- Apr
- 77
- 297
- مدالها
- 1
- حاجی کاش اونقدر دور بودن که ناراحتم نکنن، قدم بهقدم زندگیم رو باهاشون گذاشتم، نمیشه ناراحت نشد، نمیشه نگران نشد، نمیشه نسوخت و نساخت.
- یه روز میبینی هیچکسی برات نمونده، همهی اونها تنهات گذاشتن.
- نه حاجی، من تو باتلاق هم بیفتم اونها باهام میان، شکی ندارم.
- حالا که اینقدر مطمئنی پس قدرشون رو بدون.
- هیچ خبری ازش ندارم، نمیدونم کجاست.
-به حرف دلت گوش بده، اون می برتت پیشش.
- هیچ جا و همه جا نیست، آب شده رفته تو زمین.
- توکل کن دخترم، پیداش میکنی.
- چه خوبه که خدا توی این شب شما رو گذاشت پیش روم حاجی. از این به بعد هر وقت دلم گرفت میام اینجا.
- اگه زودزود بیای بازم فراموشی دارم.
قهقهی بلندم خودم رو هم به تعجب انداخت.
- وای، جای پیمان خالی.
- اون نرهغولی که همیشه باهاتون بود رو میگی؟
- از کجا فهمیدین اونرو میگم؟
- به جز اون کی سعی میکرد من رو به حرف بیاره؟
لبویی که روی گاری بود رو برداشتم.
-ممنون، واقعا ممنون، هم از خدا هم از شما.
- هر مشکلی یه راهحلی داره، توکل یادت نره.
و پشتش رو بهم کرد و محترمانه بهم نشون داد که برم گم شم. با خنده کارتم رو به سمتش گرفتم.
- اول این رو حساب کنین بعد بهم بگین برم خب.
- این بار مهمون من بودی.
باخباثت و لذت تمام کارتم رو به جیبم برگردوندم.
- ممنون و خداحافظ.
- خدا به همراهت.
به سمت ماشین رفتم. اولین تکه رو خوردم و اوم پر لذتی کشیدم. پاکت رو زیر نور تیر برق گرفتم.
- بالاخره میفهمم چیشده. بالاخره میفهمم.
نشستم و در مقابل صدای گوشیام تسلیم شدم.
- بله؟
-بله؟ بله؟ دخترهی.... زهرمار و بله.
- اهه، آرومتر گوشم ترکید.
- بترکه، به درک...
گوشی رو از گوشم فاصله دادم تا صدای دادش اذیتم نکنه.
- پیمان گوش بده، بابا مگه چیشده؟
- چیشده و... .
اخطاری گفتم:
- مودب باش ها!
- از وقتی اون پف... زنگ زده با حال بد از خونهاش اومدی بیرون عین مار دارم به خودم میپیچم، بعد به خانم زنگ میزنم جواب نمیده.
- یه روز میبینی هیچکسی برات نمونده، همهی اونها تنهات گذاشتن.
- نه حاجی، من تو باتلاق هم بیفتم اونها باهام میان، شکی ندارم.
- حالا که اینقدر مطمئنی پس قدرشون رو بدون.
- هیچ خبری ازش ندارم، نمیدونم کجاست.
-به حرف دلت گوش بده، اون می برتت پیشش.
- هیچ جا و همه جا نیست، آب شده رفته تو زمین.
- توکل کن دخترم، پیداش میکنی.
- چه خوبه که خدا توی این شب شما رو گذاشت پیش روم حاجی. از این به بعد هر وقت دلم گرفت میام اینجا.
- اگه زودزود بیای بازم فراموشی دارم.
قهقهی بلندم خودم رو هم به تعجب انداخت.
- وای، جای پیمان خالی.
- اون نرهغولی که همیشه باهاتون بود رو میگی؟
- از کجا فهمیدین اونرو میگم؟
- به جز اون کی سعی میکرد من رو به حرف بیاره؟
لبویی که روی گاری بود رو برداشتم.
-ممنون، واقعا ممنون، هم از خدا هم از شما.
- هر مشکلی یه راهحلی داره، توکل یادت نره.
و پشتش رو بهم کرد و محترمانه بهم نشون داد که برم گم شم. با خنده کارتم رو به سمتش گرفتم.
- اول این رو حساب کنین بعد بهم بگین برم خب.
- این بار مهمون من بودی.
باخباثت و لذت تمام کارتم رو به جیبم برگردوندم.
- ممنون و خداحافظ.
- خدا به همراهت.
به سمت ماشین رفتم. اولین تکه رو خوردم و اوم پر لذتی کشیدم. پاکت رو زیر نور تیر برق گرفتم.
- بالاخره میفهمم چیشده. بالاخره میفهمم.
نشستم و در مقابل صدای گوشیام تسلیم شدم.
- بله؟
-بله؟ بله؟ دخترهی.... زهرمار و بله.
- اهه، آرومتر گوشم ترکید.
- بترکه، به درک...
گوشی رو از گوشم فاصله دادم تا صدای دادش اذیتم نکنه.
- پیمان گوش بده، بابا مگه چیشده؟
- چیشده و... .
اخطاری گفتم:
- مودب باش ها!
- از وقتی اون پف... زنگ زده با حال بد از خونهاش اومدی بیرون عین مار دارم به خودم میپیچم، بعد به خانم زنگ میزنم جواب نمیده.
آخرین ویرایش توسط مدیر: