جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● مخبر به خ*یانت اثر دنیا ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط DOonYa با نام ● مخبر به خ*یانت اثر دنیا ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 766 بازدید, 21 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● مخبر به خ*یانت اثر دنیا ●
نویسنده موضوع DOonYa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DOonYa
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
امّا هزاران حیف عزیزِ من که این‌ حرف‌ها بر زبانم جاری نشده، از ته قلبم یک زبانم لال می‌آید که وجودم را هم لال می‌کند چه برسد به زبانم... .
تمام درد‌هایت به جانِ خسته‌ و تن نحیفم تو را مگر می‌شود نفرین کرد؟
تو نیمِ دیگر منی؛ عشق خیانَت‌کار من سرت درد بگیرد جای‌جای تنم زخم می‌شود و به درد می‌آید.
تو را فقط باید پرستید تو خدایی؛ خدا!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
آشنای این تن؛ زندگی گذشته‌ام، از وقتی که رفتی من دیگر زندگی نکردم فقط گذراندم و گذشتم، رد کردم و خندیدم.
آن هم چه خنده‌ای! از گریه غم‌ انگیز‌تر؛ یک خنده‌ی تلخ و یک گریه‌ی جگرسوز و یک آه پر از نا‌امیدی که تن‌ها را در گور نیز می‌لرزاند.
عزیز جانِم‌ ذهنم پر شده از نداشتنت و تنم فریاد می‌زند برای دوباره داشتنت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو بگو صبا جان کجا را بگردم و بیابمش.
چه‌گونه اثری از او پیدا کنم و با چه زبانی صدایش کنم که پاسخم دهد؟
خیانَت تو مرا در قلب خود کشت و به کوی و برزن فراری داد.
ای آشنای قلب خسته و بی‌قرارم، ای دردانه‌ی سی*ن*ه‌ی شکسته‌ و دل عاشقم؛ در روزهای بی‌کسی با یادت آتش در دلم زبانه می‌کشد و قلبم بی‌قرار خود را به دیواره دلم می‌کوبد.
تو زندگی از هم گسیخته‌ام بودی که حال بر باد گریخته‌ است.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
زنهار نازنینم تو را چه به اغلال؟ دل دل‌نازک تو مکر کینه را حریف نبود تو را چه‌گونه فریفتند که یک‌ بار برای یک عمر رفتی و در پیچ و خم خاطرات تلخ و شیرین گم شدی و هیچ‌وقت پیدا نشدی!
اِی عاشق‌کش بی‌مروت سنگ شدی و تیشه بر ریشه‌‌ام زدی، آینده را از فرداهایم گرفتی و مرا به تنهایی خو دادی تا شجاعت بمیرد و منی تا ابد به تو محتاج باشد.
فراموش نکن جانِ جانانم تو تا همیشه با روحِ ناآرامم عجین شده‌ای و قرارش دادی و وجودت در تن من همیشگی‌ست.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
و من چه بسیار به این همیشگی بودنت عادت کرده‌ام.
با این همه درد عشق چه زیبا بود؛ برایم طعم گس خرمالوی پاییزه می‌داد و لبخندهایت آرام‌بخشی در وجودم تزریق می‌کرد که هیچ آلپرازولامی این‌گونه آرامم نمی‌کرد.
با این‌که معصومی‌ت را از من فراری دادی و شرارت را سرلوحه کارم قرار دادی امّا هنوز هم دوستت دارم
و می‌دانم که تا وقتی مرگ میسر شود این راه، راهِ راست من است.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
شقایق صورتی من تو را چشم زدند که از من روی گردان شدی وگرنه از تو خوب‌تر نبود و تو واژه‌ای والاتر از خوب بودی بهتر از حد تصور هرکسی... .
درست بهمن ماه بود یادم می‌آید؛ چند روزی مانده به روز تولدم روز عشاق بود.
به من گفته بودی که حالت خوب نیست و به تنهایی محتاجی، همان‌جا بود که در خیابان بیستم در حال قدم زدن با احتیاجت دیدمت و با پوزخندت کاخ آرزوهایم فرو ریخت.
فردایش گفتی که اشتباه از من است و خود لایق سرزنشم عزیزِ خیانَت‌کارم دفعات بعد نیز من خود را سرزنش کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
الان سال‌هاست که من هر روز فقط و فقط خود را سرزنش می‌کنم و از تو برای شمعدانی روی طاقچه می‌گویم و او هر صباح پژمرده‌تر از روز پیش می‌شود.
زیبای مهربانم تو را نامهربانی از من ربود و از پیشم برای سال‌های طولانی برد و بر نگرداند و جان دلم من دیگر ندیدمت برای تمام سال‌های زنده بودنم که من زنده‌ام امّا زندگی نکردم!
مرا از این پس مرده بدانی بهتر است.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
چه‌کسی روزهای رفته‌ام را به من بر می‌گرداند؟
چه‌کسی دوباره مرا به سال‌های گذشته‌ام می‌رساند؟
بهترین زمانم با بدترین حالت گذشت و کسی هیچ نپرسید و نگفت دخترک کوچکی که به اشتباه بزرگ شدی حال چه‌گونه‌ هستی؟
به شیوه‌ای تجربه کسب کردم که گویی چهل سالم است در حالی که درونم کودکی پنج ساله لی‌لی بازی می‌کند.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
آرزوی تباه شده‌ی روزهایی که شور و نشاط در من می‌جوشید و در دلم عشق و اشتیاق آسوده خاطر می‌زیست، تو را چه به نبودن‌های بی‌حاصل و نیامدن‌های پر از ناکامی!
تو که نمی‌روی در گوشه‌ای از دلم خاک می‌خوری و محبوس می‌شوی تا روزی که آزاد شوم از این همه غم و مثل پرنده‌ای بال‌هایم را بگشایم و با خوشی به پرواز در بیایم و لب بام تو بنشینم و لبخند بر لبانم هم‌چون جوی آبی روان و گوارا جاری شود و بماند و بماند و بماند.
 
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
آن روز بهشت من است وقتی که لب بامت نگاهم به نگاه سیاه شرقیت گره بخورد و زنده شوی در هر تبسم روی لبانم... .
وقتی‌ که تنت بوی قهوه‌ی پر شیر و شیرین آشنای روزهای با هم بودنمان را بدهد.
وقتی لب‌هایت هندوانه‌ای سرخ و قاچ شده بود و هر دم طعمش در دلم جوانه میزد.
سبزی وجودت در سرخی خونم چه ترکیب زیبایی می‌ساخت و چه حالی بی‌حالی وجودت برایم به ارمغان می‌آورد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین