جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● غروب سرد اثر راضیه کیوان نژاد ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Raaz67 با نام ● غروب سرد اثر راضیه کیوان نژاد ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,071 بازدید, 28 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● غروب سرد اثر راضیه کیوان نژاد ●
نویسنده موضوع Raaz67
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Raaz67
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
Negar_1692860293269.png
نام دلنوشته: غروب سرد
ژانردلنوشته: عاشقانه، درام
نام نویسنده: راضیه کیوان نژاد
ناظر: @vian
ویراستار: @ترنم مبینا
کپیست: @'elahe
مقدمه:
غروب از چه می‌آید؟ وقتی خورشید انوار طلایی‌اش را برمی‌دارد و کوچ می‌کند به پشت ابروهای نیلگون و پنهان می‌شود و منظره‌ای زیبا می‌سازد؛ امّا غروبی که از روز جمعه برایم ساختی، خورشیدش را سوزاندی و من هیچ‌گاه به پشت ابری نه پنهان شدم و نه کوچ کردم و نه صحنه زیبایی خلق کردیم، امّا تو... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
1684623319219-png.148325

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
می‌دانی!
عشق باید باشد تا که غروب جمعه دلت گرفت، سر بر آسمان یار بگذاری.
گر روزگار، بر وفق مرادت چرخ نزد و غبار غمش را بر دلت نشاند، با دستان ما‌‌من گرمش، غبار دلت را پاک کند.
گیسوان آبشاری کمندت را رج به رج ببافد و به‌به و چه‌چه کند، امّا نه هر عشقی و نه، با هر بهایی و نه، به هر قیمتی... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
درست است،
که یکی باید باشد تا به بهانه‌اش برگ‌های رنگارنگ پائیز را لمس کنیم و آهنگ خش‌خش راه رفتن رویش را به گوش دل بسپاریم و انار دی شود، قرمزی لب‌های خندانمان در شب یلدا و غروب آفتاب شود زیباترین تصویر روزهای جمعه و آهنگ همایون شود زمزمه‌ی زیر لب‌هایمان، امّا به چه قیمتی؟ به قیمت آب و دان دادن به جوجه‌ی نوپای تنوع طلبیمان یا نفر سوم شدنمان همانند خسرو میان عاشقانه‌های فرهاد و شیرین... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
باور کن برایم غم انگیز بود که جای‌جای خیابان آبان، موقع غروب جمعه، پر بود از قرارهایی که یکی نیامده بود و دیگری چتر به دست، منتظر، میان زمین و هوا مانده بود. یکی بی‌قرار و دل‌شکسته با چشمان گریان از راه رفته‌اش باز می‌گشت... امّا، اندوه منِ زخم خورده، از هر دو جنس بود؛ جنس سومی که روز ولنتاین، قلبشان از سنگ شده بود و دستانشان، فاصله‌ای میان دو عاشق دیگر.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
من در خیابان آبانِ همیشگی که نامش را شوقِ دیدار گذاشته بودیم، مانند تمام روزهای جمعه‌ی دیگر، منتظر نشسته بودم و چشمم به راه قدم‌های کسی بود که روزی برایم شاهزاده با اسب سپید بود و زودتر از من با شاخه گلی که بعدها فهمیدم خنجر خونینی برای قلب و روحم است، ایستاده بود، امّا حالا او مانند تمام جمعه‌های تعطیل، در تقویم دیدارمان برای قلبش، تعطیلی رسمی اعلام کرده بود و نیامد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
قدم زدن آن هم در آن وقت غروب جمعه که تیله‌هایم شاهد دو لب خندان و اشک شوق دیدار و خوردن بستنی دو نفره بود، حالم را دگرگون می‌کرد، امّا خبری از آن دلِ گرم چند سالِ پیشم نبود؛ چرا که همان خنجرِ گل نمایت، دلم را کشته بود و کرکره‌ی "تسلیت، تا اطلاع ثانوی تعطیل می‌باشد."کشیده بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
می‌دانی!
وقتی کسی می‌میرد، می‌گویند خاک سرد است. کمی خاک عطر تنش را روی سرش بریزید تا سرد شود از عزیزش امّا برای کسی که دلش مرده چه؟ چه خاکی بر سرش بریزند تا سرد شود از آن عشقی که یارش، یار نبود و بار بود، بار سنگینی برای قلبش که جز لگدمال کردن خاطرات تپانده شده در کنج دلش و آشوب کردن روزهایش چیزی باقی نگذاشته است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
گفتم سرد!
تا به حال به واژه‌اش فکر کرده‌ای؟
از نظر من، واژه‌ی بدجنسی است؛ حتّی نوشته‌ی ظاهری‌اش هم کنار هر چه بیاید، کنارش یخ می‌زند. چه برسد کنار قلب و عشق... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Raaz67

سطح
4
 
منتقد ارشد کتاب
منتقد ارشد کتاب
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
فعال انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Apr
1,364
18,978
مدال‌ها
7
امّا من از چشمان سرد آدم‌ها می‌ترسم. چشمان سرد، لب‌های داغ از حرف را هم به‌هم می‌دوزد و حرف را در دهان، سرد می‌کنند که دیگر آن طعم اولیه را به دهانِ مغز و قلب نمی‌دهد و بی‌مزه است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین