- Apr
- 77
- 297
- مدالها
- 1
- تعارف مارف که نداریم، اگه خواستی بگو.
با اخم سر تکون دادم. همین مونده بود یه غریبهی چشم زمردی بیاد و کمکم کنه. تا خود عصر نشستم ولی هیچ مشتری نبود. هوا خیلی گرم بود و نور دقیقا روی کلهم میخورد و اذیت میشدم.
- این رو بخور جیگرت حال بیاد.
و رانی کنارم گذاشت و خودش هم یکی باز کرد و سر کشید. خیره نگاهش کردم.
- بخور دیگه. نترس فلزیه، چیزی داخلش نریختم.
چپ چپ نگاهش کردم و بالا رفتم. خیلی چسبید.
- مرسی.
- چهقدر پول داری واسه کرایه خونه؟
- باید بگم؟
- خب بگو، پولت رو نمیدزدم که.
- پونصد هزار.
کمی نگاهم کرد بعد یهو ترکید.
- پونصد... پونصد هزار؟
خم شد و دست روی زانوهاش گذاشت.
- اتاق میخوای اجاره کنی یا کارتن؟
و دوباره خندید. دهنم رو کج کردم و زیر لب گفتم.
- هر هر هر، خندیدم.
خودش رو جمع و جور کرد و صداش رو صاف کرد.
- خب حالا، یه کاریش میکنیم. ما خودمون هم فعلاً ساکن یه اتاقیم، اتاق بغلیمون قراره کوچ کنه. تو رو میندازیم جاش. یکمم پولهات رو راست و ریس کن.
جوابی بهش ندادم.
- با تو بودم ها!
- فهمیدم.
- یه جوابی، یه اوهومی، یه چیزی بگو خب.
کلافه نگاهش کردم.
- ممنون که قصد کمک کردن بهم رو داری، ولی من الان فکرم اونقدر زیاده که برای این مورد فعلاً نمیتونم وقت بذارم.
- باید وقت بذاری، پای یه ارازلی اوباشی چیزی باز شه تو اون خرابه میخوای چیکار کنی؟
با اخم سر تکون دادم. همین مونده بود یه غریبهی چشم زمردی بیاد و کمکم کنه. تا خود عصر نشستم ولی هیچ مشتری نبود. هوا خیلی گرم بود و نور دقیقا روی کلهم میخورد و اذیت میشدم.
- این رو بخور جیگرت حال بیاد.
و رانی کنارم گذاشت و خودش هم یکی باز کرد و سر کشید. خیره نگاهش کردم.
- بخور دیگه. نترس فلزیه، چیزی داخلش نریختم.
چپ چپ نگاهش کردم و بالا رفتم. خیلی چسبید.
- مرسی.
- چهقدر پول داری واسه کرایه خونه؟
- باید بگم؟
- خب بگو، پولت رو نمیدزدم که.
- پونصد هزار.
کمی نگاهم کرد بعد یهو ترکید.
- پونصد... پونصد هزار؟
خم شد و دست روی زانوهاش گذاشت.
- اتاق میخوای اجاره کنی یا کارتن؟
و دوباره خندید. دهنم رو کج کردم و زیر لب گفتم.
- هر هر هر، خندیدم.
خودش رو جمع و جور کرد و صداش رو صاف کرد.
- خب حالا، یه کاریش میکنیم. ما خودمون هم فعلاً ساکن یه اتاقیم، اتاق بغلیمون قراره کوچ کنه. تو رو میندازیم جاش. یکمم پولهات رو راست و ریس کن.
جوابی بهش ندادم.
- با تو بودم ها!
- فهمیدم.
- یه جوابی، یه اوهومی، یه چیزی بگو خب.
کلافه نگاهش کردم.
- ممنون که قصد کمک کردن بهم رو داری، ولی من الان فکرم اونقدر زیاده که برای این مورد فعلاً نمیتونم وقت بذارم.
- باید وقت بذاری، پای یه ارازلی اوباشی چیزی باز شه تو اون خرابه میخوای چیکار کنی؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: