جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درخواست •° تعیین ناظر و تأیید اثر°•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تالار رمان توسط DELVIN با نام •° تعیین ناظر و تأیید اثر°• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 79,204 بازدید, 2,191 پاسخ و 56 بار واکنش داشته است
نام دسته تالار رمان
نام موضوع •° تعیین ناظر و تأیید اثر°•
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MAHROKH

-پریزاد-

سطح
6
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
3,815
13,271
مدال‌ها
12
عنوان:اُژآتار
ژانر: جنایی، معمایی
خلاصه:
همه چیز از کاخِ مجلل آپیولِنْس آغاز شد، هنگامی که می‌بایست‌ قدماتی محکم برای خود حک ‌می‌کردم، در مکر و حیله‌ی اشخا‌صِ کاخ به خوابِ خایفی فرو رفتم و زمانی به خود آمدم که خونابه‌‌ای جاری در کاخ بر‌پا بود و دیگر مجالم تمام شده بود و حالا زمانی بود که همه چیز‌هایی که تمام مدت از دیگری را ربوده‌ بودم را به صاحب اصلی‌اش برگردانم
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Dijor

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,237
3,446
مدال‌ها
5
عنوان:اُژآتار
ژانر: جنایی، معمایی
خلاصه:
همه چیز از کاخِ مجلل آپیولِنْس آغاز شد، هنگامی که می‌بایست‌ قدماتی محکم برای خود حک ‌می‌کردم، در مکر و حیله‌ی اشخا‌صِ کاخ به خوابِ خایفی فرو رفتم و زمانی به خود آمدم که خونابه‌‌ای جاری در کاخ بر‌پا بود و دیگر مجالم تمام شده بود و حالا زمانی بود که همه چیز‌هایی که تمام مدت از دیگری را ربوده‌ بودم را به صاحب اصلی‌اش برگردانم
@اسماء براتیان
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: Dijor

Me~

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,340
14,178
مدال‌ها
4
رمان: آلان قوا
ژانر:عاشقانه
خلاصه: گاهی مجبور می‌شوی سکوت کنی! سکوت در برابر فریاد‌ها!
سکوت در برابر ظلم!
سکوت در برابر آواره‌های زندگیت! سکوتی که سراسر تلخی و ناگفتنی است اما جایی، لب به سخن باز کرده و عاشق می‌شوی!
 

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,237
3,446
مدال‌ها
5
رمان: آلان قوا
ژانر:عاشقانه
خلاصه: گاهی مجبور می‌شوی سکوت کنی! سکوت در برابر فریاد‌ها!
سکوت در برابر ظلم!
سکوت در برابر آواره‌های زندگیت! سکوتی که سراسر تلخی و ناگفتنی است اما جایی، لب به سخن باز کرده و عاشق می‌شوی!
@YASNA.B
 

<پری جنگلی>

سطح
0
 
بازرس انجمن
بازرس انجمن
Apr
9
97
مدال‌ها
2
نام اثر:گربه نفرت انگیز
ژانر:ترسناک
نویسنده:m.f

خلاصه:
عطارد با دعوت کردن شقایق به خونه‌اش،
بدون اینکه بدوند خود را وارد جهنمی می‌کنه. راه برگشتنی از این تاریکی دیگه وجود نداره.
گربه‌ی نحس، عطارد را به پای مرگ‌ می‌فرسته!
***
صداش‌‌ مانند التماس،التماسی از نوع اجبار از‌ نوع ترسناکش که هر آدمی‌ آن‌را بشنوه سست میشه‌ و عطارد در مقابل آن صدا ضعیف شد‌.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Dijor

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,237
3,446
مدال‌ها
5
نام اثر:گربه نفرت انگیز
ژانر:ترسناک
نویسنده:m.f

خلاصه:
عطارد با دعوت کردن شقایق به خونه‌اش،
بدون اینکه بدوند خود را وارد جهنمی می‌کنه. راه برگشتنی از این تاریکی دیگه وجود نداره.
گربه‌ی نحس، عطارد را به پای مرگ‌ می‌فرسته!
***
صداش‌‌ مانند التماس،التماسی از نوع اجبار از‌ نوع ترسناکش که هر آدمی‌ آن‌را بشنوه سست میشه‌ و عطارد در مقابل آن صدا ضعیف شد‌.
@*aram*
 

OVERDOS

سطح
6
 
ارشد بخش عمومی
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سرپرست فرهنگ و هنر
Jan
6,419
11,212
مدال‌ها
11
داستان کوتاه= خانه وحشت
ژانر= ترسناک
نویسنده=توکیو
خلاصه=خانه جدیدمان را دوست داشتم. فکر میکردم با آرامش و بدون ترس زندگی میکنیم.
هنوز کار تعمیر خانه تمام نشده بود که آفتی وحشتناک به جانمان افتاد.
شب اول... شب دوم... و تا سه ماه ادامه.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Dijor

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
ارشد بازنشسته
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,788
40,155
مدال‌ها
25
داستان کوتاه= خانه وحشت
ژانر= ترسناک
نویسنده=توکیو
خلاصه=خانه جدیدمان را دوست داشتم. فکر میکردم با آرامش و بدون ترس زندگی میکنیم.
هنوز کار تعمیر خانه تمام نشده بود که آفتی وحشتناک به جانمان افتاد.
شب اول... شب دوم... و تا سه ماه ادامه.
@Raha Bagheri
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Dijor

Saba.N

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Dec
12
69
مدال‌ها
2
سلام
روز بخیر
درخواست تعیین ناظر.


هُوالحق!

دسته بندی: رمان
نام رمان: برای دیگری
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نویسنده: صبا نصیری @Saba.N


خلاصه:

همه‌چیز از یک اجبار شروع می‌شود. از عقل و منطقی که کاملاً هم غیرمنطقی‌ست؛ اما صرفاً چون بزرگان آن را بازگو می‌کنند، درست است و صحیح!
نخِ اجبار را توی سوزنِ منطق فرو می‌کنند و برای تن‌های فرزندانشان لباس می‌دوزند و وای که چقدر بد می‌مانَد به تنشان!
روندِ داستان، زندگیِ دخترک عاشق‌پیشه‌ای به نامِ ماهین را روایت می‌کند که در یکی از روزها، مردِ آرزویش به طرزِ معجزه‌واری با پاهای خودش به خانه‌شان و برای خواستگاری از او می‌آید.


مقدمه:

من همیشه دوستش داشتم.
تنها کاری که بلد بودم، همین بود.
عینک می‌زدم. از آن مُدل گِردی‌هایی که جدیدا مُد شده بود.
روزِ اولی که خریده بودمش، یادم هست. روی صورتم دقیق شده و با لبخند گفته بود:
-عینکی شدی؟ چقدر بهت میاد!
و منِ احمق، با همین یک جمله‌ی دوم، چه رویاها که نبافته بودم!
و شاید...
اگر شیشه‌ی عینکم را تمیز می‌کردم، خوب‌تر می‌دیدم. می‌دیدم که لبخند نمی‌زند، که اصلا هم دوست داشتنی نیست، مردانگی بلد نیست و هیچ شباهتی با مرد رویاهایم ندارد!
اگر شیشه‌ی عینکم را تمیز می‌کردم،
اگر خودم را با عشق، کور نمی‌کردم؛
شاید متوجه می‌شدم که از همان اول هم از من خوشش نمی‌آمد!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Dijor

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
ارشد بازنشسته
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,788
40,155
مدال‌ها
25
سلام
روز بخیر
درخواست تعیین ناظر.


هُوالحق!

دسته بندی: رمان
نام رمان: برای دیگری
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نویسنده: صبا نصیری @Saba.N



خلاصه:

همه‌چیز از یک اجبار شروع می‌شود. از عقل و منطقی که کاملاً هم غیرمنطقی‌ست؛ اما صرفاً چون بزرگان آن را بازگو می‌کنند، درست است و صحیح!
نخِ اجبار را توی سوزنِ منطق فرو می‌کنند و برای تن‌های فرزندانشان لباس می‌دوزند و وای که چقدر بد می‌مانَد به تنشان!
روندِ داستان، زندگیِ دخترک عاشق‌پیشه‌ای به نامِ ماهین را روایت می‌کند که در یکی از روزها، مردِ آرزویش به طرزِ معجزه‌واری با پاهای خودش به خانه‌شان و برای خواستگاری از او می‌آید.


مقدمه:

من همیشه دوستش داشتم.
تنها کاری که بلد بودم، همین بود.
عینک می‌زدم. از آن مُدل گِردی‌هایی که جدیدا مُد شده بود.
روزِ اولی که خریده بودمش، یادم هست. روی صورتم دقیق شده و با لبخند گفته بود:
-عینکی شدی؟ چقدر بهت میاد!
و منِ احمق، با همین یک جمله‌ی دوم، چه رویاها که نبافته بودم!
و شاید...
اگر شیشه‌ی عینکم را تمیز می‌کردم، خوب‌تر می‌دیدم. می‌دیدم که لبخند نمی‌زند، که اصلا هم دوست داشتنی نیست، مردانگی بلد نیست و هیچ شباهتی با مرد رویاهایم ندارد!
اگر شیشه‌ی عینکم را تمیز می‌کردم،
اگر خودم را با عشق، کور نمی‌کردم؛
شاید متوجه می‌شدم که از همان اول هم از من خوشش نمی‌آمد!
@YASNA.B
 
بالا پایین