- Aug
- 369
- 3,983
- مدالها
- 3
فصل دوم
«دوران بر مداری سرگردان»
از این رو دویدم در دل بی سر و ته وجودم! خسته چنان شدم که نایی بر من نماند. سرگردان و در خود فسرده بودم نفسنفس زنان در گوشهای نشستم که دیدم یکی را بر بالای سرم، لباسش چه زیبا اندازهٔ تنش بود و به آن میآمد! لبخندی به من زد و گفت:
- چرا سرگردانی؟ برو سوی مشرق دل، آنجا جایی گرمی برایت تدارک میبینند.
«دوران بر مداری سرگردان»
از این رو دویدم در دل بی سر و ته وجودم! خسته چنان شدم که نایی بر من نماند. سرگردان و در خود فسرده بودم نفسنفس زنان در گوشهای نشستم که دیدم یکی را بر بالای سرم، لباسش چه زیبا اندازهٔ تنش بود و به آن میآمد! لبخندی به من زد و گفت:
- چرا سرگردانی؟ برو سوی مشرق دل، آنجا جایی گرمی برایت تدارک میبینند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: