جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● تنفس سکوت اثر Aurora ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط سپیدخون؛ با نام ● تنفس سکوت اثر Aurora ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,063 بازدید, 31 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● تنفس سکوت اثر Aurora ●
نویسنده موضوع سپیدخون؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها 6
بازدیدها NaN
اولین پسند نوشته 4
آخرین ارسال توسط سپیدخون؛
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
Negar_۲۰۲۴۰۱۰۶_۰۰۱۹۴۹.png
تگ برگزیده :>
نام دلنوشته: تنفس سکوت
نام دلنویس: Aurora

ژانر: تراژدی، اجتماعی
ناظر: @mila
ویراستار: @سپید
کپیست: @الهه ماه :)
مقدمه : ریه‌هایم عاجزانه تمنای مرگ دارند، مرگی که از تنفس سکوت این اتاق خالی، برتر است!
چرا عطر زندگی از لمس این آواز غمگین می‌گریزد؟
مدت‌هاست که قلب روشن پنجره‌ها، بدون تو اهریمنی شده. تو به من بگو فرزند امید، بگو که تار و پود لبخندهای گرم خورشید کجایند؟
 
آخرین ویرایش:
همیار سرپرست ادبیات
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,459
15,246
مدال‌ها
11

1683008322482 (1).png عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
در نگاه آن رهگذر، تلالو نقره‌ای رنگ ماه را می‌دیدم که به‌روی امواج سردرگم حوض کاشی، برای ماهی‌های کوچک عاشق می‌رقصید.
من در تپش پاک و درخشان آوازش، پرتو گرم محبت را لمس می‌کردم و می‌خندیدم.
رهگذر، لبخندی کوچک زد و من به صبح وجودش زنده شدم.
رهگذر، بی‌خبر رفت و منِ تنها، با تنفس سکوت این اتاق تنهاتر شدم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
جام سرخ روح من، از هیچ لبریز بود. سرشار از عدم مطلقی بودم که قطرات سردش، روی سطح سنگی ذهنم می‌چکید.
لمس تلخی این خالی بودن، مرا در دریای مواج توهم، رها می‌کرد. من شنا بلد نبودم.
دست‌وپا می‌زدم و در گرداب این پوچی فرو می‌رفتم. من تجسم اشک سرد آرزو و تداعی سنگ قبر رویا بودم. من غرق شده بودم؛ اما رهگذر نجاتم داد. او مرا بیرون کشید. از خلوت مرگبار من، من گریان را بیرون کشید.
من پیش از بودنش، چیزی نبودم؛ من پس از رفتنش، چیزی نیستم. او من بود و من او.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
خوب به یاد دارم. شبی که محبت درخشان آن رهگذر را دیدم، ستاره‌های فلک مرده بودند. نمی‌دانم، شاید چنان در ژرفای آن اقیانوس غم فرو رفته بودم، که دیگر حتی سوسوی ناپایدار آسمان نیز، از لمس تاریکی وجود من اجتناب می‌کرد.
در استیصال سردی که در این اعماق به آن دچار شده بودم، به ناگهان انگشتانی گرم و پرشور نوازشم کردند. آن غریبه، روح آتشینش را به بال‌هایی لطیف برای رهایی من بدل کرد. نجاتم داد و به این کالبد محو زندگی بخشید.
نامش؟... فراموش کردم نامش را بپرسم، اما دخترک همسایه به او می‌گفت: جسارت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
من و رهگذر، فارغ از هیاهوی سایه‌ها، در آغوش باد و صخره و مرگ می‌رقصیدیم. گندم‌زار غمگین را، به لبخند وا می‌داشتیم و سپس، برای پر کشیدن خستگی قلب‌هایمان، تن آتشین‌مان را به آب می‌زدیم. در کنار درخشش گیسوان به رنگ خورشیدش روزگار خوشی بود.
رهگذر، توأم با دیوانگی نگاهم می‌کرد؛ من بی‌تردید در تب مشتاق چشمانش برای خطر کردن، عاجزترین می‌نمودم. زیبایی وجودش، نوری عجیب و کورکننده به کابوس تاریک من می‌تاباند. کابوسم، زنده‌ماندن پوچ من پیش از او بود؛ تقلایی احمقانه، غرق در سکوت بی‌انتهای این اتاق.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
اکنون، خاطرات بسیاری از با او بودن دارم. اما گویا که آن‌ها در گوشه‌ی زندان دلم، به تماشای حسرتم نشسته‌اند. از من فراری‌اند، از من منزجرند.
به گمانم، در آن زمان‌های دوردست، در میان تمنای خیابان‌های این شهر، پیرمردی دیدیم. پیرمرد خندانی بود، بادکنکی به دست داشت و از باقی‌مانده‌ی عمرش، گلدان روحش را با شبنم شادی آبیاری می‌کرد. قلب فرسوده‌ی آن پیرمرد، بسیار زنده می‌نمود.
رهگذر با دیدنش، مشتاقانه قهقه زد. پیرمرد به ما چشم دوخت و کلاهش را با لبخند برداشت. انعکاس متلاطم شادی رهگذر را دیدم؛ که در ژرفای تیله‌های کم‌سوی پیرمرد می‌درخشید. دوستان قدیمی بودند؛ رهگذر، پیرمرد شاد را خطاب می‌کرد: «امید».
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
پنجره‌ها را که لمس می‌کرد، گویا شفاف‌تر و عاشق‌تر می‌شدند. دیوارهای سرد و مرده، به آتش وجود رهگذر امیدوار بودند. «جسارت»، جسارت شکفتن به شمعدانی‌های لب حوض می‌بخشید. آن احساس غریب، مشعلی بود که اشتیاق ریه‌هایم را روشن نگه می‌داشت و حرارت درونم را زنده می‌کرد.
نگاهش، سمفونی کاملی از ویولن‌های کهنه اما پرشوری بود که در سراسر این چهاردیواری می‌نواختند.
می‌خندید و معتقد بود به او معتاد شده‌ام. انکار می‌کردم؛ اما کسی چه می‌داند. اگر حس من به وجودش، مصداقی از اعتیاد نبود، شمعدانی‌های کنار قلبم هنوز گل می‌دادند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
رهگذر، آوازه‌خوان نسیم سحر بود.
به نمایندگی از زندگی، ساز شجاعت بر قلبم می‌نواخت. هر بار خطابش می‌کردم، با غزل و قصیده‌های نفس‌بخش و منحصر به‌ فردش پاسخ می‌داد. با صراحت و گستاخی مرا به کام شیر می‌فرستاد؛ تا در میان ناآرامی، آرامشی را بیابم که در اضطراب خطر کردن نهفته بود.
رهگذر، دیوانه‌ی تجربه کردن زندگی بود و من، دیوانه‌ی تجربه کردن او.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سپیدخون؛

سطح
4
 
مدیر تالار تکنولوژی
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
941
4,906
مدال‌ها
5
خاطره‌ای مبهم به یاد دارم. در میان دویدن‌های بی‌مهابا لابه‌لای خرمن، گندم‌های عاشق و طلایی‌رنگ، او را به نام خودش صدا می‌زدند. واژه‌ی پرمسمای «جسارت» را فریاد می‌کشیدند. رهگذر می‌خندید؛ نگاهم می‌کرد. واژه‌ی «رهگذر» را دوست نداشت، می‌گفت آمده است تا بماند.
معنای نامش را از واژه‌نامه‌ها پرسیدم؛ هر کدام چیزی گفت. یکی به ستایش دلیری و بی‌پروایی او لب گشود، یکی به آواز شهامتش برای زندگی رقصید. یکی به گستاخی‌اش خندید و یکی گفت مهارناپذیر است. همه غلط بودند. در لغت‌نامه‌ی ذهن پوچ من، معنای جسارت، «رهگذر» است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین