- Nov
- 115
- 877
- مدالها
- 2
بهار با لبخند اومد و سر میز ایستاد و گفت:
- خوش اومدین، با من کاری داشتین؟
شاید این کار برام سختترین کار دنیا بود اونم با کسی که از اول دوسش داشتم گفتم:
- بعله، ولی اگه میشه باید باهامون تا یه مسافتی بیاین.
صندلی رو عقب کشید؛ نشست و گفت:
- ببخشید این چه کاریه که باید باهاتون بیام؟
این بار پریسا جلو اومد و گفت:
- ازت میخوایم یه کاری رو برامون انجام بدی، اگه میشه!
- بهار گفت:
- بستگی داره اون کار چی باشه.
طوری که شهروز خواسته بود گفتم:
- شما فکرکنید یه کار کوچولو با کلی سود مالی.
بهار با اخم گفت:
- یعنی شما الان دارین به من رشوه میدین؟
پریسا سریع گفت:
- رشوه چیه؟ ما به عنوان پاداش این پول رو بهت میدیم.
بهار به صندلی تکیه دادو گفت:
- برای شما پاداشه ولی برای من رشوه اس.
دستم رو روی میز گذاشتم و سرمو پایین انداختم تا تردید توی نگاهم رو نبینن گفتم:
- خانم بهرامی لطفا با بیاین، اونوقت ما همه چیز رو بهتون توضیح میدیم.
بهار گفت:
- باشه، اما اگر برخلاف چیزی که توی ذهنمه باشه من این کاره نیستم.
بلند شدو روبه گارسون گفت:
- من چند دقیقه بیرون کار دارم زود برمیگردم، حواست به همه چیز باشه.
مانتوش رو پوشید، سوار ماشین شدیمو راه افتادیم. کمی دور تر از محدوده ی دید پریا توقف کردم، پیاده شدیمو کنار خیابون ایستادیم، تمام جریان و از اول تا اخر برای بهار تعریف کردیم گفتم:
- بهار من به جای برادرت. اگه تو این کارو انجام بدی، یعنی به برادرت کمک کردی، یعنی برادرت رو خوشحال کردی میفهمی چی میگم؟
بهار گفت:
- من این کاره نیستم، من تاحالا یه بار هم توی زندگیم خلاف نکردم.
پریسا پرید بهش و گفت:
- خلاف چیه؟ تو فقط باید بگی که این قرصها، قرص خوابه. به پولی که قرار به دستت برسه فکر کن.
بهار گفت:
- من به پول شما نیاز ندارم.
ادامه دادم:
- فکر کن بهار، دوازده ماه کار کردن و بیخوابی و ده میلیون پول دراوردن یا یه شبه ده میلیارد به دست اوردن؟ کدومش؟
کمی پا پا کرد و در اخر گفت:
- اوف، اوف، خب باید چی کار کنم؟
پریسا گفت:
- مثلا بهش میگی از بیخوابی زیر چشمات گود شده و ضعیف شدی و اینجور چیزا، بعد قرص هارو بهش میدیو تاکید میکنی که فقط روزی یه دونه مصرف کنه.
پریسا قرص هارو به طرف بهار گرفت، بهار گفت:
- خدایا خودت منو ببخش.
قرص هارو گرفت گفتم:
- شماره حسابت رو بفرست واسه پریسا، امشب ده میلیارد به حسابت واریز میشه، هیچی ک.س هم از این ماجرا چیزی نفهمه.
کمی بهش پول دادمو تاکسی گرفت و رفت، با پریسا راه افتادیم. بعد از کمی مسافت طی شده به شهروز زنگ زدم، صداش رو روی اسپیکر گذاشتم صداش توی گوشی پیچید:
- الو سلام.
گفتم:
- سلام خوبی؟
- ممنون، منتظر خبر خوبم.
- قبول کرد.
شهروز با ناباوری پرسید:
_- جدی؟
- اره قرص هارو برداشت.
- چی گفتین بهش؟
- گفتیمدر عوض این کار ده میلیارد بهش پاداش میدیم.
- عالیه.
- گفتم امشب پول رو واریز میکنیم.
- باشه شماره حساب رو بفرستین من میزنم.
- باشه خدافظ.
پریسا رو رسوندم و رفتم خونه.
پریا :
ناهار خونه پرنیا موندیم، بعد از ناهار نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱:۱۷ دقیقه بود. روبه پرنیا و مینا گفتم:
- من دیگه باید برم.
بلند شدمو وسایلمو برداشتم، باهاشون خداحافظی کردم و راه افتادم. همینجور که قدم میزدم نگاهی به گوشیم انداختم. دنیا پیام داده بود، باز کردم نوشته بود:
- سلام تازه بیدار شدم.
منم تایپ کردم:
- خسته نشدی این همه خوابیدی؟
فورا جواب داد:
- نه، اتفاقا خیلی کیف میده خواب تا لنگ ظهر.
نوشتم:
- معلومه دیگه بخور و بخواب کارته.
***
- خوش اومدین، با من کاری داشتین؟
شاید این کار برام سختترین کار دنیا بود اونم با کسی که از اول دوسش داشتم گفتم:
- بعله، ولی اگه میشه باید باهامون تا یه مسافتی بیاین.
صندلی رو عقب کشید؛ نشست و گفت:
- ببخشید این چه کاریه که باید باهاتون بیام؟
این بار پریسا جلو اومد و گفت:
- ازت میخوایم یه کاری رو برامون انجام بدی، اگه میشه!
- بهار گفت:
- بستگی داره اون کار چی باشه.
طوری که شهروز خواسته بود گفتم:
- شما فکرکنید یه کار کوچولو با کلی سود مالی.
بهار با اخم گفت:
- یعنی شما الان دارین به من رشوه میدین؟
پریسا سریع گفت:
- رشوه چیه؟ ما به عنوان پاداش این پول رو بهت میدیم.
بهار به صندلی تکیه دادو گفت:
- برای شما پاداشه ولی برای من رشوه اس.
دستم رو روی میز گذاشتم و سرمو پایین انداختم تا تردید توی نگاهم رو نبینن گفتم:
- خانم بهرامی لطفا با بیاین، اونوقت ما همه چیز رو بهتون توضیح میدیم.
بهار گفت:
- باشه، اما اگر برخلاف چیزی که توی ذهنمه باشه من این کاره نیستم.
بلند شدو روبه گارسون گفت:
- من چند دقیقه بیرون کار دارم زود برمیگردم، حواست به همه چیز باشه.
مانتوش رو پوشید، سوار ماشین شدیمو راه افتادیم. کمی دور تر از محدوده ی دید پریا توقف کردم، پیاده شدیمو کنار خیابون ایستادیم، تمام جریان و از اول تا اخر برای بهار تعریف کردیم گفتم:
- بهار من به جای برادرت. اگه تو این کارو انجام بدی، یعنی به برادرت کمک کردی، یعنی برادرت رو خوشحال کردی میفهمی چی میگم؟
بهار گفت:
- من این کاره نیستم، من تاحالا یه بار هم توی زندگیم خلاف نکردم.
پریسا پرید بهش و گفت:
- خلاف چیه؟ تو فقط باید بگی که این قرصها، قرص خوابه. به پولی که قرار به دستت برسه فکر کن.
بهار گفت:
- من به پول شما نیاز ندارم.
ادامه دادم:
- فکر کن بهار، دوازده ماه کار کردن و بیخوابی و ده میلیون پول دراوردن یا یه شبه ده میلیارد به دست اوردن؟ کدومش؟
کمی پا پا کرد و در اخر گفت:
- اوف، اوف، خب باید چی کار کنم؟
پریسا گفت:
- مثلا بهش میگی از بیخوابی زیر چشمات گود شده و ضعیف شدی و اینجور چیزا، بعد قرص هارو بهش میدیو تاکید میکنی که فقط روزی یه دونه مصرف کنه.
پریسا قرص هارو به طرف بهار گرفت، بهار گفت:
- خدایا خودت منو ببخش.
قرص هارو گرفت گفتم:
- شماره حسابت رو بفرست واسه پریسا، امشب ده میلیارد به حسابت واریز میشه، هیچی ک.س هم از این ماجرا چیزی نفهمه.
کمی بهش پول دادمو تاکسی گرفت و رفت، با پریسا راه افتادیم. بعد از کمی مسافت طی شده به شهروز زنگ زدم، صداش رو روی اسپیکر گذاشتم صداش توی گوشی پیچید:
- الو سلام.
گفتم:
- سلام خوبی؟
- ممنون، منتظر خبر خوبم.
- قبول کرد.
شهروز با ناباوری پرسید:
_- جدی؟
- اره قرص هارو برداشت.
- چی گفتین بهش؟
- گفتیمدر عوض این کار ده میلیارد بهش پاداش میدیم.
- عالیه.
- گفتم امشب پول رو واریز میکنیم.
- باشه شماره حساب رو بفرستین من میزنم.
- باشه خدافظ.
پریسا رو رسوندم و رفتم خونه.
پریا :
ناهار خونه پرنیا موندیم، بعد از ناهار نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱:۱۷ دقیقه بود. روبه پرنیا و مینا گفتم:
- من دیگه باید برم.
بلند شدمو وسایلمو برداشتم، باهاشون خداحافظی کردم و راه افتادم. همینجور که قدم میزدم نگاهی به گوشیم انداختم. دنیا پیام داده بود، باز کردم نوشته بود:
- سلام تازه بیدار شدم.
منم تایپ کردم:
- خسته نشدی این همه خوابیدی؟
فورا جواب داد:
- نه، اتفاقا خیلی کیف میده خواب تا لنگ ظهر.
نوشتم:
- معلومه دیگه بخور و بخواب کارته.
***
آخرین ویرایش: