جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ننجون:|💤 با نام [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,223 بازدید, 40 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [کچل‌ها] اثر «درینا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ننجون:|💤
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 0
بازدیدها 0
اولین پسند نوشته 0
آخرین ارسال توسط -pariya-

نظرتون درباره رمان چیه عسیسان؟:)

  • خوب نی:|

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
با درد نگاهم کرد
-چته عینهو ننه قمرا زل زدی به من؟؟:|
منیژه:هیچی..
رو کردم به عسگر و اکبر
-اره داشتم میگفتم..خلاصه که به شما هچچچ ربطی نداره کم عین میرزا قلی خان خدانیامرز کله تونو بکنید تو زندگی آدم:|
همشون پوکر نگاهم میکردن
با ناز رفتم تو اتاق
-ایش یادم رفت شماره هاشمو ازش بگیرم حداقل یکم زر بزنیم
پوفی کردم و رفتم سمت پنجره
به خیابون شلوغ نگاه کردم
یکی داشت با بچش می‌رفت..
یکی داشت با تلفن حرف میزد..
یکی عین این اسکولا با مخ رفت تو تیر برق..
یکی داشت دعوا میکرد
-وایسا بینم..اون هاشم نی؟
هاشم عین این اسکولا داشت دعوا میکرد
-وا این داره چه غلطی میکنههههه؟
سریع از کنار پنجره اومدم اینور گره روسریمو سفت کردم و رفتم بیرون

•______• هااااااشششششممممممم؟؟؟؟
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
رفتم دم در دیدم همچین حرکات تکواندویی از خودش درمیاره انگار نه انگار هفتاد سالشه مرتیکه:|
یه غودا گفت و یکی محکم با مشت زد تو پوز یارو
یارو ام نامردی نکرد یکی زد تو مماخ هاشم
-چخبرهههههه؟
تازه متوجه من شدن
هاشم:این یارو اومده میگه خواستگار گیسو خانومم
-غلط کرده
رو به یارو گفتم
-تو کی ای دیه؟؟
یارو: قاسمی هستم نصرت قاسمی همون که هفته قبل دخترم زنگ زد برای خواستگاری
-خو؟من دیه قصد ازدواج ندارم می‌خوام با هاشم ازدواج کنم
نصرت:نههههههه این قبول نیستتتتت
دستشو گذاشت رو قلبش و تالاپی افتاد رو زمین
-هاشم فکر کنم یارو سکته کرد غوزمیت
رفتم بالا سر نصرت و گفتم
-هوی یارو؟
جواب نداد
-هوی؟
هاشم اومد پیشم
هاشم:چرا جواب نمیده؟
-نصرت؟نُصی؟نُصری حاچ خانوم نصرت؟
نه مث که بیدار نمیشه
هاشم:فک کنم همینجوری زرتی زرتی مرد ها
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
بقیه ام اومده بودن بیرون
طناز:وا خاک عالم این کیه؟
-این نصرته دیگه
عسگر پوفی کرد و گفت:ننه نصرت کیه ؟
-همونه که اون هفته میخواست بیاد خواستگاری
مهری:اهااااا قاسمی رو میگی؟
-اره..الان با هاشم جنگشون شده سر من:|
کاظم و جمشید به هم نگاه کردن و زدن زیر خنده..
کاظم:ننه‌‌..چقد..خاطر خواه..داری هر هر هر هر(صدای تازه اختراع شده از خنده:| )
-خودم می‌دونم حالا وانتو بیارید بندازیمش پشت وانت ببریمش بیمارستان
اکبر رفت وانتو آورد ماعم نصی رو انداختیم پشت وانت خودمونم ریختیم تو وانت
تو راه هاشم پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم موشله(یه روستا کنار الیگودرز) رو میخوند:|
لامصب خیلی خوش گذشتااا
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
وقتی رسیدیم بیمارستان سریعععع نصی رو سپردیم به یه یارویی فکر کنم پرستار بود
سریع بردنش اورژانس
هاشم اومد پیشم
هاشم:میگما
-هن؟
هاشم: تکلیف چیه ؟
-تکلیفه چی چیه؟
هاشم:همون خواستگاری و اینا
-اهااا خب خرفت من که جوابمو گفتم بعله حالا بعد به خیر گذشتن این ماجرا باید اقدام کنیم برا نامزدی و اینا
هاشم:آها..پسرات چی میگن؟
-اووووو اونا زرت مفت زیاد میزنن هه
هاشم:هعی..
نصرت بالاخره به هوش اومده بود
همه نشسته بودیم رو صندلی بیمارستان و به افق می نگریدیم
پوففففففف
-جمشید از ویندوز چخبر؟
جمشید:هیچی ننه..خوبه..فعلا میگه کی نامزد کنیم
-اصن بنظرم جشن نامزد کنون من و هاشم و ویدا و جمشیدو باهم بگیریم نظرتون؟
عسگر و اکبر کلافه نگاهم کردن
-یامان..اون چشمای ورقلمبیده رو برا من چپ نکنید..
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
نصرت بعد دو ساعت بهوش اومد
گویا قلبش یکم مشکل داشته بعد بهش شوک وارد شده
مرتیکه از اوناست که تا یچیزی بهشون میگی زرتی پس میوفتن:|
رفتم بالا سرش
-چطوری نصی؟
نصرت:ای قلبم..وای قلبم..
پوکر بهش نگاه کردم
بعد اینکه اه و ناله هاشم ته کشید همینجوری داشت عین بز منو نگاه میکرد که هاشم اومد داخل اتاق
هاشم:خوبی آقا نصرت؟
نصرت:خوب بودم تورو دیدم باز حالم گند شد
هاشم:خوب است..خدا شفات میده ایشالا
رو کرد سمت من
هاشم:بریم دیه
نصرت عین کانگرو از رو تخت پرید پایین و گفت:کجا؟تکلیف منو روشن کنید بعد برید
-تکلیفت معلومه دیه.من قصد ازدواج ندارم
نصرت به هاشم اشاره کرد و گفت:پ این اینجا برگ چغندره؟
به هاشم نگاه کردم
داشت از مماخش دود بلند میشد
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
-تو با اون چشای کورت اینو برگ چغندر میبینی عسیسم؟
هاشم اینبار لبخند پیروزمندانه ای زد و دست به کمر به نصرت خیره شد
نصرت رفت رو تخت دراز کشید و گفت:هعی روزگار..منو به عخشم نرسوندی..
هاشم بهم اشاره کرد بریم
-خدافظ..حاچ آقا نصرت
نصرت نگاه غم بارشو بهم انداخت
عجب..دلم سوزید براش
رفتیم بیرون و به همه اشاره کردیم برن سوار وانت بشن
پول بیمارستانم خودش حساب کنه والا
رفتیم ریختیم پشت وانت
حالا امشو شوشه لیپک لیلی لونه
امشو شوشه یارم پر از جونه عااااااییییییییی
وقتی رسیدیم خونه همه رفتیم افتادیم رو مبلا
جمشید:ویدا گفته که..
عسگر:حتما گفته فردا بیاید برا عروسی اره؟
جمشید:نه ولی گفته فردا بیاید تایین کنید کی نامزد کنیم
-عجب خریه اون ویدا.. عجب ماخری هستی تو:\
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
همه با نگاهی که هیچی توش معلوم نبود به جمشید نگاه میکردیم
کلا خانواده هماهنگی هستیم ما
:\
-حالا اونجوری نگاش نکنید..یه غلطی کرده عاشق شده دیگه
مهری دستی به کمر زد و پاشد رفت آشپزخونه منیژه ام رفت پیشش
عسگر و اکبر و کاظم شروع کردن حرف زدن
-هوی جمشید؟
جمشید:ها؟
-ها و هلاهل پسره ی شتر
جمشید:ببخشید..بله؟
-خاک تو سرت یادم رفت چی میخواستم بگم
جمشید یه نگاهی تو اعماق پوکریَت بهم انداخت و پاشد رفت
خو یادم رفت چی میخواستم بگم وااااا
طناز اومد پیشم
طناز:ننه؟
-ها توام میخوای زن بگیری؟
طناز:وا ننه زن کجا بود..حالا ول کن از آقا هاشم چخبر؟
-هیچی..اونام قراره بیان تایین کنیم کی نامزد کنیم
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
طناز جیغ خفیفی کشید و گفت:وای ننه جون
-وای نَوه جون
گوشی جمشید زنگ خورد
جمشید:الو؟
صدای ویدا تو گوشی پیچید
ویدا:الو عِخچَم؟
همه کله ها برگشت سمت جمشید
جمشید دست پاچه پاشد رفت تو بالکن
عسگر:خدا روزگارمون به خیر برسونه
خیاری برداشتم و گاز زدم
-دقیقا
..........
عسگر:خب جناب مهریه چی تایین کنیم؟
-میتونید روی یه پیکان حساب کنید
چشمای بابای ویدا شد قد قابلمه
باباش:پیکان؟
-نه په نیسان...ما همون پیکانم بزور میتونیم جور کنیم..خودمون با وانت میریم میایم
ننش:جا میشید پشت وانت؟
-حتما میشیم که رفت و آمد میکنیم دیگه:|
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
ننش با صورت برافروخته مشغول میوه پوست کندن شد
منم طبق معمول یه خیار برداشتم و گاز زدم
شروع کردم آنالیز کردن ویدا
با خجالت محالی سرشو انداخت پایین و لبخند زد
ایش خوشمان نیامد
رو کردم سمت عسگر
داشت با لبه کرواتش ور میرفت
نمی‌خواد چیزی بگه احیانا؟
برگشتم سمت بابای ویدا
-خب قرارمون برا کِی؟
باباش:هرچی دختر نازم بگه
پشت چشمی نازک کردم و گفتم
-دختر نازش قرارمون برا کی؟
ویدا:والا هرچی مامان بابام بگن
جون شما دیه راه نداره:\
در یک حرکت بلند شدم و با اعتراض گفتم:بسه دیگه اومدیم مراسم تایین کنیم نیومدیم شاهد هندونه های زیر بغل شما باشیم که!انسانیت مهمه..اصن هرکسی را بهر کاری ساختند..تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
مجلس تو سکوت فرو رفت..
 
موضوع نویسنده

ننجون:|💤

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
57
56
مدال‌ها
2
کاظم:بعله بعله حق با شماست
-همیشه حق با مشتریه:|
نشستم سر جام و خیره خیره به اونا که خشک شده بودن نگاه کردم
اکبر به خودش اومد و گفت:خب؟اخر افتاد برای کی؟
باباش پاشو رو پاش انداخت و گفت:پنجشنبه این هفته خونه ما
یکی زدم تو پَک پهلو طناز
-امروز چندشنبس؟
طناز:دوشنبه
-این باباش از خودش هول تره که
یه خیار دیگه برداشتم و گاز زدم
شروع کردن به صحبت از مسائل اختصاصی و در و دیوار و پنجره
ویدا دم گوش جمشید پچ پچ میکرد
طناز:میگم ننه از آقا هاشم چخبر؟
-هیچی اونم داره بال بال میزنه که کی اقدام کنیم برا نامزدی
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین