جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده ● قتلگاه احساس اثر آرمینا منظری ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط ARMINA با نام ● قتلگاه احساس اثر آرمینا منظری ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,319 بازدید, 25 پاسخ و 21 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع ● قتلگاه احساس اثر آرمینا منظری ●
نویسنده موضوع ARMINA
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ARMINA
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( نارفیقان )

بعضی وقت‌ها کسایی رو تو زندگیم راه دادم که حتی فکرش رو هم نمی‌کردم به این‌جا برسه...
آدم‌هایی که ارزشم رو زیر سؤال بردند، آدم‌هایی که انرژیم رو از بین بردند، آدم‌هایی که برای موفقیتم خوشحال نشدند، آدمایی که بابت خوب شدنم بهم دل‌گرمی ندادند، آدم‌هایی که بیشتر از چیزی که از خودشون مایه گذاشتند از جیبم بردند، آدم‌هایی که انتظارات غیرواقعی رو از من انتظار داشتند، آدم‌هایی که روی خط قرمزهای من پا گذاشتند!
اما تهش تقصیر خودم بود. خودم کردم که لعنت بر خودم باد...
***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( خداحافظی 1 )

الان که دارم فکر می‌کنم، می‌بینم رفتنت تصمیم خوبی نبود؛ قلبم می‌خواد بترکه.
یعنی دیگه نمی‌تونم شب‌ها بیام تو تخت و از روزم واست تعریف کنم...
یعنی دیگه نمیشه بهت زنگ زد و به صدای نفس‌هات گوش داد؟!
یا واست آهنگ فرستاد، یا موقع ذوق کردنت بغلت کرد؟
خب این یکم سخته، اما ما برای هم مناسب نبودیم، دوستت داشتم و دارم، شاید بعد از مدتی فراموشت کنم اما می‌خوام بهت بگم که قراره دلم شدیدأ واست تنگ بشه.
برای من مناسب نبودی اما می‌خواستمت...
دلم حال و هوای گِله کردن داره؛ گِله نکنم رو دلم می‌مونه. بغض میشه تو گلوم...

***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( خداحافظی 2 )

حالا بهم بگو...
بگو وسطِ تمامِ بغض‌هایی كه شبونه می‌اومد می‌چسبید کنجِ گلوم کجا بودی؟!
بگو تو تمومِ روزهایی که جای خالیت همه‌جا باهام بود؛ تصویر خنده‌هات از جلو‌ چشم‌هام نمی‌رفت، کجا بودی؟!
بگو وقتی که دست‌هات نبود تا قفل بشن تو دست‌هام کجا بودی؟!
چرا نبودی وقتی دلم برای شنیدن اسمم با صدای تو تنگ شده بود؟!
اون لحظه‌ای که روی بلندی صخره‌ی کنار دریا ایستاده بودم و دست‌هام رو باز کرده بودم بوی دریا رو می‌کشیدم تو ریه‌هام...
هی بو می‌کشیدم تا یه وقتی بوی عطرت رو بوی تنت رو دریا با خودش بیاره چرا نبودی؟!
بگو چرا همون لحظه که چشم‌هام رو بستم و فقط دو تا دست‌هات رو آرزو کردم که بپیچه دورِ تنم نبودی؟!
مثل اون پیچک‌ها که هی می‌پیچن به دیوار خونه‌های قدیمی، تو نبودی...
تو دیر اومدی ...
اون‌قدر که حتی الان ‌تو تنهاییم هم برات جایی نیست!
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( بغل )

یه اعترافی می‌خوام بکنم.
اعتراف می‌کنم یه شب‌هایی دلم می‌خواد خودم رو بغل کنم و همه افکار پراکنده مغزم رو از بین ببرم...
اعتراف می‌کنم یه شب‌هایی تنها بودن مثل چنگ کشیدن روی قلبم می‌مونه و آزارم میده و دلم می‌خواد به یه جای پر از آرامش پناه ببرم ولی نمی‌تونم...
اعتراف می‌کنم یه شب‌هایی حتی خواب هم نمی‌تونه آرومم کنه...
جز یه بغل...
اعتراف می‌کنم دلم می‌خواد سر بزارم رو بالین پر از آرامشِ عشق، اما زبونم یاری نمی‌کنه؛ نمی‌تونم.
اعتراف می‌کنم شب‌هایی که توی کوچه پس کوچه‌های تنهایی راه میرم و سایه‌ام روی زمین شکل می‌گیره، می‌ترسم و می‌خوام فرار کنم از این وهم ترسناک، تو رو صدا بزنم بیای بغلم کنی، اما نمیشه؛ نیستی.
اعتراف می‌کنم دلم می‌خواست وقتی کنارم بودی بدون این که از من بپرسی، بغلم می‌کردی.
اعتراف می‌کنم دلم می‌خواست وقتی که در محاصره مشکلات هستم و تنها پناهم تویی؛ وقتی تمام تلاشم و کردم‌، خسته‌ام، دلم کمی سکوت می‌خواد، کمی آرامش، کمی تسکین، بی‌خبر از راه می‌رسیدی و بغلم می‌کردی.
بفهم...بغلم کن، بغلم کن که برام این آغوش آرامشه...

***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( من می‌جنگم )

همیشه دوست داشتم تو زندگیم به جایگاهی برسم که بتونم با صدای بلند و رسا فریاد بزنم و بگم؛
" مامان دیدی شد؟ دیدی تونستم؟"
مگه من همون آدمی نیستم که همیشه می‌گفتید نمی‌تونه؟
همون آدمی که یه ترس خیلی عمیقی به جونش انداخته بودید و داشت باورش میشد که باید تسلیم بشه.
ولی حالا نگاهش کنید، من همون آدمیم که الان تو زندگیم به موفقیتِ کامل رسیدم و خوشبختم، من تونستم جلوی قوی‌ترین حس دنیا بایستم،وحس ترس...! آره من نترسیدم و موندم و جنگیدم، برای رسیدن به آرزوهام جنگیدم، برای شاد کردن دل اطرافیانم جنگیدم.
می‌دونم که میشه، می‌دونم که می‌تونم...
مامان من بهت قول دادم که می‌رسم به جایی که تو سرت و با افتخار بالا بگیری بگی دیدید..!؟
این دخترمه... دیدید رسید به حقش...؟!
می‌دونم که رسیدن اون روز خیلی نزدیکه....

***
 
موضوع نویسنده

ARMINA

سطح
4
 
منتقد ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,460
15,251
مدال‌ها
11
( پایان خوش من }

و حالا می‌خوام پایان تموم حرف‌های دلم که ته همشون با شادی، غم، درد و... تموم شد، بگم:
دختر قدرتمندی درون منه...
دختری که قسم خورده تسلیم نشه!
دختری که با تمام ظرافت، جسورانه ایستاده
و برای آرزوهاش می‌جنگه.
دختر قدرتمندی درون منه...
دختری که از کسی کمک نمی‌گیره؛ که ماهرانه مراقبه من زمین نخورم.
دختری با نگاهی مسلط و کلامی بانفوذ که
در گوش من زمزمه می‌کنه«ادامه بده
تو قوی‌تر از این حرف‌هایی»
و با حرف‌هاش، معجزه اتفاق می‌افته.
دختر قدرتمندی درون منه...
با ذهنی سرشار از امید و توانمندی‌های زیاد.
دختری از جنس عشق و نور و آرامش...
اونقدر آروم و رها که در سخت‌ترین و غیرقابل
تحمل‌ترین شرایط روزگار، یک لبخندش
همه چیز رو درست می‌کنه.
دختر قدرتمندی درون منه...
دختری که محکم و مستقل زندگی کرده.
شکوفاست و خودش برای آرزوهای خودش آستین بالا زده.
دختری که ادامه‌دهنده‌ترینه؛ و جسورترین جنگجوی ریزه میزه‌ای که اراده می‌کنه،
یک‌تنه میجنگه، تلاش میکنه، و در اخر به‌دست می‌آره.
دختر بی‌نظیر و قدرتمندی درون منه...

.
.
.
" و در رگ های او، امید بود که خروشان شد... "
 
بالا پایین