- Mar
- 3,431
- 12,574
- مدالها
- 6
آلیس یه جام خون داد دستم و گفت:
- این رو مخصوص برای تو گرفتم.
- متشکرم، اما من همین چند دقیقه پیش خوردم.
هلیوس جام رو از دست آلیس گرفت و گفت:
- بده من بخورم.
و یک نفس خورد. زیر چشمی به برایان نگاه کردم. نامحسوس نگاهش کردم، کت شلوار مجلسی پوشیده بود و موهای مشکیش رو به بالا هدایت کرده بود. جذاب و خواستنی بود. انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد بود که برگشت و توی چشمام خیره شد. چرا حس عجیبی بهش داشتم؟ یه هس آشنایی، نگار بهم نزدیک بود، نمیدونم، نمیدونم،ولی یه چیزی رو خوب میدونم، اون آشناترین غریبه ست. آلیس با یه عذرخواهی ازمون دور شد که زیر لب زمزمه کردم:
- الهی بری که بر نگردی...
انگار برایان شنید چی گفتم، چون چشماش میخندید اما صورتش همینجوری بی حس بود. نگاهم کرد و با شیطنت ابروش رو انداخت بالا که چشم غرهای رفتم و به آلیس نگاه کردم که رفت پشت تریبون.
آلیس: سلام خدمت شما خونآشامهای عزیز و اصیل، خیلی خوشحالم که به این مهمونی اومدید و درخواستم رو رد نکردید.
با تعجب نگاهش کردم،کدوم درخواست؟ رو به ساموئل گفتم:
- کدوم درخواست؟ چرا من ازش خبری ندارم؟!
هلیوس یه تای ابروش رو انداخت بالا و گفت:
- آلیس بهت مگه نگفته؟!
ساموئل: حتما فکر کرده تو قبول نمیکنی، برای همین میخواسته توی عمل انجام شده قرارت بده.
اخمام رفت تو هم، تا خواستم حرفی بزنم دستهام گرم شد، برگشتم سمت دستم. دستم رو تو دستش گرفته بود، برایان بهم نزدیکتر شد و با لحن آرومی گفت:
- خودم بعد بهت توضیح میدم.
- این رو مخصوص برای تو گرفتم.
- متشکرم، اما من همین چند دقیقه پیش خوردم.
هلیوس جام رو از دست آلیس گرفت و گفت:
- بده من بخورم.
و یک نفس خورد. زیر چشمی به برایان نگاه کردم. نامحسوس نگاهش کردم، کت شلوار مجلسی پوشیده بود و موهای مشکیش رو به بالا هدایت کرده بود. جذاب و خواستنی بود. انگار سنگینی نگاهم رو حس کرد بود که برگشت و توی چشمام خیره شد. چرا حس عجیبی بهش داشتم؟ یه هس آشنایی، نگار بهم نزدیک بود، نمیدونم، نمیدونم،ولی یه چیزی رو خوب میدونم، اون آشناترین غریبه ست. آلیس با یه عذرخواهی ازمون دور شد که زیر لب زمزمه کردم:
- الهی بری که بر نگردی...
انگار برایان شنید چی گفتم، چون چشماش میخندید اما صورتش همینجوری بی حس بود. نگاهم کرد و با شیطنت ابروش رو انداخت بالا که چشم غرهای رفتم و به آلیس نگاه کردم که رفت پشت تریبون.
آلیس: سلام خدمت شما خونآشامهای عزیز و اصیل، خیلی خوشحالم که به این مهمونی اومدید و درخواستم رو رد نکردید.
با تعجب نگاهش کردم،کدوم درخواست؟ رو به ساموئل گفتم:
- کدوم درخواست؟ چرا من ازش خبری ندارم؟!
هلیوس یه تای ابروش رو انداخت بالا و گفت:
- آلیس بهت مگه نگفته؟!
ساموئل: حتما فکر کرده تو قبول نمیکنی، برای همین میخواسته توی عمل انجام شده قرارت بده.
اخمام رفت تو هم، تا خواستم حرفی بزنم دستهام گرم شد، برگشتم سمت دستم. دستم رو تو دستش گرفته بود، برایان بهم نزدیکتر شد و با لحن آرومی گفت:
- خودم بعد بهت توضیح میدم.
آخرین ویرایش: