- Sep
- 1,442
- 4,050
- مدالها
- 2
مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدنمِی و مِیخانه کجا؟
حال نگاه تو کجا؟
که ندارد بشری حالت چشمان تو را...
با این همه سخت است دل از چون تو بریدن
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!مجنونم و خو کرده به هرگز نرسیدنمِی و مِیخانه کجا؟
حال نگاه تو کجا؟
که ندارد بشری حالت چشمان تو را...
مایه درد است بیداری مردمسـ*ـت آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من دُرِّ یتیمم، صدفم سی*ن*ه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
مرا میبینی و هر دَم زیادَت میکنی دَردَمماییم که تا مهرِ تو آموختهایم
چشم از همه خوبان جهان دوختهایم
من هشیار با مستان ندارم روی بنشستنمن نگاهَش کردم!
اما حیف نگاهش در آن دور دستها بود؛
دور از من و خیالِ من...
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرم
من کاه شدم چو کهربایی تو مرا
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک