جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● ذهنی کبود از ضربه‌های افکار اثر مهرانه عسکری ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط 🔗مهرانه عسکری 📎.♡ با نام ● ذهنی کبود از ضربه‌های افکار اثر مهرانه عسکری ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 734 بازدید, 23 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● ذهنی کبود از ضربه‌های افکار اثر مهرانه عسکری ●
نویسنده موضوع 🔗مهرانه عسکری 📎.♡
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 🔗مهرانه عسکری 📎.♡
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شب، سناریو‌ی هفتم:
- چشم ببند و تصور کن.

به آسمان بالای سرم نگاه می‌کنم، فقط لبخندم کم بود کهسبلا اضافه شد. تو کنارم درحال کبابی کردن سیب‌زمینی‌ها هستی.
سردم است و هوا هم لرز دارد. بازوانم را که می‌گیرم، تو می‌خندی و من حرص می‌خورم؛
ولی، در دل شاید، قربان اون خنده‌ات هم بروم.
کت چرمت را از تن بیرون می‌کشی و با آن عشق دست‌نیافتنی برای دیگران در چشمانت و تصاحب شده توسط من، روی شانه‌های ضعیفم می‌اندازی.
سرم را که به سمتت برمی‌گردونم، ناگهان دلم می‌لرزد. از عشق نه، از ترس. اخم روی صورتت دیوانه‌‌ام می‌کند. و تو ناگاه،
هولم می‌دهی!
مگر جلوی من، استخر نیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
لحظه‌ای دیگر:
- چشم ببند و تصور کن.


آب، فشاری به قفسه سینم می‌آورد.
عشق بی‌پایانی که مصیبت دل بی‌گناهم است، دلم را به خواری اجبار کرده است. امشب همان شبی‌ست که به قول معروف مخم را زدی‌ ها، کادویم چیست؟ خفه شدن؟!
آب فشار بیشتری وارد می‌کند، ضربان قلب و گرمی بدنم را حس نمی‌کنم.
صدای خنده‌ات، که زمانی برایم دلنشین بوده است در گوشم می‌پیچد. چقدر این صدای آخر زیباست. آغوشت صدایم می‌کند؟ نه؟ مرا نمی‌خواهی عزیز دل؟
خنده‌ات با بوی دود و کباب ترکیبی ساخته‌اند از نوع استعاری یا شاید وصفی، ترکیب من و تو، دلبندم، ترکیب اضافی بود که حذف شد؟
سؤالی دارم بی‌ربط با چیزی که تا الان گفته‌ام.

چرا...چرا کسی مرا از این آب بیرون نمی‌کشد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شب، سناریو‌ی هشتم:
- چشم ببند و تصور کن.

صدای آواز و آهنگ از همه‌جا می‌آید. لباس سفید تنم را، هم تو دوست داری و هم من.
وقتی از پشت نگاهم می‌کنی و لبخندت دلم را گرم می‌کند انگار دنیا را، ربان‌پیچ به من داده اند.
دوستت دارم که کنار گوشم زمزمه می‌کنی و دوستت دارمی که به تو می‌گویم را با دنیا و ثروتش عوض نمی‌کنم.
فقط، کمی فشار دستانت درد دارد. ناگهان لباس سفیدم پاره، آهنگ جایش را به گریه می‌دهد و شادی و سور به عزاداری مبدل می‌شود.
خوشبختی‌ام چه شد دلبندم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شب، لحظه‌ای دگر:
- چشم ببند و تصور کن.

دلم سیاه شده است یا دنیا؟
لباس عروس را سفید و گل دستت را سیاه‌تر می‌بینم. عروس چه عشوه‌ای می‌ریزد و تو چه عشقی می‌کنی!
وقتی من هم دلم را برایت می‌ریختم، انقدر کیف می‌کردی؟
دلت را می‌دادی و آن به اصطلاح شاباش‌هایت را روی سرم می‌ریختی؟
اگر بله، پس چرا لباسم را پاره و بختم را سیاه و سرنوشتم را باطل کردی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شب، سناریو‌ی نهم:
- چشم ببند و تصور کن.

دستانم در دستانت و انگشتانم در انگشتانت گره کور خورده‌اند. می‌دانی می‌گویند، کسی که گره‌ی کور می‌دهد خودش هم می‌تواند گره را باز کند.
آسمان پاییزی‌ست و برگ‌ها زیر قدم‌هایمان موسیقی خش‌خش پس زمینه می‌دهند.
تو لبخند می‌زنی و برایم عید قربان زودهنگام اجرا می‌کنی.
دستم کمی درد می‌کند، لب‌هایم باز و بسته می‌شوند و بی صدا می‌مانند. به دستم که نگاه می‌کنم، می‌بینم از مچ دستم، خون جاری‌ست.
دستبند قرمزی دور دستم پیچیده شده و تیغ تیز و درخشانی، در دستت است.
هنوز هم چرا عزیزکم؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
لحظه‌ای دگر:
- چشم ببند و تصور کن.

دستبند و انگشترهای سرخ را، معمولاً در حنابندان می‌دهند و تو زودتر، گویا دلت خواسته است مراسم را اجرا کنی.
قربان صدقه‌ات کجا رفت؟ تیغ درون دستت چیست؟
غم در چشم‌های من و هوس درون چشم‌های تو دیگر چیست؟ مستی یا معتاد، خماری درون چشمانت از کدام گزینه‌ست؟
آیا تو، تو همانی هستی که این دستبند سرخ را در دست من انداختی و برشی، به عمیقی لبخندت در دست من انداختی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
شبی دیگر، سناریو‌ی دهم:
-چشم ببند و تصور کن.

در گوشه‌ای از باغچه‌ ایستاده بودم و گل‌هایی که دیشب، باغبان آماده در خاک کرده بود را آب می‌دادم.
دستانی، شانه‌های ظریفم را می‌گیرد و قوت می‌دهند. با لبخند از اینکه می‌دانم چه کسی پشتم است برمی‌گردم و تو مرا می‌بوسی.
لب‌هایم با شوق و قلبم با نورافشانی همراهی خود را نشانت می‌دهند.
دستت، موهایم را نوازش می‌کند.
درد که حس می‌کنم، دستت را لمس می‌کنم. لبخند عاشقی‌ات از بین رفته و نفرتی به اندازه‌ی تار مو در چشمانت جا خوش کرده. نمی‌دانم چگونه و کی روی زمین کشیده می‌شوم؛ اما، می‌دانم چشمانم بسته است.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
لحظه‌ای دگر:
- چشم ببند و تصور کن.

مغز استخوانم درد را به تمامی بدنم ارسال می‌کند. بغض به تمام نقاط احساسی بدنم دستور غم می‌دهد.
آسمان، شب نیست. از آن روز‌های جمعه‌ای‌ست
که بعد از خواب افسرده شده‌ای. در مقابلم نشسته‌ای و با خنده‌ای که چندی پیش در نظرم از همه مردانه‌تر‌ها، مردانه‌تر‌ بود به عاجز عریان رو‌به‌رویت نگاه می‌کنی و کیف کار‌هایت را می‌بری.
دلِ تنگ شده‌ام، دستور رو برگرداندن می‌دهد و من، می‌خواهم فقط نگاهت کنم و بگویم:
- دکمه‌های لباست را ببند سرما می‌خوری جانانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
سناریو‌ی یازدهم:
- چشم ببند و تصور کن.

وسط مجلس عروس و داماد، دست دور کمر بی‌جنبه‌ام می‌اندازی و مرا به رقص وادار می‌کنی.
دلم ضعف می‌کند برای آن زمزمه‌هایی که عاشقانه در گوشم می‌خوانی.
دلم ضعف می‌کند و دنیای به قول معروف دخترانه‌ام، غش می‌رود برای آن عروسی که به من نسبت داده‌ای.
گونه‌هایم شرم که نه از ذوق به رنگ انار درمی‌آیند. دل می‌دهم به دلت و بی‌قراری جسمانی‌ات.
تو معاشقه را تمام کردی و من منتظر ناز کشیدن از جانب تو هستم. ناگهان، از روی تخت قرمز رنگ می‌افتم و سرم خیس می‌شود.
محکم زمین خورده‌ام.
تو مرا هول دادی جان دل؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
- چشم ببند و تصور کن.

جانب داری‌ات کردم و تو نادیده‌ام گرفتی.
دل دادم به دلت و تو هولم دادی.
سرم خیس خون، شد و تو ملاحظه نکرده، معاشقه کردی.
گریه کردم و فدایت شدم، تو گوش نبودی و ظلم کردی.
به جنازه‌ی افتاده‌ام خندیدی و کنایه‌ای نثار روح بی‌گناه کردی.
بد بودم و نمی‌دانستم. درد بودی و ندیدم. بغض داشتم و ندیده گرفتم. عامل و حامل بغض و خ*یانت بودی و ندانستم.
عامل بغض و حامل خ*یانت. خ*یانت به قلبی که هر لحظه آماده جان دادن بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین