جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده ● قتلگاه احساس اثر آرمینا منظری ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط ARMINA با نام ● قتلگاه احساس اثر آرمینا منظری ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,319 بازدید, 25 پاسخ و 21 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع ● قتلگاه احساس اثر آرمینا منظری ●
نویسنده موضوع ARMINA
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ARMINA
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
Negar_۲۰۲۳۰۵۲۳_۰۰۰۱۱۶.png
عنوان: قتلگاه احساس
نویسنده: آرمینا منظری
ناظر: @LADY
ژانر: تراژدی
ویراستار: @آفرودیت؛
کپیست: @سرجوخه؛
مقدمه:
گاهی دلم می‌گیرد...
مگر احساس ندارم،
مگر حق زندگی ندارم؟!
پس چگونه است که تمام احساس من چون عروسک خیمه شب بازی در دستان مردم به سازشان می‌رقصد؟
اما بر این باورم ،زندگی چونان به کام تلخ من می‌چرخد و روی زیبای خود را نشان خواهد داد که انگار از اول کام زندگی‌ام تلخ نبوده.
***
(می‌نویسم بماند بر یادها...)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png




عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( بغض )

شده دلت یهویی بگیره ندونی چیکارکنی؟
شده آشوب باشه دلت، نتونی کاری کنی؟
شده بغض کرده باشی، نتونی قورتش بدی یاحتی خالیش کنی باگریه؟
شده چشمانت از اشک تار شده باشه، درمون دردش رو نداشته باشی؟
قلبت چی؟ شده احساس کنی قلبت داره از تو سی*ن*ت می‌زنه بیرون چون اونقدر پُری که چیزی تا لبریز شدنش نمونده؟
شده تو اوج گرما تنت یخ کنه لرز کنی نفهمی دردت چیه؟
این چی؟.... شده ساعت یک نصف شب بالشت زیرسرت از اشک‌هات خیس شده باشه صورتت رو بسوزونه؟
وایسا اینم بگم... شده نصف شب تو تاریکی، هندزفری تو گوشت اهنگ پلی باشه و بغضت اونقدر زیاد باشه که گلوت رو درد بیاره؟

چیکارکنم خب!؟ دلم نازکه بخدا! بنددلم به یه مو بنده.
دلم می‌دونی چی می‌خواد؟
دلم می‌خواد اخر شب من باشم و من و من...
برم روی یه بلندی بزرگی که احساس کنم شهر زیر پامه. ستاره‌ها پیدا باشن، چشمک زدنشون رو ببینم. صدای هوهو باد، صدای جیرجیرک‌ها، سوز سرمایی که اون بالا مو رو به تنت سیخ کنه، احساس ترسی که یهو یه چیز سیاهی از پشت سرت نیاد.
می‌فهمی چی می‌گم؟احساس می‌کنی؟
بگو که احساسش می‌کنی!
بگو که تصورش می‌کنی!
بگو که همین احساسی که من تو این موقعیت دارم و تو هم اگه جای من بودی داشتی.
پس می‌فهمی مگه نه؟
قدم بزارم رو سنگ ریزه‌های زیر پام صدای چیریک چیریکشون رو حس کنم.نگاهم روبرو، حواسم پرت، روحم اما پیش خودم "مبادا بترسم ازتنهایی" برم اون لب وایستم، اون لب لب‌ها!
شهر زیر پام، کلی نورهای کوچولوکوچولو، سفید، زرد، نارنجی
صدای ماشین‌هایی که تو اتوبان باسرعت رد میشن...
با بغض، از اعماق قلبم، به یاد تموم دردهام، باتموم وجودم داد بزنم:
خدا...!
***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( امید )

کجایی خدا؟
یه عمر دعا کردم، یه عمر صدات کردم، یه عمر تو گوش زمین حرف زدم که تو توی آسمون‌ها صدام رو بشنوی.
به سازت رقصیدم، گفتی خوبی کن گفتم چشم، گفتی احترام یادت نره گفتم چشم، گفتی دل نشکنی گفتم روی چشم، گفتی مواظب احساسات بقیه باشی‌ها...نزنی خراب کنی خونه آرزوهای بقیه رو...چشم نبندی رو احساس و وجود خالصانه ادم‌ها...
منتی نیست‌ها اما این بود آخر داستانم! یعنی می‌خوای بگی قراره ته همه خوبی‌ها این بشه؟ ته نامردیه
خدایا صدام رو می‌شنوی؟ قرارمون این نبود بنده‌هات دل بشکنن. قرارمون نبود بنده‌هات چشم‌هاشون و ببندن و خونه خرابم کنن. ارزوهام رو به باد هوا بسپارن. احساساتم رو دیگه چرا؟ ازهمه طرف خوردم، از آسمون برام بارید، از دشمن انتظار داشتم اما از دوست خوردم.
ولله حقم این نبود .
خدایا ازته قلبم صدات میزنم‌ها! نذار خورده شیشه‌های قلبم بیشتر از این از هم بپاشه. دستم رو باز هم بگیر.
ببین! ته همه این‌ها به خودت می‌رسم. تویی که تو این دنیای کثیف برام باقی موندی؛ بنده حقیرت رو فراموش نکن.
دوباره تو گوش زمین اسمت رو صدا می‌زنم. اجابتم کن معبودم.
(رهایم مکن)

***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( تنهایی )

تنهایی بهترین و در عین حال مزخرف‌ترین حسه.
مگه میشه عاشق تنهایی نباشی؟ مگه میشه تو تنهایی احساس آرامش نکنی، تو تنهایی خودت رو بیشتر بغل نکنی؟
خودت رو بیشتر دوست داری اون موقع، حتی اد‌م‌ها هم بهت احساس ترحم می‌کنن! چرا؟چون تنهایی...
دیگه کسی نیست قلبت رو بشکنه .
تو تنهاییت، نیستن آدم‌هایی که از احساساتت سواستفاده کنن.
تو تنهاییت ،خودتی و خودت...
نه احساس مسئولیتی، نه حس دوست داشتنی نسبت به کسی، نه حس عذاب وجدانی ....
خالی و پوچ!
ترس... ترسی از شکستن قلبی که نداری؛ ترسی از رفیق نیمه راهی که نداری؛ ترس ازمادری که نگرانت بشه نداری؛ ترس از خانواده‌ای که چشم و امیدشون تو باشی نداری.
ترس از عشق، علاقه، رفاقت، نامردی، نارفیقی، قوی بودن و......نداری.
ولی تنهایی، بی‌کسی، بی‌پناهی..
تو تنهایی خودت غرقی. حالا هرچقد می‌خوای دست و پا بزن. نه کسی هست دستت رو بگیره، نه کمکت کنه، نه از مردابی که خودت برای خودت درست کردی بکشدت بیرون....هیچی.
این چیزیه که خودت خواستی....اما
خسته شدی ازتنهایی؟ دوسش نداری؟ عادت نکردی بهش؟ نمی‌تونی؟ نمی‌کشه قلب و روحت؟ توانش رو نداری؟ آدمش نیستی؟
می‌دونستم... آدم زاده نشده برای تنهایی. این خودتی که تنهایی رو انتخاب می‌کنی.
برای فرار فقط کافیه چشم‌هات رو ببندی. به صدای قلبت گوش بدی. می‌شنوی صداش رو؟ می‌دونی چی می‌گه؟
قلبت می‌گه روی دوزانو بشین. کف دست‌هات رو با پیشونیت کنارهم روی زمین قرارشون بده. آفرین....حالا چشم‌هات رو ببند. همه‌جا تاریکه آره؟درسته همینه
حالا یه نفس عمیق... صداش کن... صداش کن اسمش رو صدابزن... نترس صدات رو می‌شنوه!
زودباش تعلل نکن
اروم صداش کن، می‌شنوه‌
اون شنواعه داناست.
بهت قول می‌دم آروم بگیری. قلبت آروم می‌شه.
بهت قول می‌دم بتونی. ناامیدت نمی‌کنه.
حالا صداش کن...
- خدا...!
***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( اخر خط )

معبود من... خداوندا... بارالهی... الله... چی صدات بزنم بشنوی صدام رو؟ چی باید بگم که حواست رو بدی به من؟ فقط چندتا سوال دارم همین...
ببین، بنده ناچیز تو الان رسیده به بن بست، زده به سیم اخر. ته خطه...نمی‌دونم می‌دونی یا نه ولی به اسم خودت قسم بریدم دیگه.
مگه نمی‌گن خدا از دل بندش خبر داره؟ خبرداری نه؟
مگه نمی‌گن خدا اگه درد داد درمان هم می‌ده؟ این هم می‌دونی دیگه!
می‌گن خدا بخشندست، دست مهربونیش رو روی سر بنده‌اش می‌کشه؟ کشیدی رو سرم؟
می‌گن خدا به قلب‌های تاریک نور می‌بخشه؟ ولی قلبم چرا هنوز تاریکه؟
(این زندگی اون چیزی نبود که من بخاطرش کلی لحظه شماری می‌کردم)
شاید داری امتحانم می‌کنی؟مگه نه؟
اره اره داری امتحانم می‌کنی...مامانم همیشه می‌گفت:
- مهر همه بندگان خدا به دلش هست اما اگر بنده‌ای رو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر بهش درد می‌ده...
می‌گفتم چرا؟
می‌گفت:
- گاهی وقتا خدا اونقدر یه بندش رو دوست‌داره که می‌خواد درد و مشکل و گرفتاری بهش بده تا اون بنده برای آرامش روح و جسمش و حل مشکلش، در خونه حلال مشکلات رو بزنه، در خونه خدا. خدا دوست داره هر روز بنده‌اش صداش بزنه، اسمش رو نجوا کنه. هرلحظه و هرجا...
مثل من؟ خدا من صدات زدم. از ته قلبم، نه تنها فقط زبانم بلکه قلبم، روحم، وجودم، نفسم و جسمم همه و همه صدات می‌زنن.
دست‌هام رو سمتت حواله کردم. دست خالی برم نگردون.
***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( قسم به الله )


زندگی درست شده از پستی بلندی‌های روزگار...
درست شده از غم و شادی قلب‌ها...
ساخته شده از مرگ و زندگی ادم‌ها...
از زمین خوردن‌ها، از عاشق شدن‌ها،
از بی‌قراری‌ها، حتی از جدایی‌ها!
اما من می‌گم زندگی نشات گرفته از امید به خدا
از عشق به خدا، پرستش خدا
" زندگی چون پیچکی است که انتهایش می‌رسد پیش خدا "

***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( تَوهم تو)

می‌خوام کمی متفاوت حرف بزنم باهات...
فکر می‌کردم از عشق انتظار دیگه‌ای داشتی. فکر می‌کردم صداش می‌کردی، غم قلبت رو باهاش سهیم می‌شدی...
اومدم تو زندگیت... یدک کشیدم تموم غم‌هات رو...
به جون خریدم غم‌هات رو که بهم بگی حرف دلت رو...که چشمت و دلت سیر شه از همه
که نگاهت برای من باشه
حوالی من بچرخه...
اما...
هوات جایی دیگه بود!
کی دلت رو هوایی کرد؟!
عرش بودی، فرش شدم.
آسمون بودی، زمینت شدم؛ دریا بودی، ساحلت شدم؛ درد داشتی، درمانت شدم...من رو ببین! لیلی بودی، مجنونت شدم....
می‌فهمی حالم رو؟ نه! نمی‌فهمی
می‌بینی اشکام رو؟ نه نمی‌بینی
می‌شنوی حرف‌های دلم رو؟ نه نمی‌شنوی...
برات بهشت ساختم اما، عاشق آتش جهنم شدی!
کجای مسیر رو کج رفتم که راهت رو از من جدا کردی؟!
کجای حرف‌هام نیش بود که تیرش کردی تو قلبم حرف‌هات رو؟!
کجای احساسم رو غلط ابراز کردم که احساست رو خرج دیگران کردی؟!
می‌دونی قبله‌گاه من بودی و شدم اضافه زندگیت؟
می‌دونی خدای من بودی و شدی بت پرست یکی دیگه؟
من مال تو بودم و تو شدی مال دیگران
نشد؛
نخواستی که بشه! نذاشتی که بشم درمونت
اما تو شدی نمک رو زخمم
نشد بشم مرحم روح و قلبت،اما شدی قاتل احساس و امیدم...
حرف دیگه‌ای ندارم ولی، درد داره به خودت قسم درد داره نبودنت، نداشتنت!
اما برو، برو که دیگه ...
بی‌خیال برو
عشق که زوری نمی‌شه، التماس که نمی‌شه، به اجبار که نمی‌شه...
برو...

***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( کابوس گوش‌ها )

_ اون دختری که می‌خواستم نبودی...
_ هرچی می‌خوای اشک بریز، اصلا مهم نیست برام...
_ هرکاری دوست داری بکن ، من کاری باهات ندارم...
_ من نبینم ناخونات رنگی باشه، لاک ببینم می‌کوبم تو دیوار...
_ من از اون آدم‌ها نیستم که اجازه بدم تو هر چیزی که دوست داری بپوشی...
_ چشمم تو رو جلوی آیینه در حال آرایش کردن دید خودت می‌دونی...
_ رفتیم مهمونی جلو هرکی ببینم داری بلند می‌خندی می‌کوبم تو دهنت...
_ شالت رفت عقب موهات ریخت توی صورتت همونجا یه چیزی بارت می‌کنم جلو جمع...
.
.
.
*درد داره شنیدن این حرفا از زبان آدم مهم زندگیت که بیشتر از خدا نه ،کمتر از خدا قابل پرستش نیست...!

***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( بازی دنیا )

می‌دونی
سخته با سن کمت چیزایی رو تحمل کنی و تجربه کنی که ازشون متنفری، ازشون فراری...
سخته بیست سالت باشه ولی از بچگی، قید کلی آرزوهات رو بزنی...
وجودت آتیش می‌گیره درکی از عشق و احساس نداشته باشی و بزنن خونه خراب کنند نهال تازه شکفته احساساتت رو...
حیرت زده می‌شی از آدمایی که یه روز رفیق بودن، الان صف اول دشمن‌هات ایستادن....
دنیا هم این وسط بازیش گرفته!

***
 
بالا پایین