فایل شده ... .

[ام کا اچ p.r]

- دلم برای بچگی‌هام تنگ شده برای وقتایی که معلم‌مون برچسب‌های آفرین هزار و سیصد آفرین رو دفترمون می‌زد.
- خوشبحالت پس ما وقتی بچه هم که بودیم زندگی برچسب «بپا نخوری زمین» رو سرنوشت‌مون می‌زد. ولی آخرش خوردیم زمین اونم بدجور. جوری که؛ قطع نخاع شدیم!
و الان مجبوریم مسیر زندگی‌مون رو با ویلچر طی کنیم.

 

[ام کا اچ p.r]

- قلبم خیلی درد می‌کنه.
- چرا نمیری دکتر؟
- می‌دونی بعضی درد‌ها هستن که باید همیشه باهات بمونن تا یادت باشه به هر کسی اعتماد نکنی، هر کسی لایق محبت نیست، یادت بمونه که این‌جا از قلبت استفاده کنی کیش و مات میشی!

 

[ام کا اچ p.r]

- دلت براش تنگ نشده؟
- برای کی؟!
- برای خود قبلیت.
- اون خیلی وقته مرده، مگه نشنیدی که میگن خاک سرده و آدمای مرده خیلی زود فراموش میشن، اونم یکی از همین آدماست دیگه نه؟!

 

[ام کا اچ p.r]

- خوابت نمی‌بره؟!
- خیلی وقته... .
- از کی؟!
- از همون وقتی که اون دیگه رفته!

 

[ام کا اچ p.r]

- بعضی وقتا دلم برای دلقکا می‌سوزه.
- چرا؟!
- چون اونا همه رو می‌خندونن ولی خودشون همیشه غمگینن
- درست مثل تو‌... .

 

[ام کا اچ p.r]

- چرا انقدر تظاهر می‌کنی؟!
- به چی؟!
- به خوب بودن!
- چون نمی‌خوام اشک‌های مادرم رو ببینم!

 

[ام کا اچ p.r]

- مامان چرا همیشه میگی، توی این دنیا به هیچ‌ک.س نمیشه اعتماد کرد؟!
- بزرگ بشی می‌فهمی چی میگم! تا حالا سایه‌ات رو دیدی؟!
- آره
- اعتماد کردن به آدما مثل این می‌مونه که به سایه‌ات اعتماد کنی، درست وقتی که فک می‌کنی همیشه کنارتن و تنهات نمی‌ذارن می‌بینی یه‌جوری از زندگیت محو میشن و میرن انگار از اول وجود نداشتن... .
- پس با این حساب فقط یه زمان‌های خاصی میشه به آدما اعتماد کرد مثل همون سایه که فقط بعضی وقتا هست... .
- شاید!

 

[ام کا اچ p.r]

سرگرد: نام و نام خانوادگی؟
متهم: علی صدرا
سرگرد: چرا تا سر حد مرگ کتکش زدی؟!
متهم: چون دیگه دوستم نداشت.
سرگرد: بچه مگه قراره هر کی رو که دوستت نداشته باشه بزنی؟ مگه این‌جا شهر هرته؟
متهم: اگه قرار من رو به‌خاطر پول دوست نداشته باشه چرا نزنمش؟! مگه دنبال پول نیست؟! می‌خوام دیه‌شو بدم خب! در ضمن‌ عامو این‌جا خیلی‌وقته که شهر هرته! از همون وقتی که به‌خاطر پول دخترای بیست ساله زن پیرمردهای صد ساله میشن.

 

[ام کا اچ p.r]

- تو این دنیا همه‌جور آدمی دیدم مهندس، دکتر، معلم و... . ولی خیلی‌وقته دلم لک زده یه انسان ببینم.
- پس خودت چی؟!
- من هم یکی از همون آدما، فقط قبل مرگم یه آرزو دارم، می‌خوام یه انسان ببینم!

 

[ام کا اچ p.r]

- چرا ساکتی؟
- حرفی برای گفتن ندارم.
- ولی چشم‌هات یه چیز دیگه میگه.
- اونا رو ول کن، اونا همیشه خیلی توقع دارن!