- Apr
- 77
- 297
- مدالها
- 1
با عصبانیت گوشی رو روی میز پرت کردم که دوباره زنگ خورد. بدون نگاه به صفحه با بلهی بلندی جواب دادم که صدای پیمان اومد.
- نواز کجایی؟
- پاساژم. چته؟ این چه حالیه؟
- همونجا باش میام دنبالت.
- من ماشین آوردم. ادای دیروز رو در نیار.
با داد بلندی که کشید میخ نشستم.
- گفتم همونجا باش.
سریع بلند شدم و قفل اصلی رو زدم. به سمت خیابون رفتم و تا اومدنش از استرس مردم و زنده شدم. با ترمز وحشتناکی که زد سریع سوار شدم.
- کمربندت رو ببند.
- چیشده؟
- ببند.
بستمش و دوباره تکرار کردم.
- چیشده؟
- از آگاهی بهم زنگ زدن.
زنی داخل وجودم شروع به رخت شستن کرد.
- خب؟
- گفتن بیا.
- چرا؟
- یه دختر با مشخصات سویل پیدا کردن.
هوف عمیقی کشیدم.
- سویل رو پیدا کردن؟
زیر لب گفت.
- نه، خدا نکنه پیداش کرده باشن.
مشتی به بازوش زدم.
- خب روانی این که خوبه.
- نه.
شونههام بالا پرید.
- اون سویل نیست.
- هیچ معلوم هست چته؟ چرا سویل نباشه؟ این اداها چیه؟ همینکه بالاخره پیداش کردیم خوبه که.
- نه، نمیخوام سویل باشه.
محکم به فرمون زد.
- نمیخوام سویل باشه.
با شک پرسیدم
- چرا سویل نباشه؟
- ....
- با توام پیمان.
حالش تو خودش نبود و فقط به جلو نگاه میکرد. با توقف و دیدن جایی که اومده بودیم سر جام وا رفتم.
«پزشکی قانونی»
حالی که داشتم قابل وصف نبود. رمق از دستهام رفته بود و حتی توان باز کردن کمربندم رو هم نداشتم. پیمان در سمت من رو باز کرد و خم شد روم. کمربند رو باز کرد و انگار داشت با خودش حرف میزد
- من نمیتونم. نهنه. نمیتونم. تو باید بری. تو باید بری داخل و ببینی که سویل کوفتی اون داخل نخوابیده.
بازوم رو گرفت و پیادهام کرد و اگه خودش نگرفته بودم زمین میخوردم. نمیدونم با کی حرف زد.
- نواز کجایی؟
- پاساژم. چته؟ این چه حالیه؟
- همونجا باش میام دنبالت.
- من ماشین آوردم. ادای دیروز رو در نیار.
با داد بلندی که کشید میخ نشستم.
- گفتم همونجا باش.
سریع بلند شدم و قفل اصلی رو زدم. به سمت خیابون رفتم و تا اومدنش از استرس مردم و زنده شدم. با ترمز وحشتناکی که زد سریع سوار شدم.
- کمربندت رو ببند.
- چیشده؟
- ببند.
بستمش و دوباره تکرار کردم.
- چیشده؟
- از آگاهی بهم زنگ زدن.
زنی داخل وجودم شروع به رخت شستن کرد.
- خب؟
- گفتن بیا.
- چرا؟
- یه دختر با مشخصات سویل پیدا کردن.
هوف عمیقی کشیدم.
- سویل رو پیدا کردن؟
زیر لب گفت.
- نه، خدا نکنه پیداش کرده باشن.
مشتی به بازوش زدم.
- خب روانی این که خوبه.
- نه.
شونههام بالا پرید.
- اون سویل نیست.
- هیچ معلوم هست چته؟ چرا سویل نباشه؟ این اداها چیه؟ همینکه بالاخره پیداش کردیم خوبه که.
- نه، نمیخوام سویل باشه.
محکم به فرمون زد.
- نمیخوام سویل باشه.
با شک پرسیدم
- چرا سویل نباشه؟
- ....
- با توام پیمان.
حالش تو خودش نبود و فقط به جلو نگاه میکرد. با توقف و دیدن جایی که اومده بودیم سر جام وا رفتم.
«پزشکی قانونی»
حالی که داشتم قابل وصف نبود. رمق از دستهام رفته بود و حتی توان باز کردن کمربندم رو هم نداشتم. پیمان در سمت من رو باز کرد و خم شد روم. کمربند رو باز کرد و انگار داشت با خودش حرف میزد
- من نمیتونم. نهنه. نمیتونم. تو باید بری. تو باید بری داخل و ببینی که سویل کوفتی اون داخل نخوابیده.
بازوم رو گرفت و پیادهام کرد و اگه خودش نگرفته بودم زمین میخوردم. نمیدونم با کی حرف زد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: