فایل شده ... .

[ام کا اچ p.r]

- وقتی که قدرت می‌افته دست هر خری، شیرای جنگل باید برن گوسفند بچرونن!
- چه بی‌قانون شده این جنگل!

 

[ام کا اچ p.r]

- می‌دونی، من رو نه جنگل نگاهت جذب کرده و نه  دریای چشم‌هات. من خیلی وقته کشته مردهٔ صداقت تو چشم‌هات شدم.
- گفته بودم دروغگوی قهاری هستی، در حالی که سعی می‌کنی به من بگی دروغ نمیگی، خیلی راحت دروغ میگی.

 

[ام کا اچ p.r]

- عه! چرا یه‌چیزی میگم نمی‌خندی لاقل یه لبخند بزن!
- خندیدن رو دوست ندارم.
- چرا؟!
- چون هر وقت از ته دل می‌خندم یهو یه اتفاق بد تو زندگیم می‌افته و خندم رو به زهر تبدیل می‌کنه.
- یعنی میگی ما باید برای هر چیزی جواب پس بدیم حتی خنده‌هامون...؟
- شاید!

 

[ام کا اچ p.r]

- خیلی دوست داره.
- خیلی!
- از کجا می‌دونی؟
- خودش میگه!
- چشم‌هاش چی، اونا هم میگه؟!
- ... .

 

[ام کا اچ p.r]

- بعضی‌وقتا خیلی از خودم بدم میاد.
- چرا؟!
- چون اگه من نبودم حال مامانم خوب بود.
- چرا حال مامانت بده؟
- چون من رو به دنیا آورده اگه من نبودم دیگه اون هم مریض نبود.
- از کجا می‌دونی تقصیر توئه؟!
- چون از وقتی من به دنیا اومدم مامانم مریض شد.

 

[ام کا اچ p.r]

- بعضی وقت‌ها مامانم بهم میگه قدر سلامتیت رو بدون. اون نمی‌دونه که من به‌خاطر اون حاضرم جونم رو بدم، سلامتی که هیچی نیست ولی حیف بعضی چیزا شدنی نیست.

 

[ام کا اچ p.r]

بعضی حرف‌ها هستن که بغض میشن و گیر می‌کنن تو گلوت، عقده میشن و روی قلبت سنگینی می‌کنن، خشم میشن و توی چشم‌هات شعله می‌کشن. اون حرف‌ها آدم رو می‌کشن، بدتر از اسلحه، دردناک‌تر از چاقو.
- کاش یه جایی بود که بتونیم حرف‌های ناگفته‌مون رو اون‌جا دفن کنیم و هر وقت دلمون گرفت بریم سر قبرشون اون‌جوری دیگه لااقل دونفر قربانی نمی‌شد!

 

[ام کا اچ p.r]

- بعضی وقتا هست که دلت می‌خواد با صدای بلند بخندی اون‌قدر بلند که صدات تا آسمون خدا هم بره. می‌دونی ولی حیف این شهر حسود زیاد داره، کافیه یه‌بار به روشون بخندی اون‌وقت زندگیتو به جهنم تبدیل می‌کنن.

 

[ام کا اچ p.r]

توی شهری که بچه‌هاش گنجشک‌های خدا رو با سنگ می‌زنن دیگه از آدم بزرگ‌هاش نمی‌شه انتظار داشت خوب باشن رفیق.
- چه حیف شد، آخه من تازه می‌خواستم پرواز کنم.

 

[ام کا اچ p.r]

- کی بیشتر از همه بهت ظلم کرده؟!
- خودم!
- خودت؟! چه‌طوری!
- خیلی ساده، وقت‌هایی که بهم تهمت زدن، وقت‌هایی که بهم خ*یانت کردن، وقت‌هایی که باید جوابشون‌ رو می‌دادم و می‌کوبیدم تو دهنشون سکوت کردم.
- چرا سکوت کردی پس؟!
- چون از بچگی بهم یاد داده بودن احترام بزرگترهات رو نگه دار ولی کسی بهم نگفته بود که اگه اون بزرگترا روحتو کشتن و روان تو بهم ریختن چه‌کار کن!