش کشید و گفت:تموم شد ننه؟
سری به نشونه بلی تکون دادم و خودمو شوت کردم رو مبل
مهری و منیژه و جمشید با خوشحالی به هم نگاه کردن
تلفن خونه زنگ خورد
مهری جواب داد
مهری:الو؟...سلام خوبید شما؟..ممنون از احوال پرسی هاتون..بله؟..مهمونی کی؟...آها فتانه خانم؟..
رو به جمشید گفتم:هوی فتانه کیه؟
جمشید شونه ای به نشونه نمی‌دونم بالا انداخت
دمپاییمو شوت کردم طرف مهری که صاف خورد تو سرش
مهری:آی ننه سرم..بله بله میگفتید؟..
بال بال زدم
-هوی مهری فتانه کیسه؟
بی توجه به من که عین مرغ داشتم جون میکندم یکم دیگه حرف زد بعد تلفنو گذاشت سر جاش
مهری:فتانه خانم مهمونی گرفته
-خو خره فتانه کیسه؟
مهری:وا ننه فراموشی گرفتی؟ فتانه خانم دختر حاج حشمت پسر خاله ی پسر عموی اکبر و عسگر اینا
پوکر گفتم:آها..کاملا یادم اومد..حالا برا چی مهمونی گرفته؟
مهری:والا فکر کنم گود بای پارتی پسرشه
-میخواد بمیره بسلامتی؟
مهری:مگه برا مردن گودبای پارتی میگیرن؟
-من سر از این گوزبای پوزتی و اینا درنمیارم پاشید ناهار درست کنیم گشنه نمونیم حداقل
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
مهری:امشب گود بای پارتیه..بزار عسگر اینا بیان باهاشون حرف بزنیم ببینیم میریم یا نه
-معلومه که میریم عروس خلم بریم حداقل یه هوایی بخوره به کلمون منم ببینم این چرت و پرت بازیا چطوریه
خلاصههههههه عسگر و اکبر و کاظم و طناز که اومدن جریان مهمونیو بهشون گفتیم
اونام وقتی با چشمای غضب ناک من مواجه شدن مجبور شدن قبول کنن
رفتم تو اتاق طناز
یه راست رفتم سر این سرخ آب سفید آب هاش
خب این چیه؟
فکر کنم مال ابروعه
فرچه اش رو کشیدم رو ابروهام
اینم که رژ گونه اس حتما
درشو باز کردم زدم به لپ هام
وای من همینجوریش گلم دیه نیازی به اینا ندارم که
این چیه؟
خب فکر کنم خط چشمه
باید چیکارش کنی؟
آها باید بکنیش تو چشمت
کردمش تو چشمم
-آی توروحت دردم گرفت
با احتیاط کشیدمش رو پلکم
داشتم اونیکی چشممو خط چشم می‌کشیدم که در اتاق یهو باز شد و طناز اومد تو
نه که شبیه جن بوداده میمونه بچم منم ترسیدم خط چشمه رفت تا سر کوچه
طناز با دهن باز بهم نگرید
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
طناز:ن..ننه؟
-ها؟
طناز:چ..چرا؟
-چی چرا؟
طناز:ننههههه چرا ریمل زدی به ابروهاتتتتتت؟
مات نگاهش کردم
طناز:ننههههه رژلب زدی به لپاتتتتت؟
بعد با حالت سکته ای گفت:چرا خط چشمت تا سر کوچه رفتههههه؟
ایشی کردم و گفتم:برو باو من به این خوشگلی
برگشتم سمت آینه که با دیدن جن توی آینه سه متر پریدم عقب
-یا جدم جعفر این کیه؟چرا همچینه؟
طناز دستشو گذاشت رو پیشونیش و با حالت غش افتاد
قبل اینکه هر زری بزنه پریدم تو حموم
....
لباسامونو پوشیدیم و راه افتادیم سمت مهمونیشون
بعد چند مین رسیدیم
رفتیم داخل
-عجب خونه زاخارتیه ایش
حالا داشتم زر میزدما
خونش از مال ما بزرگ تر و باکالاس تر بود
وای ننم اینا
وقتی رفتیم داخل اونا رفتن با بچه ها سیلام احوال پرسی کنن
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
اینجا گود بای پارتی جعفره
اینجا گود بای پارتی جعفره
عا بیاااااااااا
خودمو شوت کردم وسط و شروع کردم بندری رقصیدن
-حالا نسرین آفاق آتیه
داشتم با تمام زورم می‌رقصیدم که چشمم خورد به عسگر که داشت با غضب نگام میکرد
خندیدم و گفتم:چرا امشب عسگر غمگینه؟
حالا امشب من شدم دیجی
ولی جعفر چرا گیجه؟
میگم این گوزبای پارتی ام خوب چیزیه ها هفته ای دو سه بار بگیریم روحمون شاد شه
داشتم قر و قنبیل بندریمو میدادم که یکی دستمو گرفت کشید سمت خودش
اکبر:ننه بیا اینهمه هیجان برا سن و سالت خوب نیست
هلش دادم و گفتم:برو گمشو مینم تازه من اول چل چلیامه
دوباره رفتم وسط و شروع کردم قر دادن
حالا قر نده کی بده
صاب مجلس و پسرش با خنده اومدن پیشم
در همون ژست قر دادن بودم و با لبخند نگاهشون میکردم
پسرش گفت:بابا از ابشنگولیا که به این خانم ندادی؟
نیشمو وا کردم و گفتم:نه پسرم بقول آقا خدابیامرزم ما نزده میرقصیم
رفتم دست عسگرو کشیدم وسط
-عسگر یه قر بده ننه ببینه
عسگر با قیافه قرمز شده بهم نگاه کرد
-حالا عا بیاااااا عخش تو دروغ بود دیه
نه دیه نه من نه تو دیه
می‌خوام عخشتو فراموش کنم
اتیشتو خاموش کنم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین