موضوع نویسنده
- Oct
- 6,750
- 32,314
- مدالها
- 7
چه شبهایی که از خوابهایم گذشتم.
پلکهایم بر روی هم فشرده شد اما با خوابهایم وداع کردم تا، خنده از لبانت محو نشود.
چه روزها و شبهایی که، نامت را میشنیدم و متقابل همگان میایستادم تا جز من؛ کسی نتواند نام تو را بر زبانش بیاورد.
چه شبهایی که بیتو، چشمانم همانند ابر بهاری از شب تا سپیده دم صبح، گریست اما تو، بیتفاوت و بیرحمانه از من و تمام این شبها و روزهایی که تلاش میکردم به قیمت جان هم که شده است داشته باشمت، گذشتی و رفتی!
رفتنت هیچ، کاش خاطراتهای با هم بودنمان را هم، با خود میبردی. تو تنها مرا ترک نکردی؛ بلکه قلبم را تیکه پاره کردی و پاهایت را روی تیکههای دلم گذاشتی و غرورم را له کردی و با نیشخند رفتی!
پلکهایم بر روی هم فشرده شد اما با خوابهایم وداع کردم تا، خنده از لبانت محو نشود.
چه روزها و شبهایی که، نامت را میشنیدم و متقابل همگان میایستادم تا جز من؛ کسی نتواند نام تو را بر زبانش بیاورد.
چه شبهایی که بیتو، چشمانم همانند ابر بهاری از شب تا سپیده دم صبح، گریست اما تو، بیتفاوت و بیرحمانه از من و تمام این شبها و روزهایی که تلاش میکردم به قیمت جان هم که شده است داشته باشمت، گذشتی و رفتی!
رفتنت هیچ، کاش خاطراتهای با هم بودنمان را هم، با خود میبردی. تو تنها مرا ترک نکردی؛ بلکه قلبم را تیکه پاره کردی و پاهایت را روی تیکههای دلم گذاشتی و غرورم را له کردی و با نیشخند رفتی!
آخرین ویرایش توسط مدیر: