جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● ذهنی کبود از ضربه‌های افکار اثر مهرانه عسکری ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط 🔗مهرانه عسکری 📎.♡ با نام ● ذهنی کبود از ضربه‌های افکار اثر مهرانه عسکری ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 733 بازدید, 23 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● ذهنی کبود از ضربه‌های افکار اثر مهرانه عسکری ●
نویسنده موضوع 🔗مهرانه عسکری 📎.♡
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 🔗مهرانه عسکری 📎.♡
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
Negar_1706532343260.png


نام دلنوشته : ذهنی‌ کبود‌ از‌ضربه‌های‌ افکار
نام نویسنده : مهرانه عسکری
ژانر : عاشقانه _ تراژدی
ناظر: @اهورا.
ویراستار: @سپید
کپیست: @'elahe
مقدمه:

سناریو‌هایم یک به یک، لحظه به لحظه تغییر می‌کنند. شبی با عشق می‌بوسمت، اما شبی دیگر با نفرت و اشک نگاه می‌زدم.

صبحی صدای بلند خنده‌ام را، در گوشت فرو می‌کنم و صبح دیگری، بغض آلود هق هق خفه‌ای سر می‌دهم.

شب به شب برایت داستانی تازه دارم و گاهی واقعی‌ست. روزی با حلقه‌ای از گل به سمتت می‌دوم، در شبی دیگر، نه در لحظه‌ای دیگر تنها، گل را پر‌پر و دلم را ازت می‌گیرم.

سناریو است دیگر، ثانیه به ثانیه‌اش مال من است و مال تو، با این نکته که تو، تنها سناریو مستقل منی.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DLNZ

سطح
7
 
🝢ارشد بازنشسته🝢
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
May
3,444
12,930
مدال‌ها
17
1683008322482.png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
امشب، سناریو اول:
- چشم ببند و تصور کن!

دستانم را دور گردنت آویز می‌کنم. لبخند پر محبتی می‌زنی و در آغوش می‌گیری، در نزدیکی لاله‌ی گوشم می‌گویی دوستت دارم!
ناگهان است و دلم می‌ریزد؛ چه گفتی؟ تکرارش کن! و تو تمامم می‌کنی با بازگو کردنش... .
یک لحظه، صبر کن عزیزکم، چرا سیاهی شب بازگشت؟ دستانم، دستانت...؟
گفتنی را گفتی، اما ناپدید شدی.
چرا؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
امشب، لحظه‌ای دگر، سناریوی دوم:
- چشم ببند و تصور کن
بعد ناپدید شدنت جان دلم، روح از تنم رفت و خودم را در خانه‌ای سبز دیدم. تو این‌جایی پس...
دلت هوای جایی دلنشین کرده بود.
برمی‌گردی و این‌بار نفرتت جانم را به تاراج برده است.
مگر امشب چه فرقی با امشب قبلی داشت که این‌بار تیر نفرت کشیدی بر جان و تن حقیرم؟ چرا؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شب، سناریو‌ی سوم:
- چشم ببند و تصور کن.

لبخند زده و غرق در لذت، به دریایی نگاه می‌کنم که در چهار قدمی‌ام است. دستانت، دستان امنیت‌بخشت، دورم حلقه می‌شود.
چانه‌ات را روی شانه‌های ضعیفم می‌گذاری و زمزمه‌هایی که می‌کنی را دوست دارم.
نفس گرمت که به گوشم و زاویه‌ی فکم می‌خورد را عمیق‌تر دوست دارم.
تو چه هستی که همه‌چیز را دوست دارم؟
آه بازهم،... .
همه‌چیزم! دستانت کو؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شب لحظه‌ای دیگر، سناریوی چهارم:
- چشم ببند و تصور کن.

بعد دستانت، دریای دلم طغیان کرد. دل دریا کم از دلم نبود. باهم بر زیر گریه زدیم. خدا و آسمانش هم دل‌شان سوخت و آن‌ها هم گریستند.
می‌دانی، می‌بینی، همه ترحم‌شان را دادند و من فقط یک چیز خواستم،... .
آن دل نامردت، که برسر لحظه‌‌ی حساس دبه می‌کند و می‌رود. نمی‌توانی به او بگویی برود و تو باشی؟ چه می‌شود؟ عاشق نباش و باش، هوم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شبی دیگر، سناریو‌ی پنجم:
- چشم ببند و تصور کن.

باران، سیلی زنان بر سر و بدنم می‌بارد. تو روبه‌رویم ایستاده‌ای و دستانت برایم باز است. آغوشت صدایم می‌کند، لب‌هایم بی‌شرمانه‌، لبخند می‌زنند.
دویدنم را که می‌بینی، لبخندت عمیق می‌شود. خوشبختی در دو قدمی‌ام است؛ تو، تو همانی!
آسمان لبخندش را با رنگین‌کمانش نشان می‌دهد.
رسیدم...
رسیدم و
تو، کجایی؟!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
همان شب، لحظه‌ای دگر :
- چشم ببند و تصور کن.

آسمان، رنگین‌کمان ندارد. چشمانم اشتباه دید. باران هنوز هم می‌بارد. من هنوزم درحال دویدنم. چترم را روی سرم نگه داشته و به جلویم، نگاه نمی‌کنم.
اشک‌هایم با باران ترکیب شده و بر روی یقه و گردنم فرود می‌آیند.
چتر پاره‌ام را باد برد. من هنوز گریه می‌کنم... لب‌هایم مهر خاموشی بر خود زدند.
می‌دانی همه‌ی این‌ها برای چیست؟
گویی قلبم با شوق و عشق، و دستانم با گل‌های لاله، تو را در کوچه‌ای درحال بوسیدن شخصی غیر از من دیدند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شب، سناریو‌ی ششم:
- چشم ببند و تصور کن.

با لبخند به تویی که مثل همیشه برایم مانند بتی هستی چشم می‌دوزم. درحال حاضر کردن غذایی هستی که قول خوشمزگی‌اش را دادی. لبخند بچگانه‌ات هر لحظه عمیق‌تر می‌شود. از جا بلند می‌شوم و دستانم را از پشت دور کمرت گره می‌زنم.
برمی‌گردی و مرا جلو می‌کشی. غذای جلویم رنگ و لعاب خوبی دارد و با یک برگ ریحان خوش‌بو تزئین شده است. لبخند زدم و برگشتم تا ببوسمت.
خم می‌شوی و همراهی‌ام می‌کنی؛ اما... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
همان شب، لحظه‌ای دگر:
- چشم ببند و تصور کن.

لب‌هایم شرم سرشان می‌شود و دیگر برای ک.س دیگری پیشقدم نمی‌شوند. از آن شب که بجای بوسیدن به ناگاه با سیلی‌ای دردناک نوازشم کردی، شرم را حس کردند.
چگونه شد؟ تو خوشحال، من خوشحال؟
آن صدای فریادت که مرا به بدکاره متهم می‌کند و آن خنده‌ی زنانه‌ی داخل خانه‌مان که می‌آید برای کیست؟
چرا چشمانم هربار اشک‌آلودتر می‌شوند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین