دلنوشته تکمیل شده ● درگیر اثر ملیکا علی عابدی ●

[(:Shaparak]

نام اثر: درگیر
نویسنده: ملیکا علی عابدی
ژانر عاشقانه، تراژدی
ناظر: @vian
درگیرت شده‌ام ای نوش دارو و ای مرهم زخم‌هایم تو چه بی‌دغدغه و راحت مرا در دنیای خیال و احساس تنها گذاشتی، رسم عاشقی این نیست، تو ضرر کردی زیرا کسی را از دست دادی که با تمام وجود عاشقت بود ورنه من کسی را از دست دادم که هیچ علاقه‌ای به من نداشت،
ولی من به پایان خوش این داستان اعتقاد دارم... .​

 

[Ayumi]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین - قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[همگانی - تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[درخواست تگ - درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد - تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - تاپیک اعلام پایان دلنوشته کاربران]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]​

 

[(:Shaparak]

من درگیر و دار عشق تویی شدم که ندانسته از عشق من به خودت دلت را به سوی دخترک دگری هدیه دادی، چه حسی داری دلبرکم؟ زمانی که بوسه روی گونه‌هایت می‌کارد مرا یاد کن زیرا من ثانیه به ثانیه‌ی وجودم سرشار از این لحظه است.​

 

[(:Shaparak]

من درگیر نگاه‌هایی که گمان می‌کردم ندا از عشق می‌دهد شدم، حال که بیشتر فکر می‌کنم آن چشم‌ها عشق را ندا می‌داد ولی نه عشق به من! من در فراز تپه عشق دروغین تو کمر خم کردم اما بگذار تو آگاه نباشی و ندانی چه بسا خم به ابرو نیاوری، آخر من از غم تو بیدادم!​

 

[(:Shaparak]

بگذار بگویند و بگویند و بگویند، بگذار همه مرا دیوانه بخوانند؛ صد رحمت به آن‌ها که گویند او دیوانه است! من توان نقش بازی کردن ندارم، شیره‌ی وجودم رفته، حال خودم را مانند مجنون که در پی عشق لیلی جان داد جا بزنم؟​

 

[(:Shaparak]

در پی چه کسی؟ آری من درپی او، او درپی او. مثلث جالبی می‌شود عشق ما، سال‌ها بعد صاحب فرزندی می‌شوم که پدرش تو نیستی اما از دور به او نشانت می‌دهم و به او می‌گویم:
- در تک‌تک رویاهای دخترانه‌ام او پدرت بود!​

 

[(:Shaparak]

آری! من گیر کردم بین قلبی که تا خرخره عاشقت شده، دلتنگت است و تویی که عین خیالت‌ نیست و منی که زورم به هیچ‌کدامتان نمی‌رسد.
می‌گویند بلند شو، زندگی کن، دلبری کن، آن‌ها چه فهمند از حال من.​

 

[(:Shaparak]

به قول معروف حال من حال اسیریست که هنگام فرار، یادش افتاد که کسی منتظرش نیست نرفت... .
ولی من به خودم قول دادم که بعد از تو دگر عاشق نشوم، دگر دل نبندم، دگر در صورت هیچ پسرکی نگاه نکنم​

 

[(:Shaparak]

چه کسی داند در قلب من چه می‌گذرد! نبود تو به قدری قلبم را شکست که حتی وجودت در کنارم هم نمی‌تواند آنرا ترمیم کند. من در قلبم تو را پنهان کردم و حتی طریقه نفس کشیدنت را حفظم.​

 

[(:Shaparak]

دخترک می‌داند وقتی سردت می‌شود زانوی چپت خالی می‌شود؟ دخترک می‌داند دوای این درد تو چیست؟ چه سؤال‌های بی‌مفهومی، آشکار است تا زمانی که دخترک کنار تو است، تو سردت نمی‌شود؛ زیرا به آغوش گرمش اعتقاد داری.​