- Jun
- 26
- 35
- مدالها
- 1
کنترل صدام رو به کل از دست دادم و جیغم گوشهای خودمم لرزوند.
- تو غلط میکنی بزنی تو گوش من. غلط میکنی، گفتم نه، یعنی نه
دستم به آباژور رسید و این شروع سناریوی من بود. انگار دنبال بهونه بودم. جیغ میزدم و هر چی دم دستم میاومد رو به اطراف پرتاب میکردم و عجیب بود که پیمان سکوت کرده بود و کناری ایستاده بود. پام به گوشهی تخت خورد و همون جا دو زانو نشستم و نفس نفس زدم.
دستی دور شونهام پیچید و من دیگه انرژی هول دادنش رو هم نداشتم.
سرم که روی سی*ن*هاش قرار گرفت سرفهای کردم. دستش روی کمرم نشست و دورانی تکونش داد.
- هیش، هیش دختر من، آروم، بشکن این سنگی که تو گلوت نگهش داشتی و هر روز داره بزرگتر میشه.
شونههاش لرزید و محکم تر گرفتم. دیگه دست خودم نبود. پیراهنش رو توی مشتم مچاله کردم و چشمهام رو بین مشتم قایم کردم و اجازه دادم ببارم.
- دختر گلم، گریه کن، اشکال نداره که، هیچ.ک.س به جز من شکستنت رو نمیبینه.
گریه کن و خودت رو آروم کن، خودت رو سبکتر کن.
و صدای هق هق مردونهاش باعث شد زجه بزنم. حس کردم سرش رو بالا گرفت و ناله کرد
- خدایا، این چه امتحانی بود که از ما گرفتی.
احساس میکردم دارم سبک تر میشم. زمان از دستم در رفته بود و من تو همون موقعیت فین فین میکردم.
پیمان به تختم تکیه داده بود و یه پاش رو دراز کرده بود و با یه دست من رو که توی بغلش مچاله شده بودم نگه داشته بود.
- یالله، هر چی تف و اب بینی بود ریختی تو پیرهن مارکم.
بیتوجه تکونی نخوردم که گوشم رو گرفت و کشید.
- هوی، با توام ها.
آخی گفتم و عقب کشیدم. چپ چپ نگاهش کردم. صدای تو دماغیام خودمم شگفت زده کرد
- تو غلط میکنی بزنی تو گوش من. غلط میکنی، گفتم نه، یعنی نه
دستم به آباژور رسید و این شروع سناریوی من بود. انگار دنبال بهونه بودم. جیغ میزدم و هر چی دم دستم میاومد رو به اطراف پرتاب میکردم و عجیب بود که پیمان سکوت کرده بود و کناری ایستاده بود. پام به گوشهی تخت خورد و همون جا دو زانو نشستم و نفس نفس زدم.
دستی دور شونهام پیچید و من دیگه انرژی هول دادنش رو هم نداشتم.
سرم که روی سی*ن*هاش قرار گرفت سرفهای کردم. دستش روی کمرم نشست و دورانی تکونش داد.
- هیش، هیش دختر من، آروم، بشکن این سنگی که تو گلوت نگهش داشتی و هر روز داره بزرگتر میشه.
شونههاش لرزید و محکم تر گرفتم. دیگه دست خودم نبود. پیراهنش رو توی مشتم مچاله کردم و چشمهام رو بین مشتم قایم کردم و اجازه دادم ببارم.
- دختر گلم، گریه کن، اشکال نداره که، هیچ.ک.س به جز من شکستنت رو نمیبینه.
گریه کن و خودت رو آروم کن، خودت رو سبکتر کن.
و صدای هق هق مردونهاش باعث شد زجه بزنم. حس کردم سرش رو بالا گرفت و ناله کرد
- خدایا، این چه امتحانی بود که از ما گرفتی.
احساس میکردم دارم سبک تر میشم. زمان از دستم در رفته بود و من تو همون موقعیت فین فین میکردم.
پیمان به تختم تکیه داده بود و یه پاش رو دراز کرده بود و با یه دست من رو که توی بغلش مچاله شده بودم نگه داشته بود.
- یالله، هر چی تف و اب بینی بود ریختی تو پیرهن مارکم.
بیتوجه تکونی نخوردم که گوشم رو گرفت و کشید.
- هوی، با توام ها.
آخی گفتم و عقب کشیدم. چپ چپ نگاهش کردم. صدای تو دماغیام خودمم شگفت زده کرد