- Sep
- 76
- 236
- مدالها
- 2
ریشهها گوشت تنش را دریدند و دور دندههای قفسه سی*ن*هاش پیچیدند، او تکتک حرکات ریشهها را درون بدنش حس میکرد، بعداز آنکه ریشهها درون قفسه سی*ن*هاش دور دندههایش پیچید.
با یک حرکت دندهها را بیرون کشیده شدند، خون سیاهش همه جا پخش شد قلبش از درون قفسه سی*ن*ه بیرون آمد، کنار روی زمین گذاشته شد. روح کثیفش که نزدیک پانصد سال غرق گناه بود، از تن گندیدهی پیرش بیرون آمد، راهی گودالهای سوزان جهنم شد.
دراون خم شد و قلب جادوگر را که خون سیاه و بدبویی از آن میچکید را به سختی با دستان طلسم شده خود برداشت.
شیطان جادوگران زیادی با کمک قلبشان آنان پس از مرگ دوباره به زندگی بازگرداندهبود، برای همین محض احتیاط قلبش را از بدنش جدا کرد و با خودش برد.
در قصر پادشاه، مهمانی بزرگ ترتیب داده شدهبود، تمام وزرا اشراف و لردهای قدرتمند و تجار ثروتمند، به این مهمانی آمدهبودند.
همگی بهترین لباسهای خود را پوشیدهبودند و زنان هفت قلم آرایش روی صورت خود پیاده کردهبودند و درحال صحبت کردن با یکدیگر بودند و مشغول خوشگذرانی و لذت بردن از این مراسم بودند. با آنکه تعدادی کمی از شایعه پیدا کردن همسر توسط پرنس چارمینگ در این مهمانی خبر داشت اما پرنس چارمینگ به خاطر فتح رومانی نام نیکی برای خود ساختهبود. مردم اهل سرزمین میانه عاشق او بودند حتی بیشتر از امپراتور او را دوست داشتند و بسیاری از مهمانان فقط برای دیدن او از چندمتری آمدهبودند تا سیمای زیبای او را ببیند. پرنس چارمینگ با چهرهای درهم و عبوس، هم در طبقه بالا به نردهها لم دادهبود، از آن بالا به پایین خیره شدهبود.
مشغول تماشای گروههایی بود که مشغول صحبت یا رقص بودند.
موهای قهوهای رنگشرنگش را منظم شانه کردهبود، با کمک معجون جادویی ریش قهوهای روی صورتش نقش بستهبود. این ریش باعث شدهبود که شبیه مردی بالغ به نظر برسد.
ابروان قهوهای خط مانندی روی چشمان درشت آبی رنگش کشیدهبود و گونههای استخوانی حالتش جذابیتش را چندین برابر کردهبود. یک تاج زیبا تو خالی روی سرش گذاشتهبود و بخشی از پیشانیاش بلندش را گرفتهبود. یک شلوار چرمی سیاه براق به تن کرده بود و همراه آن یک پیراهن مردانه زرشکی رنگ به تن کردهبود، که شبیه یونفیرم نظامی بود. روی شانههایش درجه نظامی داشت، که و روی سی*ن*هاش پر از مدالهای افتخار بود که با زحمت خودش آن درجات را به دست آوردهبود. با حمله کردن به کشورهای همسایه توانستهبود، امپراطوری پدرش را گسترش دهد.
با آنکه مدال زیادی روی سی*ن*هاش داشت، اما جای خالی مدال فاتح شهر کنستانتین مشخص بود. برای همین هر وقت چشمش به آن دو میهمان خارجی مسلمان که از کشور عثمانی آمدهبود، میافتاد ناخواسته دچار خشم و اندوه میشد. چند جرعه از گلاسهاش که درون آن مملو از مایه سرخ رنگ بود را نوشید، آهی سر داد.
با یک حرکت دندهها را بیرون کشیده شدند، خون سیاهش همه جا پخش شد قلبش از درون قفسه سی*ن*ه بیرون آمد، کنار روی زمین گذاشته شد. روح کثیفش که نزدیک پانصد سال غرق گناه بود، از تن گندیدهی پیرش بیرون آمد، راهی گودالهای سوزان جهنم شد.
دراون خم شد و قلب جادوگر را که خون سیاه و بدبویی از آن میچکید را به سختی با دستان طلسم شده خود برداشت.
شیطان جادوگران زیادی با کمک قلبشان آنان پس از مرگ دوباره به زندگی بازگرداندهبود، برای همین محض احتیاط قلبش را از بدنش جدا کرد و با خودش برد.
در قصر پادشاه، مهمانی بزرگ ترتیب داده شدهبود، تمام وزرا اشراف و لردهای قدرتمند و تجار ثروتمند، به این مهمانی آمدهبودند.
همگی بهترین لباسهای خود را پوشیدهبودند و زنان هفت قلم آرایش روی صورت خود پیاده کردهبودند و درحال صحبت کردن با یکدیگر بودند و مشغول خوشگذرانی و لذت بردن از این مراسم بودند. با آنکه تعدادی کمی از شایعه پیدا کردن همسر توسط پرنس چارمینگ در این مهمانی خبر داشت اما پرنس چارمینگ به خاطر فتح رومانی نام نیکی برای خود ساختهبود. مردم اهل سرزمین میانه عاشق او بودند حتی بیشتر از امپراتور او را دوست داشتند و بسیاری از مهمانان فقط برای دیدن او از چندمتری آمدهبودند تا سیمای زیبای او را ببیند. پرنس چارمینگ با چهرهای درهم و عبوس، هم در طبقه بالا به نردهها لم دادهبود، از آن بالا به پایین خیره شدهبود.
مشغول تماشای گروههایی بود که مشغول صحبت یا رقص بودند.
موهای قهوهای رنگشرنگش را منظم شانه کردهبود، با کمک معجون جادویی ریش قهوهای روی صورتش نقش بستهبود. این ریش باعث شدهبود که شبیه مردی بالغ به نظر برسد.
ابروان قهوهای خط مانندی روی چشمان درشت آبی رنگش کشیدهبود و گونههای استخوانی حالتش جذابیتش را چندین برابر کردهبود. یک تاج زیبا تو خالی روی سرش گذاشتهبود و بخشی از پیشانیاش بلندش را گرفتهبود. یک شلوار چرمی سیاه براق به تن کرده بود و همراه آن یک پیراهن مردانه زرشکی رنگ به تن کردهبود، که شبیه یونفیرم نظامی بود. روی شانههایش درجه نظامی داشت، که و روی سی*ن*هاش پر از مدالهای افتخار بود که با زحمت خودش آن درجات را به دست آوردهبود. با حمله کردن به کشورهای همسایه توانستهبود، امپراطوری پدرش را گسترش دهد.
با آنکه مدال زیادی روی سی*ن*هاش داشت، اما جای خالی مدال فاتح شهر کنستانتین مشخص بود. برای همین هر وقت چشمش به آن دو میهمان خارجی مسلمان که از کشور عثمانی آمدهبود، میافتاد ناخواسته دچار خشم و اندوه میشد. چند جرعه از گلاسهاش که درون آن مملو از مایه سرخ رنگ بود را نوشید، آهی سر داد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: