جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ننجون:|💤 با نام [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,308 بازدید, 40 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ننجون:|💤
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-

نظرتون درباره رمان چیه عسیسان؟:)

  • خوب نی:|

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
انقدر قر دادم که دیه داشت حالم از جهت افقی و عمودی بهم میخورد
رفتم نشستم ور بچه ها
همه ملت با خنده نگام میکردن
بقول شاعر ودف:|
رو کردم به جمشید
دیدم زل زده به یه جای نامعلوم
نگاهشو دنبال کردم دیدم داره بدبخت دختره رو با چش و چالش میخوره
-هوی چشا درویش به فانوس مردم کاری نداشته باش
جمشید:ننه میبینی چه خوشگله؟
منم زل زدم به دختره و گفتم:اره اره والا
جمشید:ننه من اینو می‌خوام
یکی زدم پس کلش و گفتم:حیوان..ازگل..شاکسول..این آدامس خرسی نیست که همینطوری کشکی کشکی بخوایش ها
جمشید:ننهههههه برو باهاش حرف بزن از اول مجلس این مخ بیصاحابو درگیر کرده
درحالی که بلند میشدم پشت چشمی نازک کردم و گفتم:مگه تو مخم داری؟
رفتم سمت دختره
-ببخشید عسیسم؟
برگشت سمتم و لبخند زد
اون:بله؟
شروع کردم انالیزش
خب خوب بود دیه
همینو برمی‌داریم
-این نوه ی کره خر..نه چیزه این نوه ی دلبند من عاشخ شما شده
نیشش وا تر شد و گفت:عه؟کی؟
جمشیدو نشونش دادم
نمی‌دونم تو اون قیافه قناس جمشید چی دید که گفت:وای واقعا؟اوشون عاشقم شدن؟
با تأسف نگاهش کردم
بدبخت ندید بدید
 
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: Zohre☆
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
دستشو گرفتم کشیدم سمت جمشید
-بیا ننه ایشالا صحبتاتونو بکنید که ایشالا تر به جاهای خوب خوب برسید من برم ادامه قرمو بدم..بابای
دوباره پریدم وسط و شروع کردم قر دادن
ولی نمی‌دونم چرا این آهنگه انقد ماست بود
همه داشتن دو نفری می‌رقصیدن
فقط من اون وسط عینهو بز وایساده بودم
خواستم اکبرو بیارم باهام برقصه که یهو یه دستی نشست رو بازوم
-پدصگ به من دست..
برگشتم دیدم پروردگارا!
قودای من
عجب شلیلی آفریدی
دستشو از رو بازوم برداشت و باهم شروع کردیم رقصیدن
شروع کردم آنالیز کردنش
کت و شلوار بادمجونی با کلاه لبه دار همرنگش
با کفشای مشکی
وای قودای منننننن
آهنگ عوض شد
اومدی صداتو قربون
اون همه وفاتو قربون
می‌دونی که جات تو قلب یاره
پیش تو دلم بهاره
عاشق روزگاره
اما روزگار وفا نداره
یکی دستمو گرفت کشید سمت خودش
-هاااا؟چته؟
عسگر داشت از دماغش دود بلند میشد
-عسگر جان عسیسم گاو نباش زرتو بزن
عسگر:ننه این یارو کیه باهاش میرقصیدی؟
یارو اومد پیشمون
یارو:ببخشید
یکی زدم پس کله عسگر و گفتم:خدا ببخشه ما وسیله ایم حیح
سری تکون داد و گفت:من هاشم هستم از آشناییتون خیلی خوشحال شدم..خیلی زیبا میرقصید
دستامو عین آنشرلی کوفتم به هم و گفتم:منم گیسو ام
عسگر گفت:خب دیگه به شادی ننه جان بیا بریم دیه
-کجا ما تازه با آقا هاشم آشنا شدیم
هاشم لبخند گیسو کشی زد کلاهشو روی سرش جا به جا کرد
هاشم:خب گیسو خانم افتخار آشنایی بیشتر میدید؟
-اره اره والا
 
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: Zohre☆
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
عسگر:نخیر آقای هاشم خان شما اگه دنبال همسر میگردی برو یکی دیه رو بجور برا خودت
دستمو گرفت کشید سمت بقیه
منیژه:اوا ننه کجا بودی؟
عسگر با لحن عصبی ای گفت:درحال هنرنمایی
یکی محکم زدم پس کلش پسره پر رو
-عسگر خره بار آخرت باشه دست منو عین کش تنبون میگیری میکشی ها درضمن خواستگاری آخر هفته ام کنسل کنید من عخشمو پیدا کردم
ایشی گفتم و رفتم پیش هاشم
هاشم:خوبید شما؟
پوکر نگاهش کردم
-ببینم تو منو میخوای یا نه؟
هنگید:| مرتیکه خرفت
هاشم:جان؟
-میگم آیا حاضری بیای منو بگیری یا نه؟
هاشم: •_•
-سکوت علامت چیه؟رضاااااااایتتتتتت
هاشم:ولی..
-ولی و اما و اگر تعطیل این آدرس تو اون بیل بیلک موبایلت سیو کن آخر هفته بیا خواستوگاری و الا خودم میزنم نصفت میکنم می‌دونی که بازی کردن با احساسات ملت کار بدیست
ادرسو تند تند بهش دادم و رفتم پیش بچه ها
 
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: Zohre☆
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
خوبه دیه گذاشتمش تو عمل انجام شده
هه هه هه
هار هار هار
هور هور هور(خنده های شیطانی:| )
رفتم پیش جمشید اینا
-چخبر بچه؟
جمشید با نیش گشاد شده گفت:ننه دختره قبول کردددد
-چیو؟
جمشید:ازدواج با منووووو
-خاک تو سر اسکولش کنم حالا اسمش چیه؟
جمشید:ویدا
-خاک تو سرت اینم اسم عه اخه؟
ویدا با چس و فیس اومد پیشمون
ویدا:به به مادر بزرگ عزیزم
-سیلام ویندوز
چشمای ویدا گرد شد و جمشید کپ کرد
جمشید:ببخشید ننه بزرگم یکم اختلال حواس دارن
ویدا:آها..
-جمشید خره تایین تکلیف کن کی بریم خواستوگاری
جمشید:اوکی
-وات تودو وات نات تودو؟
جمشید:هن؟
-هن و یامان خنگول بی خاصیت
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
ایشی گفتم و رفتم پیش مهری اینا
-مهری پسرت میخواد زن بگیره
عسگر که داشت آبمیوه کوفت میکرد یهو همش تف کرد بیرون
-چندششششش
عسگر:غلط کرده پسره خیره سر
کاظم:بیا این پسر عمو نره غولم زن گرفت من هنوز سینگلم
-تو منگولی نه سینگل
کاظم:مرسی:|
-قربانت
مهری:دختره چطوریه؟
-بد نی قیافش خوبه ولی یکم فیس فیسو عه
مهری یه دستمال برداشت و محکم توش فین کرد
-چندششششش
مهری با لحن سوزناک:عسگر دیدی بچمونو چه زود بردن
عسگر:گریه نکن مهری پس فردا طنازم میبرن
رو کردم به اکبر
-میبینی برا یه بز کوهی چه عزایی گرفتن؟
منیژه:حالا گریه نکنید ایشالا خیره
همه باهم گفتیم ایشالا
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
شامو آوردن خوردیم
از بینشون یه غذای آدمیزادی پیدا کردم و با خوشحالی شروع کردم لنبوندن
صدای صحبت این یارو بغل دستیم با اون یارو بغل دستیش داشت میومد
+تاحالا ننه بزرگ اینجوری ندیده بودم
+اره خیلی باحال میرقصید
اینا منو میگن آیا ؟
اره دیه منه خرو میگنننننن
ایح ایح ایح(این یکی صدا خندس:| )
بعد شام دوباره همه ریختن وسط
خوشگلا حالا
بشکنا بالا
خوشگلا حالا
بشکنا بالا
گرم نگاتم
این تَبو عشقه
اخماتو وا کن
امشبو عشقه
وقتی تو باشی
هرشبو عشقه
مسـ*ـت و خوشم این حال لامصبو عشقه
خیلی سوسکی قر میدادم
جمشیدم ایندفعه اومد باهم قر دادیم
بچم میخواد زن بگیره خوشحاله
انقدر که من تو این گوزبای پارتی رقصیدم تو عروسی خودم نرقصیدم بمولا
آهنگش که تموم شد دیه آماده شدیم جمع کنیم بریم
بعد خدافظی از همه جمشیدو بزور از اون دختره کندیم آوردیم پیش خودمون
سوار ماشین شدیم رفتیم خونه
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
جمشید:شماره ویدا رو گرفتم
-هوی تا صب هی زرت زرت صدا اِسمِس نیادا من حوصله ندارم می‌خوام بخوفتم
کاظم:ننه اون اس ام اس بودا
-برو گمشو مینم
یهو عسگر زد رو دست انداز کم مونده بود پرت شم پایین
-عسگر نکبتتتتت بی خاصیت صددفعه گفتم عین گاری رانندگی نکن
جمشید:ننه وانته دیگه انتظار چی داری؟
-هه چه خوب شد گفتی من فکر کردم سانتافه ست:|
طناز:راستی ننه جریان آقا هاشم چی شد؟
-هیچی آدرس دادم بیان خواستگاری
اکبر:ننههههههه؟
-زهر مار
منیژه:اکبر صد دفعه گفتم وسط خیابون عربده نکش
اکبر:آخه نگاش کن عین بچه ها میمونه این ننه ی ما
-خف باو
به خیابون نگاه کردم
ساعت ۱۲ شب همه ریخته بودن بیرون
وا اینا خواب ندارن؟
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
رسیدیم خونه
یه راست جامو انداختم و خوابیدم
بماند که تا صبح این جمشید و اون ویندوز باهم دیه زر زدن
یا هرهر جمشید بلند میشد یا صدای پیام گوشیش
آخرش با تهدید مگس کش گرفت کپید
صبح که بیدار شدم برا خودم صبحونه خوردم و رفتم خرید
یه سری چیز میز مثل بوگیر مستراح و پیف پاف و صابون گرفتم
برگشتم خونه دیدم اونا ام بیدار شدن و جمشید داره با ذوق و شوق براشون یچیزی تعریف می‌کنه
-چیشده؟
با همه سلام علیک کردم و پوکر زل زدم به جمشید
جمشید با نیش باز:ویدا گفته امروز بریم خواستگاری
-غلط کرد با تو..مگه دنبالت کردن که انقدر زود میخوای بری بگیریش؟لابد فردا ام عروسیتونه دیگه
لب و لوچش آویزون شد
مهری :بیا بچه منم میگم انقدر زود تصمیم نگیر
عسگر:حالا ساعت چند گفته بریم؟
جمشید:ساعت ۴
-غلط کرده دختره ی شل مغز
جمشید:ننهههههههه؟
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
-مرض
منیژه:خب تکلیف چیه؟
عسگر خمیازه ای کشید و گفت: تکلیف اینه که بریم صبحونه بزنیم بر بدن
همه موافقت کردن
رفتن صبحونه بخورن منم رفتم خریدامو بزارم سرجاشون
....
نشسته بودیم رو به روی هم و کسی چیزی نمی‌گفت
-هم..خب؟زری نمیزنید؟
مهری:جمشید زوده بچه..تو هنوز کلت بو قیمه میده
جمشید:ولی من ویدا رو میخواممم
-باشه باو یه سر میریم به قول خودتون خواستگاری اگه خوب بود همینو برمی‌داریم دیه
عسگر:ننه مگه تخم مرغ شانسیه که برش داریم یا نداریم؟
-تو زر نزن بچه نکبت خبر مرگم بچه بزرگ کردم نگا من تورو دارم دشمن می‌خوام چیکار؟
پوفی کشید و گفت:خب؟
منیژه:خب که خب!حالا بقول ننه یه سر بریم اتفاقی نمیوفته که
عسگر:چی بگم؟..باشه قبول
دو ساعت بعد ناهار همه رفتیم اتاقامون و حاضر شدیم
یه پیرهن گل گلی قرمز پوشیدم با روسری
یه شلوار گشاد قرمز
عوففف عجب ژیگری ام منننننننن
زهر مار عیش عیش عیش
خود درگیر که میگن منمااااا
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
رفتم بیرون
همه حاضر و آماده وایساده بودن
به جمشید نگریدم
اوه اوه چه تیپ ویندوز کشی زده بچم
همه رفتیم ریختیم پشت وانت
حالا د برو که رفتیم
جمشید نشسته بود جلو کنار عسگر و مسیرو بهش میگفت
ماعم نشسته بودیم پشت حرف می‌زدیم
-حالا میگم اکبر تو کی میخوای کاظمو شوهر بدی؟
اکبر:جان؟
-اوه مث که اشتب گفتم..ینی تو کی میخوای برا کاظم زن بگیری ؟
اکبر:هروقت قسمت شد
-ایشالا
تا آخرش دیگه حرفی نزدیم
وقتی رسیدیم شروع کردم دید زدن خونه
یه خونه ویلایی با نمای سفید آبی راه راه
کاظم:مثل اینکه اینا رنگ خونشون با زیر شلواری بابام ست کردن
پقی زدم زیر خنده
اینو راست گفت
زنگو زدیم بعد رفتیم داخل
-یا الله..حاچ خانوم؟با اجازه
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین