جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● مرا نقاب‌ها به درد می‌‌آورند اثر زیبا ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط لیلیت با نام ● مرا نقاب‌ها به درد می‌‌آورند اثر زیبا ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,299 بازدید, 22 پاسخ و 32 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع ● مرا نقاب‌ها به درد می‌‌آورند اثر زیبا ●
نویسنده موضوع لیلیت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط لیلیت
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
این روز‌ها همه چیزی رنگ باخته است. از آوازِ قناری گرفته تا باطنِ نامادری‌! فریاد پشت هزارتویِ نقاب رده زخم به‌جای می‌گذارد .پشتِ هزاران ساز، زخمِ کهنه و بغضی سنگی خفته است. اگر کمی فقط کمی دیده‌ات را باز کنی می‌بینی که همه چیز آن‌طور که بنظر می‌رسد، نیست.
 
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
شاخه‌های درهم تنیدهٔ اشک‌آلود، وجودِ درهم شکستهٔ برگ‌هایشان را در افقِ سرخ به تماشا گذاشته‌اند! نسیمِ سردِ پاییزی وجودِ از هم گسسته‌ی باد را برای ساعت‌های بیداری مقاوم نشان می‌دهد تا آرام اما با باطنی خروشان پی‌ در‌ پی در ازحامِ شاخه‌ها طنازی کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
امروز، غبار تباهی در چهارراه غم دست بزرگ نقاب را برای پنهان کردنِ بغضت بوسیده است. سکوت بشینه‌ی رسوای دلت را برای ثانیه‌های از دست رفته به آغوش کشیده و زخم‌هایت را شسته است. می‌دانی گاهی سکوت کردن می‌تواند همدمِ روز‌هایِ سختت باشد، اِنگار با سکوت سنگین‌تر دیده می‌شوی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
امروز که باران می‌بارد، اندوه بیشتر از هر زمانِ دیگری کالبدت را به باریدن جلوه می‌دهد. نقابِ گداخته چه بی‌رحمانه درونِ آشفتگیِ بی‌حدِ حصرت آخته و چه ظالمانه، سکوت را همانند قطرات مروارید در پیاله‌‌های چشم‌ِ نمناک می‌غلطاند.
 
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
گرد و غبار واژه‌ها، در سیل کلمات خفته‌‌ای که با ناچاری و دل‌مردگی درون حصاری که به دورِ روحِ فریبنده‌ی خود کشیده‌ای محبوس شده‌اند. قدم‌زنان پا‌به‌پایِ قلم‌موی خود، درونِ خاطراتِ بن بست دیرین چه می‌خواهی؟ مگر جز لاشه‌ای تعفن که نفرتش زبان‌زد بود چیزِ جدیدی قابل رویت است؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
قلم که به دست بگیری نقاب از چهره پایین می‌افتد. با قلم که به جانِ واژه‌ها درافتی تازه متوجه می‌شوی که کرورکرور درد داری؛ و این‌جاست که ‌بغض از راه می‌رسد. آرام از لانه‌‌گاهش بیرون می‌زند تا سمفونی گریستن را با هزاران واژه، با هزاران عارضه زیرِ پای هزاران رهگذر بنوازد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
با انگشتانِ خواب رفته‌ی خود سعی در ‌‌‌‌‌‌‌‌پایین‌ انداختنِ حسرت‌ها و اندوه‌های بی‌زبانی؛ اِنگار خماریِ برگ‌های پاییزِ گذشته را داری. حال که تنها مانده‌ای میانِ مترسک‌های خوابیده و غمِ لانه کرده در صدایِ کلاغ‌ها، بغض نکن. بگذار آسمانِ دلت به موازاتِ آب‌های بی‌کران بگرید.
 
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
خسته‌ای، می‌دانم! خسته از جبر زمانه. لباسی بر تنت آزرده‌اند که کوله‌ باری از ناگفته‌ها را حمل می‌کند. در این روشنیِ شام‌گاهان افتان و خیزان با گام‌های بی‌گدار در خفا و سکوت شب، به آن‌ سویِ پگاه گریز می‌کنی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
لنگ‌لنگان و آهسته به سروِ تنهایِ خانه تکیه زده‌ای. اشک‌های بی‌وقفه چه غریبانه در پهنایِ صورت می‌بارند. آن‌گاه که دست برای تحول زمانه بلند کردی؛ در افق دور دست نغمه‌های درد از فانوس‌های خاموش‌ برافراشته شدند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

لیلیت

سطح
2
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ممتاز
May
506
6,934
مدال‌ها
3
لنگ‌لنگان و آهسته تکیه زده‌ای به سروِ تنهایِ خانه؛ اشک‌های بی‌وقفه چه غریبانه در پهنایِ صورت می‌بارند. آن‌گاه که دست برای تحول زمانه بلند کردی؛ در افق دور دست نغمه‌های درد از فانوس‌های خاموش‌ برافراشته شدند.
 
بالا پایین