- Dec
- 12
- 69
- مدالها
- 2
من باید مکالمه بزنم یا ایشون؟
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!من باید مکالمه بزنم یا ایشون؟
ناظرمن باید مکالمه بزنم یا ایشون؟
@اهورا.اسم: رمان سایرا
ژانر: جنایی، عاشقانه
نویسنده: محیا عزیزی
دستی که به خون آلوده است را نوازش وار به صورتش میکشد.
پو*ست سفید و رنگپریدهی دختر با خون آرایش میشود.
چشمانش اما دیگر دودو نمیزند؟ نمیترسد؟ او میتواند در هر حال و شرایط با یک قاتل دیوانه بماند؟
@سپیدخون؛نام اثر:دژم
نویسنده: Helyad
ژانر:عاشقانه، انتقامی، جنایی
خلاصه: دختری از سردی و غم. پس از شکست ناراحت کننده عشقش به یکی از خلافکار های معروف کشور، تصمیم به خلافکار شدن میکند و شروع به تاسیس باند کوچکش و مخفیانه اداره کردنش میکند که یک هو....
@لیلا مرادیعنوان اثر: من با تو مجنون شدم
نام نویسنده: زری
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه: از همان ابتدا سایهی سنگین روی سرش نشسته بود کاسهای گربود و سرشار از غم بر روی سرش شکست گویی دیگر چشم دیدن این دنیای فلاکتوار را نداشت فکر میکرد دورهی تنهایی و بیکَسیاش شروع شده است
آنکه از پشت به او خنجر میزد آشنا بود زیرا غریبه که از او چیزی نمیدانست.
کشته دل به کوچهی قتلگاه باز میگردد
صحبت از جنگ و جنایت است در این دنیا مهر و محبت دگر نیست دل بسوزانی حقت را میخورند مرهم درد دل پر خونش، جز جنگ و جنایت نیست. عاقلترینها هم یک روز در مُشتهای عشق مجنون میشوند. آن هم یک لیلای بیمجنون است اما عاشقی که برای معشوقهاش زمین را به آسمان میدوزد.
@اهورا.نام اثر : تلفظ عشق
نام نویسنده : زینب دهقانی
ژانر : عاشقانه ، اجتماعی ، روانشناسی
خلاصه : ترنم با هیجده سال تا اینجا که اومده میدونه همه ی راه ها رو درسته رفته رشته عالی در مدارس نمونه و رتبه ی بالا در فعالیت های هنری که موجب شد اون دبیر قصه گویی و داستان نویسی در کانون پرورش فکری نوجوانان بشه همه چیز خوب بود تا اینکه با امیر حسین آشنا میشه یک بوکسور و موتور سوار حرفه ای ، که دچار اختلال دیسلکسیا ( ضعف در خواندن متن)هست و تمام خشم و ضعف خودش رو توی کیسه بوکس تعمییر شده اش و موتور جدیدیش خالی میکنه ...
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک