- Aug
- 351
- 3,917
- مدالها
- 3
پول پیتهی بد بو
اثری از: آفل جور
ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه
هدف: به تو خواهم گفت؛ که در هر حالت، زیبایی...
خلاصه: افسانهها میگویند پول پیته میان مرداب جنازهها شکفته شده است. میگویند هنگامی که نفرین بر دل شاهدخت چیستا مینشیند شاه دستور میدهد قلب تنها دخترش را از سی*ن*ه در بیاورند! نفرین چیزی نبوده که پدرش از او بگذرد لیکن بوسهی آتش بر چهرهی او خوابیده که مرد رویای دخترش بیشک یک شیطان بوده است! چیستا و نفرین به همراه نوزادشان گالوس فرار میکنند بر همین برهان بیعدالت عشق اترس فرمان یافتهی شاه آن دو را در جایی دور افتاده مییابد. سی*ن*ههایشان شکافته میشود و قلبهای آن دو بیرون میزند. افسانهها چه میگویند از آن کودک گرسنهای که در میان جنازهی مادر و پدرش رها میشود. نفرین بر او چه میخواند که در میان دریای خون چیستا سیراب میماند! و سرنوشت چه میداند که گمگشتهی شاه کی بازمیگردد؟!
مقدمه: او مرا میشناسد که صدایم میزند! چرا نجوایش به هنگام ریخته شدن قطرات خون در میآید؟! هنگامی که قلبهای آدمی از سی*ن*ه شکافته میشود و درون دستان من میتپد. او هم ناگهان میآید نمیبینمش در حالی که زیر تختخوابم نیست. روی انعکاس آیینهها نیست. حتی پشت سر من هم نیست! پس او، در کجای خاطرات من پنهان شده است؟! باز هم حسش میکنم! هنگامی که پولپیته یا نه! همان عشق میآید فریاد میزند: بیدارشو، فرار کن، من میآیم دیگر وقتاش است به یادم آور من واقعی هستم.
اثری از: آفل جور
ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه
هدف: به تو خواهم گفت؛ که در هر حالت، زیبایی...
خلاصه: افسانهها میگویند پول پیته میان مرداب جنازهها شکفته شده است. میگویند هنگامی که نفرین بر دل شاهدخت چیستا مینشیند شاه دستور میدهد قلب تنها دخترش را از سی*ن*ه در بیاورند! نفرین چیزی نبوده که پدرش از او بگذرد لیکن بوسهی آتش بر چهرهی او خوابیده که مرد رویای دخترش بیشک یک شیطان بوده است! چیستا و نفرین به همراه نوزادشان گالوس فرار میکنند بر همین برهان بیعدالت عشق اترس فرمان یافتهی شاه آن دو را در جایی دور افتاده مییابد. سی*ن*ههایشان شکافته میشود و قلبهای آن دو بیرون میزند. افسانهها چه میگویند از آن کودک گرسنهای که در میان جنازهی مادر و پدرش رها میشود. نفرین بر او چه میخواند که در میان دریای خون چیستا سیراب میماند! و سرنوشت چه میداند که گمگشتهی شاه کی بازمیگردد؟!
مقدمه: او مرا میشناسد که صدایم میزند! چرا نجوایش به هنگام ریخته شدن قطرات خون در میآید؟! هنگامی که قلبهای آدمی از سی*ن*ه شکافته میشود و درون دستان من میتپد. او هم ناگهان میآید نمیبینمش در حالی که زیر تختخوابم نیست. روی انعکاس آیینهها نیست. حتی پشت سر من هم نیست! پس او، در کجای خاطرات من پنهان شده است؟! باز هم حسش میکنم! هنگامی که پولپیته یا نه! همان عشق میآید فریاد میزند: بیدارشو، فرار کن، من میآیم دیگر وقتاش است به یادم آور من واقعی هستم.