موضوع نویسنده
- Oct
- 6,750
- 32,314
- مدالها
- 7

نام دلنوشته: فردای بیتو
نویسنده: زری
ژانر: تراژدی
ناظر: @vian
ویراستار: @سپید
کپیست: @آرشیت
مقدمه: به چشمانم خیره شو
من برای اینکه دردهایم را به تو بفهمانم، جز چشمانم، دیگر چیزی ندارم. چشمانم نیمی از عشق و نیمی از نفرت در آن موج میزند، درخشش میگیرد. به دستانم نگاه کن. غم، با دست زمختش دستانم را میگیرد. به لبهایم نگاه کن. آنها خشکیدهاند. زبانم میل سخن گفتن ندارد. به قلب تکهتکه شدهام نگاه کن.
هر آنچه تیغه زدی، بس است. به روح خستهام نگاه کن. آمده بودی امید بدهی، نه امید برهانی.
به پای بیجانم نگاه کن. آمده بودی همپایم باشی، نه کفشهایم را پنهان کنی. به موهای سپیدم نگاه کن. آمده بودی بمانی، نه که بروی.
قول و وعدههایت، کجای دیوارهای این شهر پنهان شده؟ آمده بودیم فردایمان را بسازیم. کجا رفت فردای بیتو؟
تاریخ شروع: ۱۴۰۳/۳/۱۰
آخرین ویرایش توسط مدیر: